يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار
رعایت های منطق را کنار عشق بنشانم
زیادی های دل را زیر خط جبر بفروشم
مرا با یک مساوی بایکت مغلوب می خواهی
جناب عقل! من با این تساوی ها نمی جوشم
یک مقادیری البته تکراری بودها
ماه به آهنگر خانه میآید
با پاچین ِ سنبلالطیباش.
بچه در او خیره مانده
نگاهش میکند، نگاهش میکند.
در نسیمی که میوزد
ماه دستهایش را حرکت میدهد
و پستانهای سفید ِ سفت ِ فلزیش را
هوس انگیز و پاک، عریان میکند.
ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
کولیها اگر سر رسند
از دلات
انگشتر و سینهریز میسازند.
ــ بچه، بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفتهای
چشمهای کوچکت را بستهای.
ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب میآید.
ــ راحتم بگذار.
سفیدی ِ آهاریام را مچاله میکنی.
مطمئنی جای دیگه نخوندیش؟
يك شب نگاه خسته مردي بروي من
لغزيد و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه
قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند
اگه دوست داشته باشین می تونم شماره پستش را پیدا کنم ها
دریا خندید
در دور دست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
ــ تو چه میفروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
میفروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟
ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشکهای شور
از کجا میآید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
گریه میکنم، آقا.
ــ دل من و این تلخی بینهایت
سرچشمهاش کجاست؟
ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.
دریا خندید
در دوردست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
حالا میخواین کاراگاه بازی درآرید؟![]()
نياوردم به جا من بندگي را
وبالم كرده ام شرمندگي را
ندادم گوش برفرمانت ای دوست
ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست
زبس از آدميّت گشته ام دور
نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من از امروز
و با شرمندگي و از سر سوز
شوم مستعفی از شغلی كه دادي
و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت
و استعفا قبول افتد ز سويت
خدايي را در حق ّاين خطا كار
در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور ز روی لطف و ياری
كه باشد از صفات ذات باری
کارآگاه بازی چیه بابا من چون خودم شعر را گذاشته بودم قبلا یادم بود همین جوری گفتم
شما مدرک خواستید مستر جلال
یک بار
با ساکی از لباس
وسط خیابان ولیعصر آن جا رسیدی
ماشینها بوق میزدند
بار بعد
فرصت کمتر بود
با کیفدستیات،
یک دفتر شعر
در یک تلفن همگانی به آخر خط رسیدی
شمارهای در ذهنت نبود
در باجه را بستی
برای گوش کر بوقها
برای اعداد
از صفر تا نه
بفهمند یا نه
شعر خواندی
خیال کردی
با کسی که باید حرف زدی
شق و رق آمدی بیرون
دوزاریات را دادی
به زن متعجبی که به شیشه میزد
و رفتی
میدونم بابا. هم شما گذاشتی یه بار. من هم یه بار دیگه گذاشتم و الان هم بار سوم.
یه بار دیگه هم سارا خانوم نقل قول میکنن که این چه وضعشه میشه 4 بار!
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجلهگری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
چه "ی" بارانی شده امشب!!!!
Bedroom at Arles,Vincent Van Gogh, 1888
نمیتوانم تکان بخورم
باید روی این تخت خوابم بردهباشد
صبح زیر اتاق را امضا کرد و
رفت مزرعهی آفتابگردان
پنجره باز نمیشود
خیلی تنها هستم
سلام
سلام
توریستهای موزهی لوور
روزي كه با تبربه سراغ تو آمدم
رنگ از رخ تمام خدايان پريده بود
پاي ستاره لنگ خداخسته ماه گيج
خورشيد در مقابل من قدكشيده بود
ديگر چه جاي شعر و شكايت كه باغبان
اين سيب را براي من از شاخه چيده بود
من هاج و واج وخيره به تكراريك گناه
انگار هرچه بود به پايان رسيده بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)