تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 160 از 212 اولاول ... 60110150156157158159160161162163164170210 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,591 به 1,600 از 2117

نام تاپيک: داستان های كوتاه

  1. #1591
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 0015351971's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    خونمون
    پست ها
    322

    پيش فرض

    ورود ممنوع
    قیافه ی بعضی ها رو دیدید انگار روی صورتشون یکی تابلو هست که نوشته ورود برای عموم آزاد .این جور افراد با نگاهشون شما رو به حریم شخصی شون و به دلشون دعوت می کنند. ولی بعضی ها رو انگار تابلوئی روی صورتشون هست که نوشته ورود ممنوع این افراد نه تنها اجازه ی ورود نمی دن بلکه یک کتک مفصل هم ازشون میخورید که چرا مزاحم اونا شدید.بازم افرادی وجود دارند که روی صورتشون تابلوئه ورود فقط باداشتن مجوز نوشته و تا مجوزتو نبینن اجازه ی ورود نداری و اون فقط با افرادی که می شناسن رابطه بر قرار می کنند .بعضی ها روی صورتشون تابلوئه محوطه ی نظامی نوشته شده است تا همه چیزتو نفهمن اجازه ی ورود نمی دن که بیش تر اینگونه افراد طرف رو سوال پیچ می کنن که ببینن به درد ازدواج می خوره یا نه اگه سنش کم تر بود یا با روحیاتش تطابق نداشت اجازه ی ورود رو لغو می کنن و می اندازنش تو بازداشتگاه به خاطره وروده غیر مجاز و بیا حالا درستش کن و اگر هم پسندیدند با دوربین و تفنگ مراقب حرکات شما هستن که دست از پا خطا نکنی.
    حالا نگاه شما به کدام یک از نگاه های بالا شباهت داره؟

  2. 4 کاربر از 0015351971 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1592
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    قـــائم شــــهر
    پست ها
    4,772

    پيش فرض

    چقدر تكراري !!

  4. #1593
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    پست ها
    72

    پيش فرض

    بالاخره كل تاپيك رو خوندم.داستان هاي خوبي بودن ولي تكرار ي خيلي داشت.حتي اين اواخر توي دو صفحه پشت سر هم چند تا داستان تكرار شدن!!!مثلا صفحه ي 147 رو نيگا كنين.يه داستان رو دو بار گذاشتن.يا مثلا داستان يه پسر بچه كه بستني شكلاتي مي خواد و خدمتكار،انيشتين سر سفره هفت سين،خانم مسن قمار بازي كه حساب بانكي باز ميكنه،جزيره ي احساس ها،دو نجات يافته ي كشتي غرق شده و و و و و و خيلي داستان هاي ديگه شايد 20 بار تكرار شده باشن.تا حالا تاپي160 صفحه جلو اومده.يعني هر داستان هر 7-8 صفحه يك بار تكرار شده!!!!

  5. 4 کاربر از #joker# بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #1594
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mehrzad3344's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    337

    پيش فرض

    تقصر مدیره انجمنه

  7. #1595
    پروفشنال ssaraa's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    پست ها
    973

    پيش فرض

    راز آفرینش انسان
    خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد.

    خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد.

    خدا میمون را آفرید و به او گفت: تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد. میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

    و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد. انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده. و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد. و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند! و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند، و مثل خر بار می برد! و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد! و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند! و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست!

  8. 2 کاربر از ssaraa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1596
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    پست ها
    17

    12 مازیار و بانو گلدیس



    تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود. یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید.
    مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم .پادشاه یونان تمیستوکل ب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد.
    آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند.
    پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جایگاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمانهای والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.

  10. این کاربر از sokotm بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1597
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    پست ها
    17

    11 صداقت

    ۲۵۰ سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض ۶ ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت… همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود

  12. 2 کاربر از sokotm بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1598
    در آغاز فعالیت nicky.westlife's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    اتاقم
    پست ها
    15

    پيش فرض

    شیطان


    به روايت افسانه‌ها روزي شيطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد.

    او ابزارهاي خود را به شكل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبي و ديگر شرارت‌ها بود.
    ولي در ميان آنها يكي كه بسيار كهنه و مستعمل به نظر مي‌رسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.



    كسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟



    شيطان پاسخ داد: اين نوميدي و افسردگي‌ست



    آن مرد با حيرت گفت: چرا اين قدر گران است؟



    شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيلة من است. هرگاه ساير ابزارم بي‌اثر مي‌شوند، فقط با اين وسيله مي‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه كنم و كاري را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم كسي را به احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا دارم، مي‌توانم با او هر آنچه مي‌خواهم بكنم..




