يک مسلهاي که بوي عشق آيد از آن
در عمر خود، از مدرسي نشنيدم
ما با مي و مينا، سر تقوي داريم
دنيا طلبيم و ميل عقبي داريم
شیخ بهایی
يک مسلهاي که بوي عشق آيد از آن
در عمر خود، از مدرسي نشنيدم
ما با مي و مينا، سر تقوي داريم
دنيا طلبيم و ميل عقبي داريم
شیخ بهایی
ما را هدف تیر بلا کرد فلک
با محنت و درد،مبتلا کرد فلک
از یار و دیار خود جدا کرد فلک
فریاد ز ظلمی که به ما کرد فلک
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
کاش چون آتش همي افروختم!
تو همي ماندي و من ميسوختم!
سوختي تو من بماندم، اين چه بود؟
اين بد آيين با من مسکين چه بود؟
کاشکي من نيز با تو بودمي!
با تو راهِ نيستي پيمودمي!
از وجود ناخوش خود رَستمي
عشرت جاويد در پيوستمي!
جامی
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
پروین اعتصامی
تو عشق پاکي و پيوند حسن جاودان داري
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت ميکنم حافظ خداحافظ
شهریار
ظهور حقیقت نمای از مجاز
مگو کز فضولی است افشای راز
خوشا آن که سرمست افتاده است
ارادت به پیر مغان داده است!
نمی داند از مستی می مدام
که ساقی کدام است و ساغر کدام؟
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
مبارک باد عيد، آن دردمند بيکسي را
که نه کس را مبارکباد گويد نه کسي او را
عيد، هرکس را ز يار خويش، چشم عيدي است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نوميدي است
شیخ بهایی
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
پروین اعتصامی
تا يار عنان به باد و کشتي داده است
چشمم ز غمش هزار دريا زاده است
او را و مرا چه طُرفه حال افتاده است
من باد به دست و او به دست باد است
خاقانی
تا چند مرا آتش دل تاب دهد؟
رخت طربم به سیل خوناب دهد؟
ساقی چه شود بر آتشم ریزد آب
یک جرعه مرا ز باده ی ناب دهد؟
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)