دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهري دگر را نام برد
گفت چون بيرون شدي از شهر خويش
در کدامين شهر بودستي تو بيش
مولانا
دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهري دگر را نام برد
گفت چون بيرون شدي از شهر خويش
در کدامين شهر بودستي تو بيش
مولانا
شباهنگام ،در آن دم ،که بر جا ،دره ها چون مرده ماران خفتگان اند ؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام ،
گرم یاد آوری یا نه ،من از یادت نمی کاهم ؛
تو را من چشم در راهم
نیما
من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده سد پیغام دشنامم هنوز
صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر
همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز
من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر
او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز
وحشی این پیمانه نستانی که زهر است این نه می
باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز
وحشي بافقي
ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست***درست گرددت این چـون بپرسی از بیمار
به کارت اندر چون نادرستیی بینــــــــی***چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار
سنائی غزنوی
رو نوشت روزها را،روی هم سنجـــــــاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پـــرونــــده ام را،بـــــا غبـــــــــار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خــــــالی مــن، صفحه ی باز حوادث
در ستــــــون تسلیتها ، نامـــی از ما یادگاری
قيصر امين پور
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
بابا طاهر
Last edited by CAnZO; 09-10-2009 at 16:48.
دلداده را ز تير ملامت گزند نيست
ديوانه را طريقهي عاقل پسند نيست
از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقيد و پا در کمند نيست
عبید زاکانی
تا کلاغی را شود پر،حوصله
کس نماند زنده در صد قافله
***صد هزاران سبزپوش از غم بسوخت
تا که آدم را چراغی برفروخت
منطق الطیر عطار
Last edited by masud-000000; 09-10-2009 at 18:02.
ترا دانش و دين رهاند درست
در رستگاري ببايدت جست
وگر دل نخواهي که باشد نژند
نخواهي که دايم بوي مستمند
فردوسی
دوست نزدیک تر از من به من است***وین عجب تر که من از وی دورم
جه کنم با که توان گفت کــــــــــه او***در کنــــــــــار من و من مهجورم
سعدی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)