تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 161 از 638 اولاول ... 61111151157158159160161162163164165171211261 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,601 به 1,610 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1601
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض


    هر بامداد

    به عابران صبح به خیر میگویی

    و در انتظار پاسخ

    قلب چوبی ات می شکند

    و هر غروب دور از چشم آناناشک های شیشه ای ات

    در تلاطم گندمزار ها رها می شود

    و تو حتی در میان مترسک ها تنهایی...

    به خاطر دیگران ایستادن بس است

    بیا کمی هم

    برای دل تنگمان قدم بزنیم ...

  2. 3 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1602
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    ای آشنا


    اگر برای تسلای دل من آمده ای


    برایم مرکبی بیاور


    تا سوار بر آن به کودکی ام باز گردم


    و باز یابم خاطره های جا مانده را


    در کوچه پس کوچه های زندگی...

  4. این کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1603
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    دراز کشیده ای


    روی روزهای قهوه ای ام


    ته این فنجان


    بالا بیا


    بالا


    بالاتر


    هوای این خانه دم دارد


    باز کن


    باز کن


    پنجره را


    دهانم را


    سر حرف را ...

  6. این کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #1604
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    440

    پيش فرض یوسف و زلیخا

    گل یوسف گل خوش رنگ و بو بود
    زلیخا با گلش در گفتگو بود

    اگر مادر نداری مادرت من
    همیشه غصه خوار و یاورت من

    تو خورشید دل این خانه هستی
    تو مرواریدی و تکدانه هستی

    زلیخا و همه کاخش ازآنت
    فدای آن لبان خوش بیانت

    سخن می گوید از لطف خداوند
    ز عفت می دهد هر دم مرا پند

    بفرما هر چه می خواهی بفرما
    که تو شاهی و هستی حکمفرما

    غلامی بودی اکنون شاه گشتی
    میان آسمانم ماه گشتی

    میان باغ تنهایان شکفتی
    ولی از راز دل با من نگفتی

    عزیز مصر اگر شد همسر من
    عزیز من تو هستی دلبر من
    ***
    در آن کاخی که می تابید امید
    دل یوسف ولی پر شد ز تردید

    به یاد آورد خواب ماه و خورشید
    وتصویر پدر آنجا درخشید

    بدان یوسف که شیطان در کمین است
    عداوت های او بر تو مبین است

    مبادا رشته را بر دست گیرد
    مبادا از تو انچه هست گیرد

    ***
    زلیخا کاخ را زیباترین کرد
    پر از عطر گل روی زمین کرد

    جلو آمد و جامه از سر انداخت
    و قفل آهنین را بر در انداخت

    به سوی برده اش آمد خرامان
    و یوسف دید شیطان را نمایان

    بیا یوسف که من در انتظارم
    برایت لحظه ها را می شمارم
    ***
    میان قلب یوسف نور تابید
    پناهش را فقط در نور میدید

    خدا نور زمین و آسمان است
    پناه بی پناهان در جهان است

    پناهم ده خدایا از زلیخا
    از این آتش که می افروزد اینجا

    نگاهی کرد آنگه بر در کاخ
    و شیطان دید در سرتاسر کاخ

    به سوی در دوید از سوی دشمن
    که می شد جلوه گر در شکل آن زن

    دوید از پشت سر اما زلیخا
    چه مشکل بود حل این معما

    زلیخا پشت سر ، یوسف گریزان
    و یوسف پشت در ، در کاخ زندان

    چو شیطان دید تقوا را سپر کرد
    نگاهی هم به قفل پشت در کرد

    نگاه پاک یوسف بر در افتاد
    در بسته به رویش راه افتاد

    ز پشت ابر ، بیرون رفت چون ماه
    عزیز مصر آمد پشت درگاه

    نگاهی پشت در بر یوسف افتاد
    و کوچه پر شد از آوا و فریاد

    زلیخا گفت با شویش شتابان
    ببر او را ز کاخش سوی زندان

    به صدها حسرت و درد و تاسف
    خیالی سر زده در فکر یوسف

    خیانت سر زده از این دست و پنجه
    چه کیفر باشدش غیر از شکنجه
    ***
    صدای شاهدی در خانه پیچید
    و یوسف دید در آن نور امید

