تنها با گلها،گویم غمها را
چه کسی داند،ز غم هستی چه به دل دارم
تنها با گلها،گویم غمها را
چه کسی داند،ز غم هستی چه به دل دارم
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من
بدست جور کندی پایهای را
در آتش سوختی همسایهای را
سلام مژگان خانوم. خوبید؟
آه ای خدا کمک کن
من بی صدانمونم
تاریخ عشقمون را
با عاشقها بخونم
------------
شوما که بهتری جلال جان
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود
نه میخوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بستهی بندی و دامی
نه میپرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
بهتر؟ زیر صفحه سمت راست نوشته 1 مهر 1386. میخوای خوب باشم؟
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
اجدادت
بیش از همه چیز
همه وقت
بودند، بودنی
با تجاربی حتی کمتر
و تو
هرگز نبوده ای
حتی لحظه ای، اندکی
با تجاربی فراتر حتی
فقط لینکی
به نمی دانم کجا !
امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود
داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!
ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!
اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!
دل گوچولو،دل دیوننه
دیگه نرو از خونه
پشیمون می شی،پریشون می شی
نمی دونی دیوونه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)