یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچ چی نبود
زیر این تاق کبود،
نه ستاره
نه سرود!
یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچ چی نبود
زیر این تاق کبود،
نه ستاره
نه سرود!
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است
*
تو !
بی احساس عمیق سر شکستگی
چگونه از تقدیر سخن می گویی که جز بهانه تسلیم بی همتان نیست ؟
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای ،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام ...
این بی انصافیه...کسی شرکت نمیکنه؟حریفان همه رفتند؟
............................
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتاب ات
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را
ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند
تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد
ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من باری همه از مردن دز سرزمینی ست
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.
جستن
یافتن
و آن گاه به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
Last edited by malakeyetanhaye; 29-09-2007 at 23:45.
من نمي دانم سر انگشتش چه كرد
در ميان خرمن گيسوي من
آنقدر دانم كه اين آشفتگي
زان سبب افتاده اندر موي من
نه
هرگز شب را باور نکردهام
چراکه در فراسو های دهلیزش
به امید دریچه ای دل بسته بودم
Last edited by malakeyetanhaye; 29-09-2007 at 23:53.
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش
در جانم پیچید
سر تاسر وجود مرا چیزی
به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید
جوشید از دو چشمم.
من درد مشتركم
مرا فریاد كن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن می گویم
.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)