تو تک بهانه ی من عاشق برای زنده موندنی.......
تو تک بهانه ی من عاشق برای زنده موندنی.......
خـــرّم آن روز که با دیـــده گریــان بــــروم
تا زنــــم آب در میـــکده یـــک بـــار دگـــر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تــا برم گــــوهـــر خــود را به خریدار دگر
![]()
کدامین چشمه سمی شد که اب از اب می ترسید؟
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسید؟
گرفته دامن شب را غباری انچنان بر هم
که پلک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسید؟
زندگی باید کرد گاه بایک گل سرخ
گاه بایک دل تنگ
گاه باید رویید دربس این باران
گاه باید خندید برغمی بی پایان.....
در فلسفه وفا چنین آمده است ، دل وقف شکستن است ، بیهوده نرنج
بگذار .... برود!
آنکه نفهمد از چشم تو باران می بارد....
عاقلی بیش نیست!
که دیوانگان ، همه خود چشمانشان بارانی است .
بی تو
شکستنی ام
با تو
هر هجوم یا که درد
باکی نیست
چندی است مردمان خشونت
میدان دارند
ومن
در تمامی لحظات
نام تورا فریاد می زنم
مى دمد صبح و كِلّه بست سَحاب
اَلصّبوح اَلصّبوح يا اصحاب
مى چكد ژاله بر رخ لاله
اَلمُدام اَلمُدام يا احباب
مى وزد از چمن نسيمِ بهشت
هان بنوشيد دم به دم مىِ ناب
تخت زُمْرد ز دست گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشين درياب
درِ ميخانه بسته اند، دگر
اِفْتَنِح يا مُفتّحَ الاَبْواب
لب و دندانت را حقوقِ نمك
هست بر جان و سينه هاى كباب
اين چنين موسمى عجب باشد
كه ببندند ميكده به شتاب
بر رخِ ساقىِ پرى پيكر
همچو حافظ بنوش باده ي ناب
ســـ ــینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)