تلخ تلخ تلخم
بی شکر
بی شیر
فنجانی لب پر
بر میز کافه ای که
در تقویم تو
نشانی اش
بس که بلند می گرید
تمام روز ها را گذاشته روی سرش
تلخ تلخ تلخم
بی شکر
بی شیر
فنجانی لب پر
بر میز کافه ای که
در تقویم تو
نشانی اش
بس که بلند می گرید
تمام روز ها را گذاشته روی سرش
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
-------------
به به باز ميبينم که عارف مسکلا جمعن و ... کلا فضاهاي معنوي رو دوست دارم
دیگر از گفتن اسرار چه پروا باشد وقتی آن راز نهان ورد سخنها باشد
دورها آوائیست که مرا میخواند..
آری
آری
تا شقایق هست
زندگی باید کرد.
داد مي زد
فکر کنم گلويش پاره شده بود
اگر می شناختی اش
منفجر می شدی از خنده
يک دانشجوی نمونه
بايد بی طرف باشد
به سياست و...
ارزش ها و...
....
داد مي زد
فکر کنم گلويش پاره شده بود
خمار از جرعه هاي درد كردم باور خود را
اگر ميخانه ام مي خواست ، مي بردم سر خود را
دل آهنگ پريدن داشت با ياران ، نمي دانم
قفس بگرفت ، يا من باختم بال و پر خود را
آن چنان سخت نیاید سر من گر برود
نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
تنها بركهاي كه در آن برهنه ميشوم
تنهايي است
آن جا تن ميشويم
آوازهايي ميخوانم كه واژههاشان را نميدانم
مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن
که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست
اگر عداوت و جنگست در میان عرب
میان لیلی و مجنون محبتست و صفاست
تا سراپای وجودی به کمندیست اسیر
چه توانیست که آزاد رود جای دگر
Last edited by homa m; 23-09-2007 at 00:07.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)