هر بامداد
به عابران صبح به خیر میگویی
و در انتظار پاسخ
قلب چوبی ات می شکند
و هر غروب دور از چشم آناناشک های شیشه ای ات
در تلاطم گندمزار ها رها می شود
و تو حتی در میان مترسک ها تنهایی...
به خاطر دیگران ایستادن بس است
بیا کمی هم
برای دل تنگمان قدم بزنیم ...