تا دل ز غم هجر پریشان نشود
شایسته ی ذوق وصل جانان نشود
در عالم نیست راحت بی محنت
شرط است که تا این نشود آن نشود
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
تا دل ز غم هجر پریشان نشود
شایسته ی ذوق وصل جانان نشود
در عالم نیست راحت بی محنت
شرط است که تا این نشود آن نشود
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
تو خود هر اینه جز اشک و خون نخواهی دید
گرت هواست که جام جهان نمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
ابتهاج
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت
از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان
زهر است اگر آبی در کام چکانندت
ابتهاج
قبلي رو با هم فرستاديم .
تلخي عشق چون دگر پيش دلم نموده خوش
باز بوي چشمانم اين زهر شکر نماي را
ديده به ترک عافيت بر رخ ترکي افکنم
در ستمش سزا دهم جان ستم سزاي را
محتشم کاشانی
از این دین به دنیا فروشان مبــــاش***بجز بنده بـــــــــاده نوشان مباش
قلم بشکن و دور افکن سبـــــــــب***بسوزان کتاب و بشویان قــــــلم
بس الوده ام اتش می کجــــــاست***پر اسوده ام ناله نی کجاســـــت
به پیمانه پاک از پلیدم کنـــــــــــــید***همه دانش و داد دیــــــــدم کنید
به من اشوه ای چشم ساقی فروز***که دین و دل و عقل را جمله سوز
رضی الدین آرتیمانی
زین عهد که با تو بستم امروز
عهد همه را شکستم امروز»
لیلی چو کمر به عهد دربست
در مهد وفا به عهد بنشست
عبدالرحمن جامی
تویی که خانه خدایی بیا و خود را باش
برون در منشین و بر آستانه مگرد
زمانه گشت و دگر بر مدار بی مهری ست
تو بر مدار دل از مهر و چون زمانه مگرد
چو تیر گذشتی ز هفت پرده ی چشم
کنون که در بن جانی پی نشانه مگرد
بهوش باش که هرنقطه دام دایره ای ست
تو در هوای رهایی درین میانه مگرد
دنیا نه مقام ذوق و عیش و طرب است
عیش و طرب و ذوق در او بس عجب است
هرگز نرسیده است به مطلوب،کسی
هر کس که در اوست،در مقام طلب است
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
تماشاي گل و گلزار کردن
مي لعل از کف دلدار خوردن
درخت نارون پيچيده بر نار
حمايل دستها در گردن يار
نظامی گنجوی
راندند ز آب دیده سیلی
تا وادی خیمه گاه لیلی
آمد پدرش چنان که دانی
وافکند بساط میهمانی
عبدالرحمن جامی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)