در آتش کی رسد شمع فسرده
اگر شب تا سحر سوزنده نبود
فلک هرگز نگردد محرم عشق
اگر سر تا قدم گردنده نبود
هر آن کبکی که قوت باز گردد
ورای او کسی پرنده نبود
چه میگویی تو ای عطار آخر
به عالم در چو تو گوینده نبود
مژگان بیا میخوام "ل" بدم
در آتش کی رسد شمع فسرده
اگر شب تا سحر سوزنده نبود
فلک هرگز نگردد محرم عشق
اگر سر تا قدم گردنده نبود
هر آن کبکی که قوت باز گردد
ورای او کسی پرنده نبود
چه میگویی تو ای عطار آخر
به عالم در چو تو گوینده نبود
مژگان بیا میخوام "ل" بدم
Last edited by sise; 24-09-2007 at 00:40.
دهر بي باك و چرخ، بي پرواست
دام، مانند گلشني زيباست
تو را ربود و به آتش کشید در باران
شبی که بعد تو مهتاب و ماه کم دارد
دوباره هیئت چشمم به رنگ دریا شد
و هفت رنگ نگاهت سیاه کم دارد
----------
نه بابا نده
نمی دونم دیگه چه کلمه ای را سرچ کنم
درین دریا چو شبنم پاک گم شو
که هر کو گم نشد داننده نبود
اگر در خود بمانی ناشده گم
تو را جاوید کس جوینده نبود
تو میترسی که در دنیا مدامت
بسازی از بقا افکنده نبود
وجود جاودان خواهی، ندانی
که گل چون گل بسی پاینده نبود
وجود گل به بالای گل آمد
که سلطانی مقام بنده نبود
اگر در کلمه برای سرچ موندی بیا بهت بگم.
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
منم بازی
مدارک مهم نیست
به من اعتماد کن
من قاچاقچیی معتبری هستم
برایت یک کارت شناساییی جدید گرفتهام
اسم قبلیات تقلبی بود
فراموشش کن
من با تمام مرزها رابطه دارم
همهی پروازها با من هماهنگند
حواست
تنها به چشمهای من باشد
در یک چشم به هم زدن
ردت میکنم
قبوله!
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
من از زندگی چه می خواهم
چند کاست موسيقی و واکمنی درپيت
يک مداد
کاغذ يا گوشه سپيد روزنامه ای
فنجانی شير
لحظه ها، ثانيه ها، ساعت ها
من از زندگی چه می خواهم
جين با تی شرتی آبی
کمی آبنبات با طعم نعناع
سوت زدن بر جدول خيابان ها
عصرها، جمعه ها، شب ها
من از زندگی چه می خواهم
گپ زدن با دزدان، قاتلان، روسپيان
کافه رفتن با قديسان، پيامبران، ساحران
تقسيم حق و خنده و چای
نوشتن شعری بر در توالت جهان
که چون سنگی در کفش ها بماند
روزها، سالها، قرن ها...
اي كوله بار غربت يك عمر بر دوشت
سهم يتيمان امشب شد آيا فراموشت؟
سلام همه
خوبيد؟
شب خوش
تا دل ز کمال تو نشان یافت
جان عشق تو در میان جان یافت
پروانهی شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان یافت
جان بود نگین عشق و مهرت
چون نقش نگین در آن میان یافت
جان بارگه تورا طلب کرد
در مغز جهان لامکان یاف
سلام پایان. خودت چطوری؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)