مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
Last edited by malakeyetanhaye; 30-09-2007 at 02:10.
تک درختی در بیابان مانده ام
نیست آبی تا مرا جایی دهد
چون سرابی خشک و عطشان مانده ام
که ام؟ من کدام؟ جا و مکان من کجاست؟
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
روز و شب
به سمتی
غیر از چهار جهت اصلی
با تمام قدرت
چیزی درونم
میدود
نفس نفس میزنم
عرق میکنم
گلویم خشک میشود
سرگیجه دارم
دیوانهوار میدود
پایانی ندارد
تا ابد خواهد دوید
او را بد زدهاند
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات
از خانقاه رفته، در میکده نشسته
صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات
در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین
افتاده خوار و غمگین در گوشهی خرابات
تمام لحظه هايم گر گرفته
غم دوري ز لبهام گل گرفته
تو كه بودي هميشه مونس من
بدان اين لظه ها را غم گرفته
---------------
بد ترين لحظه ها
همواره در كنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است ديدن چشمهاي جادويى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترينم
عزيزترينم
نازنينم
مراقب خودت باش . . .
وقتى كه لبخندت را ميبينم ديوانه وار خوشحال مى شوم.
من صداي قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى كنم
من بارش را حس مى كنم اما . . .
تنها با وجود پاك تو بهترينم . . . !
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
ليك هرگز نگذشتم از پل
كه زرگ هاي رنگين بستست كنون
بر دو سوي رود آسودن
باورن كن نگذشتم از پل
غرق يكباره شدم
من فرو رفتم
می نویسد او٬ که من منم
ومن که هیچ می شوم برابرش
بر ابر ساده ای ٬که می تراود از تنفسم
می نویسم اوست همیشه در برم
بنشین برای لحظه ای مقابلم
و چکه چکه عشق را حواله کن
به لحظه لحظه های خسته ام
بنشین برای لحظه ای مقابلم
بگو که چیست تکه تکه های باورت
که پازلی عجیب و در هم است و
قطعه قطعه اش یادگار توست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)