ووکمن خودشو لوس میکنه دیگه این تاپیکو بی خیال شده![]()
--
--
ووکمن خودشو لوس میکنه دیگه این تاپیکو بی خیال شده![]()
یه جورایی به داستان بیشتر از سوتی تشابه داره...
خب ، بعد از یه سال این اولیشه... باید یخورده سوتی های قبلی رو بخونم تا بهتر بنویسم...
امیدوارم که بچه ها ( از جمله نوید! ) کمک کنن تا دوباره این تاپیک رو بیاریم رو پا...
یه بابایی کلی افه برنامه نویسی به زبان html و javascript ( زبان های پایه ای برای طراحی صفحات وب ) میومد...
یه وبسایتی هم داره که انصافا روش بد کار نکرده... سایتش مذهبی هست و صلاح نمیبینم که آدرسش رو اینجا بزارم...
طرف از اون هم مدرسه ای های ( م ز خ ر ف ) هست... ( یه سال از من کوچکتره... خوره به این داوود [از رفقا] بزنه که دست ما رو گذاشت تو پوست گردوی این بابا [خدای برنامه نویسی!] و خودش از معرکه فرار کرد... )
دیروز زنگ اول ، وقتی رفتم سر کلاس یکی از بروبچ گفت برو دم در ، یکی منتظرته... منم رفتم... چشتون روز بد نبینه ، این بابای برنامه نویس رو همون اول صبح ملاقات کردم... [مار از پونه بدش میاد...]
بش گفتم چی شده؟
گفت یه سوال ازت دارم...
گفتم چی؟
یه ورق کاغذ و خودکار دستم داد و گفت که در html چطوری لینک میکنن!!!
همونجا کفم برید... گفتم ضایع هست که ننویسم... براش این کد رو نوشتم:
باید عرض کنم که این کد از پایه ای ترین کد ها هستش و اگه بلد نباشی انگار هیچی بلد نیستی... و اگه این کد وجو نداشت چیزی بنام اینترنت هم وجود نداشت!!!کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
بهش دادم ، گفتم همینو میخوای؟ گفت آره... تشکر کرد و رفت...
زنگ اول تموم شد... رفتیم تو حیاط... دیدم پشت در سالن وایساده... سعی کردم با فاصله زیاد ازش رد شم...
زیر چشمی یه نگاهی بهش انداختم ، دیدم با یه تهفه تر از خودش داره حرف میزنه و یه چیزی رو کاغذ مینویسه...
روی کاغذ زوم کردم... دیدم همون کدی که نوشته بودم براش رو داره برای اون تهفه تر از خودش تعریف میکنه...
با بروبچ داشتیم میرفتیم تو حیاط... نتونستم درست تصمیم بگیرم... [چون داشتم با یکی از رفقا حرف میزدم] وقتی داشتم میومدم خونه یاد این ماجرا افتادم... با خودم گفتم که بد نبود همونجا میرفتم جلو و بهش میگفتم این همون کدی نیست که بهت گفتم زنگ قبل؟!؟
فکرش رو بکنید! آخر سوژه میشد تو مدرسه...
Last edited by my friend; 05-10-2007 at 02:26.
نه به جان مهدي ، اون نامرداي هم رديف من كم پيدا شدن واسه همين يه خورده واسم بي ارزش شده ...
حالا اينو داشته باش :
همين الان داشتم از خواب بيدار ميشدم (ساعت 1.45 ب.ظ ، جمبههههه)
قبل از اينكه پاشم ، هي تيليفينمون زنگيد ...
منم حس و حال پاشدن و جواب دادن رو نداشتم ...
يهو رفت رو منشي و طرف خواست پيغام بذاره ...
( نكته: اين تيليفينمون يه خورده قاط داره ، وقتي ميره رو منشي صداي تو خونه رو واسه طرف ميفرسته !)
وقتي اون بنده خدا ميخواست پيغام بذاره من هي مسخرش ميكردم و ميخنديدم ...
يهو گفت نويد خونه هستي !!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟ ...
همچنين كپ كردم انگار داشتم لال ميشدم ...
گفت باشه وقت خودش حالت رو ميگيرم ...
ما نيز براي رفع بلا دعا نموديم ...![]()
ووكمن شهيد شد رفت!
نمي دونم اين سوتي هست يا حماقت يا هر چيزي ديگه...
من ترم پيش فقط يك درس تئوري داشتم كه اونو هم افتادم
البته بگم، رياضي بودا! سخته؛ مي فهمي داداش..سخت!![]()
ای ول به ووکی دوباره برگشت به آواتار محبوب من
mr. wookman
خیلی خوب شد اواتارتو عوض کردی
قبلیه خیلی ترسناک بود![]()
ویرایش شد......
Last edited by zoghal.akhte; 10-10-2007 at 09:47.
اخه تاپیک بره پایین که ترش نمیره
اینم در نوع خودش یه سوتی بود دیگه![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)