از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد
غمناک نبايد بود از طعن حسود اي دل
شايد که چو وابيني خير تو در اين باشد
از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد
غمناک نبايد بود از طعن حسود اي دل
شايد که چو وابيني خير تو در اين باشد
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تا که باشد وضع ايران اين چنين
کي ببوسم تربت ايران زمين؟
روز خوش را چشم ايراني نديد
بلکه روزي رستمي آيد پديد
***
سلام.خیلی وقت سعادت مشاعره نداشتیم
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
سلام
خوب باز مهر شده و سر همه شلوغه
تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
که محرابم بگرداند غم آن دلستان ابرو
اگرچه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
اره.جلال هم رفت!!!(پیروز میگفت دیگه خیلی خیلی کم میام)
وقت آرامش نمیدانند در باطن چه بود
چون نهان سازم بدل فریاد پنهانم چو موج
روحم از فهمیدن و غم لحضه ای آرام نیست
روز و شب از گرد باد عشق لرزانم چو موج
جرعه می کهن ز ملکي نو به وز هرچه نه می طريق بيرون شو به
در دست به از تخت فريدون صد بار خشت سر خم ز ملک کيخسرو به
هوای تازه، بارش باران، لحظه های پاک، محیطی به غایت زنده و پویا،
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظر را بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود برسر آتش ميسرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه صبر ماند ونه هوشم
من با شما که تازه به دوران رسیده اید
از درد، از غم کهنم حرف می زنم
از داغها که روی دل من گذاشتید
با دکمه های پیرهنم حرف می زنم
... یادم نبود پیرهنی نیست در تنم
من مرده ام و با کفنم حرف می زنم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)