    من اين وسيله را در مورد تمامي انسان‌ها به كار برده‌ام. به همين دليل اين قدر كهنه است

  14. 2 کاربر از nicky.westlife بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1599
    اگه نباشه جاش خالی می مونه .::SMS::.'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    نه ده
    پست ها
    447

    پيش فرض

    حضرت ابراهیم بسیار مهمان‌نواز و مهمان‌دوست بود. روزی یك پیرمرد مجوسی (آتش یا آفتاب پرست) در مسیر راه خود، به خانه حضرت ابراهیم آمد تا مهمان او شود. حضرت ابراهیم به او فرمود: اگر دین حنیف مرا بپذیری و خداپرست شوی تو را می‌پذیرم و گرنه تو را مهمان نخواهم كرد.
    مجوسی از آنجا رفت. خداوند به حضرت ابراهیم وحی فرمود: ای ابراهیم! تو به مجوسی گفتی اگر خداپرست نشود حق ندارد مهمان تو شود و از غذایت بخورد، در حالی كه هفتاد سال ما به او روزی و غذا می‌دهیم، اگر تو یك شب به او غذا می‌دادی چه می‌شد؟!

    حضرت ابراهیم از كرده خود پشیمان شد و به دنبال آن مجوسی حركت كرد و پس از جستجوی فراوان او را یافت و با كمال احترام او را مهمان خود كرد. مجوسی راز جریان را از حضرت ابراهیم پرسید.
    حضرت ابراهیم موضوع وحی خدا را برای آن مرد بازگو كرد.
    مجوسی گفت: آیا به راستی خداوند بر من این‌گونه لطف می‌نماید! حال كه چنین است، دین خود را به من عرضه كن تا آن را بپذیرم و بدین ترتیب موحد شد.

  16. 2 کاربر از .::SMS::. بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1600
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض داستان واقعي

    اينم از عجايب آمريكاييها!!!
    این مکالمه واقعی است.

    گفتگوي آمريكايي ها و اسپانيايي ها روي فركانس اضطراري كشتيراني

    گفتگويي كه واقعاً روي فركانس اضطراري كشتيراني، روي كانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia ميان اسپانيايي‌ها و آمريكايي‌ها در ۱۶ اكتبر ۱۹۹۷ضبط شده‌است.


    اسپانيايي‌ها (با سر و صداي متن): A-853 با شما صحبت مي‌كند. لطفاً ۱۵درجه به جنوب بچرخيد تا از تصادف اجتناب كنيد. شما داريد مستقيماً به طرفما مي‌آييد. فاصله ۲۵ گره دريايي.

    آمريكايي‌ها (با سر و صداي متن): ما به شما پيشنهاد مي‌كنيم ۱۵ درجه به شمال بچرخيد تا با ما تصادف نكنيد.

    اسپانيايي‌ها: منفي. تكرار مي‌كنيم ۱۵ درجه به جنوب بچرخيد تا تصادف نكنيد.

    آمريكايي‌ها (يك صداي ديگر): كاپيتان يك كشتي ايالات متحده آمريكا با شما صحبت مي‌كند. به شما اخطار مي‌كنيم ۱۵ درجه بشمال بچرخيد تا تصادف نشود.

    اسپانيايي‌ها: اين پيشنهاد نه عملي است و نه مقرون به صرفه. به شما پيشنهاد مي‌كنيم ۱۵ درجه به جنوب بچرخيد تا با ما تصادف نكنيد.

    آمريكايي‌ها (با صداي عصباني): كاپيتان ريچارد جيمس هاوارد، فرمانده ناو هواپيمابر يو اس اس لينكلن با شما صحبت مي‌كند. ۲ رزم ناو، ۵ ناو منهدم كننده، ۴ ناوشكن، ۶ زيردريايي و تعداد زيادي كشتي‌هاي پشتيباني ما را اسكورت مي‌كنند. به شما پيشنهاد نمي‌كنم،

    به شما دستور مي‌دهم راهتان را ۱۵ درجه به شمال عوض كنيد. در غير اينصورت مجبور هستيم اقدامات لازمي براي تضمين امنيت اين ناو اتخاذ كنيم. لطفاً بلافاصله اطاعت كنيد و از سر راه ما كنار رويد !!!

    اسپانيايي‌ها: خو آن مانوئل سالاس آلكانتارا با شما صحبت مي‌كند. ما دو نفر هستيم و يك سگ، ۲ وعده غذا، ۲ قوطي آبجو و يك قناري كه فعلاً خوابيده ما را اسكورت مي‌كنند. پشتيباني ما ايستگاه راديويي زنجيره ديال ده لاكورونيا و كانال ۱۰۶ اضطراري دريايي است. ما به

    هيچ طرفي نمي‌رويم زيرا ما روي زمين قرار داريم و در ساختمان فانوس دريايي A-853 Finisterra روي سواحل سنگي گاليسيا هستيم و هيچ تصوري هم نداريم كه اين چراغ دريايي در كدام سلسله مراتب از چراغ‌هاي دريايي اسپانيا قرار دارد. شما مي‌توانيد هر اقدامي كه به صلاحتان

    باشد را اتخاذ كنيد و هر غلطي كه مي‌خواهيد بكنيد تا امنيت كشتي كثافتتان را كه بزودي روي صخره‌ها متلاشي مي‌شود تضمين كنيد. بنابراين بازهم اصرار مي‌كنيم و به شما پيشنهاد مي‌كنيم عاقلانه‌ترين كار را بكنيد و راه خودتان را ۱۵ درجه جنوبي تغييردهيد تا از

    تصادف اجتناب كنيد.

    آمريكايي‌ها: آها. باشه. گرفتيم. ممنون...
    Last edited by nil2008; 09-03-2010 at 19:04.

  18. 5 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •