تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
من که مشکلی ندارم شما زود خوابت می گیرهنوشته شده توسط WooKMaN
![]()
تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
من که مشکلی ندارم شما زود خوابت می گیرهنوشته شده توسط WooKMaN
![]()
تن تو آهنگي ست
و تن من كلمه ئي ست كه در آن مي نشيند
تا نغمه ئي در وجود آيد :
سرودي كه تداوم را مي تپد.
در نگاهت همه مهرباني هاست :
قاصدي كه زندگي را خبر مي دهد .
و در سكوتت همه صداها :
فريادي كه بودن را تجربه مي كند
(شاملو)
در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
تومبين جهان زبيرون كه جهان درون ديده ست
چودوديدهراببستي زجهان جهان نماند
دل تومثل بامست وحواس ناودان ها
توزبام آب مي خور كه چوناودان نماند
توزلوح دل فروخوان به تمامي اين غزل را
منگر تودرزبانم كه لب و زبان نماند
ديگر سراغ شعله آتش زمن مگير
مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير
روحي مشوشم كه شبي بي خبر ز خويش
در دامن سكوت بتلخي گريستم
مکن مکن که پشیمان شوی وبد باشد
که بی عنایت جان باغ چون لحد باشد
چه ریشه برکنی از غصه وپشیمانی؟
چوریش عقل تو در دست کالبد باشد
(حضرت مولانا)
Last edited by saviss; 10-06-2006 at 22:47.
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل
هرگز خرد بخوان تو مهمان نمیشود
نوشته شده توسط Monica
بگذار تا دوباره شد لبريز
ببخشيد (شد ) يا (شود )
مشه بگين از كيه؟
مرسي
دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار
دریا تهی ز فتنهی طوفان نمیشود
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)