    نگاهی کن به این پیراهن او
    چه کس جامه کشیده از تن او

    ببین این جامه اش از هم دریده
    قضاوت کن بگو یوسف بریده ؟

    اگر جامه شده از پشت سر چاک
    زلیخا بی گمان بوده است ناپاک

    شکاف اما اگر از روبرو بود
    گناه از یوسف است و کار او بود

    نگاهی همسرش برجامه انداخت
    زلیخا رنگ خود را ناگهان باخت

    شکاف جامه چون از پشت سر بود
    زلیخا کار او پر درد سر بود

    عزیز مصر گفت ای همسر من
    که میگفتی تو هستی یاور من

    چنین مکری همانا از زنان است
    بزرگ است و خطای تو همان است

    گنهکاری ، گناهت را رفو کن
    به استغفار و توبه شستشو کن

    تو هم یوسف ، غلامی زر خریدی
    شتر دیدی اگر اینجا ندیدی
    ***
    دوباره یوسف از نو جامه پوشید
    دوباره سایه لطف خدا دید

    در آن جامه ، شد ابری در بهاران
    که می بارید بر دشت و بیابان

    از آن جامه بیاد جامه افتاد
    به یاد جامه و آن نامه افتاد

    در این جامه ز خود رفع خطر کرد
    در آن جامه پدر را باخبر کرد

    لباس خوب رویان گرچه زیباست
    ولی بهتر از آنه تقوای آن هاست

    هر آن کس در جهان تقوا بروزد
    جهانی گر بلرزد او نلرزد

    که تقوا در جهان آب حیات است
    کلید حل تو در مشکلات است

    مرتضی دانشمند

  8. #1605
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    هزار بار ديگر هم
    که از شانه‌ای به شانه‌ی ديگر بغلتی
    اين شب صبح نمی‌شود
    وقتی دلت گرفته باشد

  9. 8 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #1606
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    آه مارسیا،
    می خواهم زیبایی بلند طلایی ات
    تدریس شود در دبیرستان
    این طور بچه ها یاد می گیرند که خدا
    مثل موسیقی در پوست زندگی می کند
    و صدایی دارد مثل یک پیانوی معرکه
    دوست دارم کارنامه های دبیرستان
    شبیه این باشند :
    بازی کردن با چیزهای شیشه ای لطیف
    20
    جادوی کامپیوتر
    20
    نامه نوشتن به آن ها که عاشقشان هستی
    20
    تحقیق درباره ماهی
    20
    زیبایی بلند طلایی مارسیا
    20+!
    Last edited by mehrdad21; 14-09-2008 at 16:05.

  11. 2 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #1607
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    سفر
    هرچه بود تمام شد.

    در هر ایستگاهی
    یک نفرخود را جاگذاشت
    به این جا که رسیدیم
    وجود نداشتیم .

    در ریل های روبرو
    کلاغ ها آشیان می کنند.
    Last edited by mehrdad21; 14-09-2008 at 17:22.

  13. 4 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #1608
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    شنیده ای که میگویند

    پایان عشق یک دوراهیست

    مرگ و شاعری

    و من ...

    نمیدانم

    شاید بعد تو

    دیگر نمیخواستم خاطراتت را به باد دهم!!
    ... شاعر شدم
    خيلي قشنگ بود شاعر اين شعر كيه؟

  15. #1609
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    یار ارادت مرا درک نمی کند چرا؟
    علت عادت مرا درک نمی کند چرا؟

    دست قنوت بستنُ رو به خدانشستنُ
    ذکر و عبادت مرا درک نمی کند چرا؟

    خون جگر به راه عشق از دل وچشم ریختم
    شوق شهادت مرا درک نمی کند چرا؟

    بوسه به خاک پای او اوج سعادت من است
    راه سعادت مرا درک نمی کند چرا؟

    دیده شفای دردمند ازاثرات دست اوست
    فصل عیادت مرا درک نمی کند چرا؟

    او که زبعد مردنم خواهد دید صدق من
    حال ارادت مرا درک نمی کند چرا؟

    دید خودش سبب شده زندگی دوباره را
    جشن ولادت مرا درک نمی کند چرا؟

    گرچه به عشق تجربه دارد و می شناسدش
    حس حسادت مرا درک نمی کند چرا؟

  16. #1610
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    با من حرفی بجز عواطف نزنی
    از آن کلمات متعارف نزنی

    گفتم مثلا که: "دوستت می دارم!"
    در پاسخ من ساز مخالف نزنی

    ای دوست زباغ خواهشم پر نزنی
    جای دگری نرفته و در نزنی

    دیوانگی ات همین قدر هم کافیست
    خواهشمندم به سیم آخر نزنی

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •