من خدایم را پشت دیوارهای بلند حاشا
با یک ضربه داس
کشتم!
دستم را مفشار
دست های من آلوده ست
به نفس های عمیق هوسم
و به خدایی که همین جا کشتم
من تو را نیز یک روز
در شک
خواهم کشت
و برایت
گریه ها خواهم کرد
قشنگ بود
این شعر را هم که نوشتم خیلی دوست دارم
من خدایم را پشت دیوارهای بلند حاشا
با یک ضربه داس
کشتم!
دستم را مفشار
دست های من آلوده ست
به نفس های عمیق هوسم
و به خدایی که همین جا کشتم
من تو را نیز یک روز
در شک
خواهم کشت
و برایت
گریه ها خواهم کرد
قشنگ بود
این شعر را هم که نوشتم خیلی دوست دارم
دل پاکي فدا شد فداي حرف مردم
وگوش ما پر است از صداي حرف مردم
تمام هستي من،دلي بي ادعا بود
که آن هم نيست شد از جفاي حرف مردم
چه ساده چشم بستيم بر روي آرزوها
وکشتيم عشق خود را به جاي حرف مردم
و ما محکوم هستيم،بدون هيچ جرمي
که تا آخر بسوزيم به پاي حرف مردم
خدايا شاهدي تو،که عشق ما زلال است
چرا بايد بپوسد،براي حرف مردم
***
اره قشنگ بود
اینم من خیلی دوست دارم
من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟
من و این بغض صدا خسته از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...
يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثير نبود
سر ز حسرت به در ميکدهها برگردم
چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود
در نگاه چه كسي چهره ي خود را نگريم
دلبران ماهوشان آينه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاري نيست
گلعذاران رفتند
همه خويشان همه خوبان همه ياران رفتند
زندگاني يادست
ياد خويشان صميم
ياد خوبان نديم
ياد ياران قديم
زندگاني يادست
دلم از ياد كسان هر شبه در فريادست
تو بيا
تو بمان با من تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند
اينك اين من كه به پاي تو درافتاده ام باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش(ایشالله استخون شه)
=-=-=-=-=-=-=-=-
شب بخیر.
Last edited by mohammad99; 27-09-2007 at 02:41.
شوم مستعفی از شغلی كه دادي
و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت
و استعفا قبول افتد زسويت
خدايي را در حق ّاين خطا كار
در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور ز روی لطف و ياری
كه باشد از صفات ذات باری
به جای دستمزد این همه سال
که بودم بنده ات باری به هر حال
عطا كن خانه ای در كنج جنّت
برای دورۀ خوب فراغت
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران
گل را چه محل پیش رخ لاله عذاران
هر یار که دور از رخ یاران بدهد جان
از دل نرود تا ابدش حسرت یاران
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
در بحر غم از سیل سرشکم نبود غم
کانرا که بود خرقه چه اندیشه ز باران
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبينم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد شد
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
: دي
----------------------
سلام بر رفقاي مشاعره![]()
Last edited by BKM_MAHDI; 27-09-2007 at 11:31.
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)