من می نه ز بهر تنگدستي نخورم يا از غم رسوايي و مستي نخورم
من می ز براي خوشدلي میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستي نخورم
من می نه ز بهر تنگدستي نخورم يا از غم رسوايي و مستي نخورم
من می ز براي خوشدلي میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستي نخورم
من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری
خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی...
وه چه بی فریادم اه چه بی آوازم
من كيم؟ در گوشه اي تنهاترين
عاشقم در عاشقي , رسواترين
يك نگاهت قصه ها گويد, كه هست
ناز چشمت در سخن , گوياترين
نوشتم این چنین نامه به الله
فرستادم دو قبضه سوی درگاه
به نام تو که رحمان و رحیمی
خدای قادر و رب کریمی
منم فرزند آدم، پور حوا
سلامت می کنم من از همين جا
همان آدم که او را آفریدی
ولی از خلقتش خیری ندیدی
از اوّل او به راهی بس خطا رفت
به سوی کشتن و جرم و جفا رفت
ز تو بخشش از او عصیان گري بود
ز تو نرمش از او ويرانگری بود
خدایا از خودم شرمنده هستم
از اینکه ظاهراً من بنده هستم
مرا ديدار خوبت آرزو بود
دلم با ياد تو در گفتگو بود
نه پنهاني ز من ,هر جا كه بودم ,
نگاه مهربانت روبرو بود
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید...
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه ميخنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله اي بي پناه مي خنديد
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است
هر چند در احــوال جــهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق
تو ماندنی ترین گل خوشبوی میخکی
تنها تو بال عاطفه را ناز ی کنی
تو مهربان ترین گل زیبای پیچکی
تب می کند بدون تو احساس پک عشق
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)