دعاي بـــــاران چرا ؟؟!
دعاي عشــــق بخوان!
اين روزها دل ها تشنه تر اند تا زمين ها...
خدايا كمي عشـــــــــق ببار
دعاي بـــــاران چرا ؟؟!
دعاي عشــــق بخوان!
اين روزها دل ها تشنه تر اند تا زمين ها...
خدايا كمي عشـــــــــق ببار
زلزله اي با ريشتربالا
ـ خيلي بالا ...گاهي بالاترازحدتوانم ـ
وجود وروحم را مي لزراند
و چقدر وحشتناك است وقتي مي بينم هيچ چيز سر جاي خود نيست
بغض ...بهت ...ناباوري ...سكوت...تفكر ...تناقض
پس لرزه !!!
بايد بروم !
مثل كرم ابريشم دور خود پيله اي بتنم...
تنها باشم
به اميد پروانه شدن...
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
...
بگیر این رز سفید را
شاخه های رز خون نمی آورند
انگشتان ات در امان اند...
ملخ افتاده توی خرمن گندم
منم مثل همه از کار بیکارم
به جای داس شونه توی دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم
اگه بارون به شیشه مشت میکوبه
بیا اینجا بشین کنار این کرسی
خدا با دست من دستاتو میگیره
تو از چشم خدا حالم رو میپرسی
نه اینکه بیخیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمیترسم
نگو این آسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمیترسم ...
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد-
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
تو را من چشم در راهم شباهنگام ....
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هردم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سر داري
به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
یا از خیالم دست بردار ای غريبـــــــــــــــه
یا در سکوتم پای مگذار ای غريبـــــــــــــه
من هم غريبــــــــم مثل تو، مرا در این راه
ـ تنها ـ به دست جاده مسپار ای غريبــــــه
جز منه دیوونه کی وقتی حس میکنه که داره می میره
حتی واسه مردن از توی دیوونه اجازه میگیره ؟؟؟
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)