ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
رازي كه بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم كه او محرم راز است
شرح شكن زلف خم اندر خم جانان
كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
يا رب به يادش آور درويش پروريدن
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
گويی برفت حافظ از ياد شاه يحيی
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن
(كوچه)
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در اين عمل طلب از می فروش کن
پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت
هان ای پسر که پير شوی پند گوش کن
(دوباره كل كل با مونيكا)
نميدانم چه مي خواهم خدايا
بدنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
بفرما مارو بازي نميدي بعدشم در ميري؟
نيلوفر روييد،
ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشيد
من به رؤيا بودم
سيلاب بيداري رسيد
چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم
نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود
در رگهايش من بودم كه مي دويدم
هستي اش در من ريشه داشت
همه من بود
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد
(سهراب)
دال دادم كه بگردي دنبالش![]()
انگارديرسيدم![]()
زندگي شستن يك بشقاب است .
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است .
زندگي (( مجذور )) آينه است .
زندگي گل به (( توان )) ابديت ،
زندگي (( ضرب )) زمين د رضربان دل ها،
زندگي (( هندسه )) ساده و يكسان نفس هاست
هم اکنون 17 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 17 مهمان)