چه کسی در این دنیا
سزاوار زندگی نیست
آن کس که فراموش می کند
یا آن که
فراموش می شود
چه کسی در این دنیا
سزاوار زندگی نیست
آن کس که فراموش می کند
یا آن که
فراموش می شود
چک چک شیر
که اعصاب نمی گذارد
یک بطری آب معدنی بگیر و
حواس شعرت را تازه کن
چه دیدی
شاید . . . شاید . . .
از چشمه " شیرین " ها و " مارال " ها
پر شده باشد
ایستگاه
از هیجان
سرشار است
من صدای آمدنش را می شنوم
و بیقرار
این سوی و
آن سوی می روم
حتم دارم که کوپه ای
برای من خالی ست
فریاد میکشم...
چشم به جاده میدوزم
منتظر کسی که شتابان به سویم بیاید
- چه انتظار بیهوده ای –
میدانم که تو دیگر نمی آیی
دیگر فریادم کسی را شتابان به اینجا نمی آورد
چوپان دروغگو شده ام!!
کاش میدانستی
گرگ تنهایی
چگونه به جان گوسفندان خیالت افتاده
و من هم فقط نگاه کنم و فریاد...
داری از یادم میروی!!
بجنب ! خودت را نجات بده
روبرویم نشسته ای
دست در دستم
حرف میزنی
چه عاشقانه!
...
باز هم در رویاهایم گم شده ام
ولی دیگر خوب شناختمت
تنهایم میگذاری
حتی در این رویاها
...این بار رویا را نیمه رها میکنم!
ديشب
در ضيافت شبانه گرگها
بر لب نهادم گوشت غزال
در ميان زوزه ها
خيره بر نگاه ماده گرگ
در انعکاس چشمانش
ديدم رد خون را بر لبانم....
می ترسم
با مرگ بیایی
آن وقت ، من
پریده رنگ خواهم بود
دستم خواهد لرزید
نه ، می توانم برایت
قهوه ای درست کنم
و نه ...
فکرش را بکن
تیک تیک هول آور ساعت
مردپریده رنگ
شومینه ای رو به خاموشی
و بعد
که برف می آید.
به جهنم
كه ديگر دوستم نداري!
و آنقدر اين جمله را تكرار مي كنند
كه خودم به جهنم مي روم.
گًر مي گيرم وْ
به توفكر مي كنم
و برايم مهم نيست
بدانم
سوژه ترانه هايت چه كساني هستند
مؤدبانه گريه مي كنم
و آرزوهاي زنانه ام
فرزندان نامشروع مي شوند
تا رفتنم
به جهنم را
حتمي كنند...!
تنهايي ات
بزرگتر از ابعاد اتاق است
و سرنوشم
در ته فنجاني
خلاصه مي شود
كه تو
از خطوط كج و معوج آن
زاده مي شوي.
و تعبير آن
تلخي زهر آگيني بود
كه بر سر من فرود آمد
پاييز بود
آدمك
ميان شعرهايم
جا نمي گرفت
اكنون
من شاعر شدم
و تو
فراموش.
مرا با خیالت تنها نگذار
اصلا به تو نرفته است
مهربان نیست
آزارم میدهد
دلم خودت را میخواهد!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)