تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 160 از 469 اولاول ... 60110150156157158159160161162163164170210260 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,591 به 1,600 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1591
    اگه نباشه جاش خالی می مونه hamid_xp's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    احتمالا در خدمت سربازی!
    پست ها
    443

    پيش فرض

    یادمه 6 ساله که بودم تو خونه ای بزرگ که وسطش حوض کوچیکی داره زندگی می کردیم . یه روزی خواهرم با دختر همسایه تو حیاط ما داشت خاله بازی می کرد دقیقا یادمه که سفره رنگینی چیده بودن و و با عروسکاشون داشتند بازی می کردن . منم تو حیاط به این فکر میکردم که چطوری برم چتر اینا بشم و از اون سفره رنگین چیزی هم عایده من به .
    به هر حال هر کاری کردیم دخترا مارو بازی ندادن که ندادن انگار از نیت پلید من که همون ناخونک زدن به غذاشون بود خبر دار بودند و دست منو خونده بودن .
    یادمه اون موقع من خیلی شرارت می کردم برخلاف الان که هرکی منو میبینه میگه عجب بچه مثبتیه . بگذریم دیگه خونم جوش اومده بود نه می تونستم دستم رو این بچه ها بلند کنم ( اون موقع عقلم هم به این چیزا میرسد ) نه بزنم کازه کوزشون رو خراب کنم . آخه داداش بزرگم هم خونه بود . پدرمو در می آورد.
    به هر حال یه فکر شیطانی زد به سرم .
    دقیقا یادمه که تو اون روز گرم تابستون مقدار زیادی انگور خریده بودیم ، منم تو ذهنم برای اینا نقشه ای کشیده بودم که حرف نداشت!
    رفتم انگورا رو تو یه ظرف خوشکل ریختم بعد رفتم سر قوطی های ادویه و یه مشت فلفل برداشتم و با مهارت خاصی انگورارو به فلفل آغشته کردم ( عجب فکر پلیدی بود میدونم ) بعد خیلی مودبانه رفتم تو حیاط بدون اینکه اونا شکی بکنن انگورارو ت دادم بهشون و خودم رفتم ته حیاط تا ببینم چه اتفاقی میفته .
    چشمتون روز بد نبینه ، بعد از دقایقی که گذشت ، گریه هر دوتاشون زد بالا همچین گریه می کردن که نگو !
    چشمتون روز بد نبینه همین که اینا گریه کردن داداشم که تو اون موقع ظهر خواب بود با وحشت از خواب بیدار شد فکر کرده بود اتفاق بدی افتاده همین که از جریان با خبر شد ، بعد از کلی دوندگی بالاخره منو گرفت و تمام اون انگورا رو چپوند تو دهن ما . نه میذاشت تفشون کنم نه آب بخورم بعد از دقایقی منم اشکم درآومده بود . بعد از پنج - شیش دقیقه داداشم منو ول کرد در حالی که به شدت از سوزش لب و دهنم گریه می کردم ، همین که ولم کرد رفتم سر حوض هی با آب دهنم رو میشستم ولی فایده نداشت در همین حالم برای خواهرم و دوستش رجز می خوندم
    الانم بعضی وقتا یه چیزی که میشه خانواده میگن مگه اونروزو فراموش نکردی که .........
    یادش بخیر .........................

  2. #1592
    اگه نباشه جاش خالی می مونه HR's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    Bandar.Abbas
    پست ها
    365

    پيش فرض

    یادمه کوچیک بودم با خواهرم همیشه دعوا میکردم ، خواستم کاری کنم که مادرم دعواش کنه .. یه لیوان گزاشتم جلوی در که وقتی در رو باز کرد بخوره به لیوان و بشکنه .... این کار رو کردم و رفتم ... من دیگه یادم رفته بود همچین کاری کردم .. رفتم همون در رو باز کردم ... هیچی دیگه لیوان شکست ! .... یاد این ضرب المثل افتادم که میگه چاه مکن بهر کسی ، اول خودت دوم کسی !

  3. #1593
    اگه نباشه جاش خالی می مونه un4giv3n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    UnderGround!
    پست ها
    378

    پيش فرض

    یه سوتی دیگه یادم اومد!!!
    یادمه اولین روزهایی که داشتم کامپیوتر یاد می گرفتم، پرژن بلاگ آگهی داده بود برای جذب برنامه نویس های دات نت!
    منم برام سوال شده بود که این دامین دات نت چه چیز خفنیه که برنامه نویسی خاصی میخواد!!! پس حتما دات کام هم برنامه نویسی خاصی داره! دات ارگ هم همینطور!!!
    همین که رفتیم سر کلاس! تا معلم اومد، پرسیدم برنامه نویسی دامین های دات نت، چیه!!!
    معلم هم زد زیر خنده! بعدش توضیح داد که دات نت چیه!
    توضیحاتش که تموم شد گفتم میشه لطفا در مورد برنامه نویسی دات کام هم توضیح بدید!!! این دفعه اینطوری شد!
    البته کلاس گذاشت به حساب شوخ طبعی من!

  4. #1594
    آخر فروم باز Sharim's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    A Stairway To Heaven
    پست ها
    2,352

    پيش فرض

    همین چند ماه پیش بود با یک نفر خیلی عیاق شده بودیم تو عالم رفاقت یه فامیلی خیلی دوری هم با ما داشت اما نمیدونستم دقیقا چیکارم میشه . آقا ماسر کوچه با هم ایستاده بودیم با تقریبا 8-9 نفر دیگه از قضا همون وقت یکی دیگه از فامیل های خیلی دورمون که خیلی ازش بدم میامد داشت از دور میامد ما هم توی این جمع شروع کردیم به بد و بیراه گفتن به این یارو که مرتیکه فلان فلان...........

    یک دفعه به خود اومدم دیدم همه به سرفه و عطسه ! و این ها افتادن و دارن سرخ و سفید میشن:43: . و اون رفیقم هم داشت اینطوری میشد خدا رو شکر اون لحظه هیچ کس هیچ چیز نگفت و پسر عموم که توی جمع بود موبایلش رو در آورد و زنگ زد به خونمون و خودش برید و دوخت و به من گفت بیا بریم خونه مامانت کارت داره ما رفتیم و دم در که رسیدیم فهمیدیم این یارو مرتیکه فلان فلان .............. بابای همون رفیقمون بوده !!!!
    و اونوقت من رنگم این طوری شد و خدا رو شکر کردم که این بلا به سرم نیمد
    خوب نمیدونستم
    ولی خیلی ضایع شد .

  5. #1595
    اگه نباشه جاش خالی می مونه nkhdiscovery's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    اصفهان،مسافر خانه ای به نام تن....
    پست ها
    331

    پيش فرض

    شما به تعارف های روزانه چی جواب میدید؟ بعضی وقتا آدم نمیدونه چی بگه!


    مامانم تا چند وقت پیشا خیاطی میکرد...بعد یه مدت دستش درد می گرفت و ... خلاصه گذاشت کنار ....

    بعد چند وقت یکی از مشتری هاش اومد دم در گفت که خیاطی آوردم...گفتم آره چند وقته دستش درد میکنه گذاشته کنار .... طرف گفت : ان شاءالله خدا شفا شون بده.... آقا من تا چند ثانیه موندم جواب این جمله چی میتونه باشه؟؟ که یهو نا خود آگاه از دهنم پرید : ان شاءالله خدا شما رو هم شفا بده! آقا هیچ چی دیگه سرخ و بنفش و آبی از طرف خدا حافظی کردم و خودشم سریع راهشو کشید رفت!

  6. #1596
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sina818's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    346

    پيش فرض

    شما به تعارف های روزانه چی جواب میدید؟ بعضی وقتا آدم نمیدونه چی بگه!


    مامانم تا چند وقت پیشا خیاطی میکرد...بعد یه مدت دستش درد می گرفت و ... خلاصه گذاشت کنار ....

    بعد چند وقت یکی از مشتری هاش اومد دم در گفت که خیاطی آوردم...گفتم آره چند وقته دستش درد میکنه گذاشته کنار .... طرف گفت : ان شاءالله خدا شفا شون بده.... آقا من تا چند ثانیه موندم جواب این جمله چی میتونه باشه؟؟ که یهو نا خود آگاه از دهنم پرید : ان شاءالله خدا شما رو هم شفا بده! آقا هیچ چی دیگه سرخ و بنفش و آبی از طرف خدا حافظی کردم و خودشم سریع راهشو کشید رفت!
    خیلی باحال بود
    دمت گرم

  7. #1597
    آخر فروم باز Vahid67's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    پاي كامپيوتر
    پست ها
    2,737

    پيش فرض

    سلام دوستان
    وافعاً اين تاپيك بهترينه 3-4 روزه كه دارم اينو از اول ميخونم به كلي روحيم عوض شده واقعاً حيف كه تاپيك به اين باحالي بره صفحه سوم راستي Komail جان اين شكلك ها رو از كجا اوردي؟

  8. #1598
    آخر فروم باز reza3600's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    این دنیا
    پست ها
    1,044

    پيش فرض

    یه بار داشتم غذا میخوردم و ظرف خورشت جلوم بود و وقتی غذام تموم شد خورشت رو اضافی اوردم اومدم اول ظرف خورشت رو پرت کردم توی ظرفشویی و بشقاب خالی رو توی یخچال گذاشتم. خودمم بد جور قاطی کرده بودم.

    یه بار همزمان هم تلفن زنگ میزنه و هم زنگ خونه صدا میخوره منم وسط اتاق بودم. توضیح اینکه من عادت دارم وقتی کسی زنگ خونه رو میزنه از پنجره اتاقم نگاه کنم ببینم کیه. خلاصه یه پام رفت طرف تلفن و یه پام طرف پنجره که همون جا وسط اتاق خوردم زمین.
    راستی اگر سوتی دارید که به خاطر بن شدن و یا اخراج شدن ویا بالای 118 سال بودن نمیتونید اینجا بگید پیشنهاد میکنم که این سوتیها رو بیایید به ادرس زیر که خودم ساختم بگید و سوتی های معمولی رو که خطر بن شدن رو نداره رو توی همین p30world بگید.
    soti.parsbb.com

  9. #1599
    اگه نباشه جاش خالی می مونه bakhishman's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    ضلع شرقی جهنم-طبقه ی همکف
    پست ها
    459

    پيش فرض

    سوتی1-والا بلا ما چش چرون نیستیم ولی یه مواقعی هست دیگه نمیشه آدم کوتاه بیاد داشتم داشتم میرفتم توی به رستورانه بین راهی یه دفعه یک شخص متشخص که فکر نکنم جمع پارچه هایی که تو لباسش به کاررفته بود بیشتر از 1 متر میشد اومد از جلوی ما رد شد اونم چطوری با لبخند. .این رستورانیه ام نامرد این در شیشه ای رو انقدر تمیز کرده بود که اصلا قابل تشخیص نبود.این شد که ما به خفت افتادیم میخوام مراحل مراحل انجام کار رو تصویری نشون بدم.----->
    Last edited by bakhishman; 11-08-2007 at 01:26.

  10. #1600
    اگه نباشه جاش خالی می مونه bakhishman's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    ضلع شرقی جهنم-طبقه ی همکف
    پست ها
    459

    پيش فرض

    سوتی2-سر کلاس زبان بودیم (معلممون زنه البته پایه است زیاد گیر نمیدی اینترنت هم زیاد کار میکونه شایدم الان داره این تاپیک رو میخونه) بحث مواد مخدر شد این بغل دستی من هم سن خودم بود گفت این که چیزی نیست تو مدرسه ی ما بچه ها چسب میکشیدن در این لحظه کلاس یه خورده شلوغ شد منم که خیلی تعجب کرده بودم گفتم مگه ...خوله(...--->این یعنی سانسور)تا من اومدم اینو بگم یدفعه کلاس ساکت شد و چشمم راست افتاد تو چشم معلم حالا اشون(معلم) جلسه ی دومی که داره میاد سر کلاس ما.من معلم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •