تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 16 از 27 اولاول ... 612131415161718192026 ... آخرآخر
نمايش نتايج 151 به 160 از 268

نام تاپيک: خواندنی هایی در مورد خوانندگان ايران

  1. #151
    حـــــرفـه ای Actros's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Kermanshah
    پست ها
    10,356

    پيش فرض

    ممنون ونوس جان
    پس 1 سال از داریوش بزرگتره

  2. #152
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض




    عارف از سلطان قلبها تا عزیز قصه


    عارف، خواننده سرشناس موزيک پاپ ايرانی را می توان خواننده دوران رمانتيک اين گونه موسيقی در ايران دانست. دورانی که به ابتکار چند آهنگساز، موزيک های روز فرنگی با تم های ايرانی و ترانه های عاشقانه در کنار هم قرار گرفتند و به موزيک پاپ وطنی که در آن هنگام به اشتباه جاز ناميده می شد هويت خاصی دادند. عارف از جمله خوانندگان آن عصر است که کار خود را در سن ۲۱ سالگی به همراه نارملا آغاز کرد. او اين روند را مدت کوتاهی به همراه خوانندگان ديگری مانند دلکش، پوران، هايده و... ادامه داد. اگر چه عارف برای مخاطبانش با سلطان قلب ها شناخته می شود اما از او ترانه های بسياری به يادگار مانده است. ترانه هايی همچون درياچه نور، بيد مجنون، حالا خيلی ديره، ای خدا، غلام ژاندارم و.... او در اواسط دهه ۵۰ خورشيدی به همراه گوگوش در يک نظر سنجی گسترده از سوی مجله جوانان امروز به عنوان برترين خواننده موزيک پاپ ايرانی شناخته شد.

    به اعتقاد بسياری از کارشناسان موسيقی، موزيک پاپ ايرانی از گذشته تا امروز يک دوره اوج و فرود را پشت سر گذاشته است، اما چه اتفاقی در اين ميان افتاده که اين موزيک و خوانندگان آن در خارج از کشور در بين طرفدارانش مارک لس آنجلسی خورده است؟

    عارف: موسيقی هر مملکتی و هر ملتی از طريق رسانه ها و تشکيلات دولتی حفظ می شود. ما در گذشته وزارت فرهنگ و هنر و راديو را داشتيم. اين ها موسيقی را از فيلترهای خاصی رد می کردند و اين طور نبود که هر نوع موسيقی به هر ترتيبی اجرا می شد اجازه پخش بگيرد.

    بعد از انقلاب هم سعی کردند موسيقی سنتی را جايگزين موسيقی پاپ کنند که عملا اين کار شدنی نبود. در نتيجه جوان ها به صورت خودجوش، سازی به دست گرفتند و به کلاس های موسيقی مراجعه کردند و سعی کردند موسيقی پاپ و ترانه را به هر شيوه ای حفظ کنند. البته آلبوم هايی که در حال حاضر اين جوان ها در ايران توليد می کنند با اشکالات مفصلی روبه روست.

    همانطور که می دانيد در داخل ايران هم بعد از آزادی نسبی موزيک پاپ از سوی دولت نوعی موسيقی توليد شد که بيشتر مخلوطی از موزيک پاپ خارج از کشور و موزيک پاپ دهه های پيش از انقلاب بود.

    اين جوان ها دارند سعی شان را می کنند. از طرفی تا آن جا که من می دانم استاد محمد نوری در عين اينکه سن و سالی را پشت سر گذاشته اند و ليکن ايستاده اند و اين نوع موسيقی را از ----- فهم و شعور موسيقايی شان عبور می دهند و اجازه پخش هر نوع موسيقی را نمی دهند.

    من آقای شهبازيان را هم در مصاحبه های تلويزيونی شان ديده ام، ايشان هم پايگاهی هستند که از قديم در موسيقی پاپ حضور داشته اند و الان می بينيم که در ايران اين مساله به شيوه ای حفظ شده است.

    مخالفش در لس آنجلس يا هر جای ديگری است که موسيقی توليد می شود. درها باز است، هر کسی از هر جای دنيا که بيايد حتا اگر صدا نداشته باشد می تواند خواننده شود. سهل است اکثرا کوک نيستند يا اينکه اصلا خواندن را بلد نيستند ولی با اين همه تفاسير می خوانند.

    همه اين ها يک علم بسيار گسترده است. از همه بدتر اينکه متاسفانه يک سری از هنرمندان خودشان را راحت کرده اند و آهنگ های عربی و يونانی را عينا نعل به نعل بر می گردانند، کلام فارسی روی آن می گذارند و اجرا می کنند و اين مساله بسيار به موسيقی ايرانی لطمه وارد کرده است.

    موسيقی ايرانی بسيار گسترده است و ما بايد سعی کنيم آن را به دنيا نشان دهيم. ولی متاسفانه آهنگسازهای خوب در اين کار حضور ندارند.



    در دوره شما خوانندگی موزيک پاپ بر چه پايه ای استوار بود و چگونه آن نسل صداهای ماندگار شکل گرفت، آنچه که به ظاهر امروز کمتر به چشم می خورد؟

    وقتی من در اين عرصه حضور پيدا کردم اساتيد بزرگ آن زمان مانند مشير همايون، شهردار تهران، آقای خالدی، آقای حبيب الله بديعی و در اين اواخر آقای انوشيروان روحانی، افرادی بودند که تشخيص می دادند چه کسی درست می خواند، خارج از قاعده می خواند يا اصلا خواندن بلد است يا نيست.

    در نتيجه من از اين ----- عبور کردم. همان موقع در ارکستر پاپ راديو ايران که ارکستر بزرگی بود متشکل از نوازندگان ايرانی و خارجی شروع به خواندن کردم.

    هر ماه يک ترانه اجباری بايد برای ارکستر جاز راديو و سه ترانه برای پخش زنده در راديو اجرا می کردم. حقوق ماهيانه ای هم از طرف راديو به من، آقای ويگن، محمد نوری، آقای روانبخش و آقای منوچهر پرداخت می شد.



    اما عارف آن سال ها که تصويرش هميشه بر روی جلد مجله جوانان امروز بود تا عارف سال های بعد از انقلاب چه تفاوتی کرده است؟

    اولين وظيفه ای که يک هنرمند احساس می کند و بايد انجام دهد اين است که در کنار ملت خودش بايستد. بنابراين من از آن قالب عارف بی خبر قبل از انقلاب خود به خود بيرون آمدم. مساله بعدی، فقط موسيقی نيست. بلکه دخالت هنرمند در همراهی با مردم و متحد کردن آن ها برای رسيدن به آزادی و دموکراسی است.



    در سال هايی که خارج از کشور بوديد دو کار متفاوت از جريان موزيک پاپ در لس آنجلس عرضه کرديد، روزگار غريب و آينه در آينه، از جريان توليد اين دو آلبوم بگوييد؟

    وقتی ما از ايران بيرون آمديم، به موسيقی پاپ، انگ سبکی و بی ارزشی زدند. در نتيجه من به عنوان اولين قدم، آلبومی تهيه کردم که کرامت موسيقی پاپ را حد بالا نشان بدهم. من اين آلبوم را با اشعار ارزشمند شادروان احمد شاملو، نادر نادرپور و زويا زاکاريان که خوشبختانه در لس آنجلس است و با آهنگسازی، تنظيم و رهبری ارکستر احمد پژمان انجام دادم.

    هدفم از انجام اين کار که با ريتم های لنگ، کارهای عجيب و غريب ولی اشعار موثر همراه شد اين بود که نشان دهم موسيقی پاپ فقط ريتم شش و هشت نيست.



    آقای عارف الان نزديک به چهار سال است که ساکن دوبی هستيد. در اين فضای دور از هياهوی لس آنجلس و نزديک به ايران به سراغ چه دغدغه هايی رفتيد؟

    الان يکی از آرزوهايم اجرا کردن چندين ترانه از ترانه های قديمی ايرانی است که البته اين ها به طريقی که در گذشته مرسوم بود با ربع پرده اجرا شده است. آقای ايرج گلسرخی که الان در قيد حيات نيستند ربع پرده های اين قطعات را برداشتند و ما به همراه يکديگر اين قطعات را با يک پيانو در سال های قبل از انقلاب اجرا کرديم.

    من آرزو دارم بتوانم اين قطعات را با امکانات و تکنيک های امروز موسيقی در هم بياميزم و اجرا کنم و گوشه ای از موسيقی ۱۵۰ سال پيش ايران را به بچه های امروز نشان بدهم. ضمن اينکه در برنامه کمک به دايره المعارف ايرانيکا که استاد يار شاطر در راس آن هستند اين چند ترانه را بدون هيچ توقعی اجرا کردم.



    سال هاست که آلبوم تازه ای از سوی شما به بازار موسيقی پاپ عرضه نشده است، گويا آلبومی را تحت عنوان عزيز قصه با ترانه ای از شهيار قنبری در دست تهيه داشته ايد. اين آلبوم در چه مرحله ای است؟

    اين آلبوم بيش از هشت سال است که به دليل مشکلاتی معوق مانده و همه فعاليت های من به حالت تعليق در آمده است. ترانه عزيز قصه که سروده آقای شهيار قنبری است جای خودش را در اين آلبوم دارد. شادروان عماد رام دو ترانه به من هديه کردند، ترانه ای به اسم خونه در اين آلبوم اجرا کرده ام که سروده خانم زويا زاکاريان است.

    آقای سياوش قميشی سه آهنگ به من داده اند که يکی از آن آهنگ ها، ريتم درويشی دارد. از شادروان ليلا کسرا و آقای امان منطقی هم ترانه هايی اجراکرده ام. همچنين از آقای عبدی يمينی هم آهنگ هايی در اين آلبوم دارم.

  3. #153
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض




    ما طالب سینمائی هستیم که در آن فکر و ایده نو مطرح شود


    مجله ستاره سینما - شماره یازدهم - بهار هزار و سیصد و پنجاه و سه: پای صحبت فرزانه تائیدی و بهروز به نژاد زوج تازه نمایشنامه های تلویزیونی و تاتری. بهروز به نژاد جوان پر جوش و خروشی است، که عنقریب جایش در سینمای ایران باز خواهد شد و هم چون فعالیتش در برنامه های تاتری تلویزیون، خواهد درخشید، جوانی است خوش بیان، خونگرم، زود جوش، با قدی نسبتا بلند و موهای مجعد، با فیلم آدمک هریتاش به سینما پا گذاشت و هم اکنون فیلم برهنه تا ظهر با سرعت از او آماده نمایش است که در آن با ایرن و فرامرز صدیقی همبازی شده است. بهروز به نژاد بدلیل اینکه نمی خواهد در سینمای تجارتی خود را از دست بدهد خیلی کم به بازی در فیلم ها تن می دهد و در چند ماهه اخیر ترجیح داده است که ببازی در نمایشنامه های تلویزیونی اکتفا نماید. در نمایشنامه هائی که اغلب او بازی می کند، فرزانه تائیدی همبازی است و این دو متفقا یک زوج را تشکیل داده اند، که احتمالا در فیلمی از یک کارگردان نو پرداز نیز شرکت خواهند جست.

    مجله ستاره سینما که همیشه کوشش داشته است تا جوان ها به بازی گرفته شوند و فعالیت های ثمربخش آنها بطور گسترده ای منعکس شود، این هفته پای صحبت بهروز به نژاد نشسته است تا منعکس کننده حرف های او باشد. فرزانه تائیدی همبازی او که اکنون فیلم خاک ساخته مسعود کیمیائی از او آماده نمایش می باشد در این گفتگو شرکت دارد، که البته در فرصت مناسب دیگری، با او بطور جداگانه به بحث خواهیم نشست. قبل از اینکه صحبت ما در زمینه مسائل خصوصی آغاز شود، فرزانه تائیدی از سینمای تجاری گله می کند و می گوید: گاهی اوقات در همین سینمای خودمان، به فیلم های مبتذلی بر می خوریم که از دیدنش عرق شرم روی پیشانی آدم می نشیند. چندی پیش در یک جلسه خصوصی فیلمی را برای ما نمایش دادند، که من بجرات می توانم بگویم احمقانه ترین فیلم تاریخ سینمای ایران بود. اما متاسفانه این فیلم فروخت و عده ای از تماشاگران هم از آن استقبال کردند. من فکر می کنم علت این استقبال وجود صحنه های س ک س ی غیر منطقی و مقداری دیگر از این صحنه های تماشاچی گول زن بوده است.

    فرزانه دل پری از سینما دارد. او که در سال گذشته بعنوان محبوب ترین چهره هنری معرفی شده است می گوید: وقتی آدم می بیند که در سینمای فارسی از هر صد فیلم نود فیلم غیر منطقی ساخته می شود، مجبور می گردد که نا خودآگاه از این سینما دوری و به تاتر بپردازد. درست است که بازی در سینما پول خوبی دارد، ولی من ترجیح می دهم که از بازی در فیلم های سطح پائین خود داری کنم و برای بازی در فیلم های خوب حتی از دستمزدم هم بکاهم، برای مثال من هنگام فیلمبرداری هشتمین روز هفته ساخته حسین رجائیان که اکنون آماده نمایش است، یکسال تمام سر صحنه فیلمبرداری حاضر شدم، بدون اینکه کوچکترین اعتراضی بکنم. چون می دانستم یک کار خوب دارد انجام می گیرد. در حالیکه عده ای از هنرمندان ما اگر زمان فیلمبرداری بیش از ماه بطول بیانجامد، سر و صدایشان بلند می شود و از ادامه کار خوداری می کنند.

    بهروز به نژاد همین عقیده را دارد، او در ادامه حرف های فرزانه می گوید: در محیط هنری ما بچه های دست اندرکار و مخصوصا جوان ها با مشکلات زیادی سر و کار دارند و باین جهت است که خیلی ها بقول معروف نیامده می روند و جا می زنند و شاید هم در مقابل فیلم های آنچنانی مجبور به کناره گیری می شوند. ولی چه می توان کرد؟ باید کوشید تا خیلی چیزها را عوض کرد. فرم ها و قوانین متداول و هم چنین شرایط هنر پیشه شدن در سینمای فارسی حتما احتیاج به ترمیم دارد. بخصوص در مورد خانم ها… امیدوارم سوء تفاهمی پیش نیاید، ولی واقعا عده ای از ستارگان سینمای فارسی، به صرف آزاد بودن و یا فقط خوشگل بودن و یا هنرپیشه فیلم های تبلیغاتی بودن، نباید در این سینما نفوذ کنند… بنظر من سازندگان فیلم های ایرانی باید مقداری هم دنبال استعداد و شعور هنرپیشه بروند.

    اگر حمل بر گنده گوئی من نکنید، می خواهم بگویم که بعضی از فیلمسازان ما تماشاچی را گمراه کرده اند، به همین دلیل تماشاچی ها هم باید مثل سینما گران در بین خود انشعاب بوجود بیاورند و از دیدن فیلم های بد پرهیز کنند. من هم مثل هر علاقمند به سینمای وطنی دلم می سوزد که چرا فیلم های قابل تفکر در سینمای ما کم وجود دارد چرا؟ درست است که همه می گویند بالاخره روزی تمام مهره های این سینما سر جای خودش قرار خواهد گرفت. ولی آن روز چه روزی خواهد بود امیدوارم خیلی دیر نباشد!

    وقتی فرزانه و بهروز درباره نوع فعالیتشان در سینما سئوال می کنم، هر دو می گویند: ما طالب سینمائی هستیم که در آن ایده و فکر نو مطرح باشد و ازهر نوع جنجال و شلوغ بازی بیزاریم. فرزانه تائیدی علاوه بر این که در فیلم های سینمائی فعالیت می کند، در استخدام اداره تاتر نیز می باشد.

    وی مدت چهار سال از ایران دور بوده و فعلا در حدود دو سال می شود که بایران باز گشته است. او در آمریکا با علی شاهیلانی ازدواج کرده و گویا این روزها کار طلاق و جدائی آنها تمام شده است! درباره این موضوع از فرزانه سئوال می کنم و می پرسم: چرا می خواهی از شوهرت جدا شوی، آیا فعالیت هنری تو باعث شده تا بین شما اختلاف بوجود بیاید؟

    خیلی ساده می گوید: نه ما با هم تفاهم و توافق نداریم، او مرتب می گوید که بخارج بر گردیم، در حالی که من می خواهم بمانم و در همین جا فعالیتم را ادامه دهم. اینست که هر دو با یکدیگر بتوافق رسیده ایم از هم جدا شویم.

    عکس این سئوال را از بهروز به نژاد می کنیم و از او می پرسیم:

    خیال ازدواج کردن نداری؟

    خنده ای تحویلمان می دهد و می گوید:

    ای بابا، ما و ازدواج؟

    از بهروز می پرسم:

    فعالیت هنری خود را از کجا و چگونه آغاز کردی؟

    جواب قشنگی باین سئوال می دهد:

    من نه از دوران بچگی عاشق هنرپیشگی بودم و نه از دبستان و دبیرستان هنر پیشگی را شروع کردم و نه اینکه ورزشکار بوده ام. بلکه من فقط یک تماشاچی خوب تاتر و سینما بوده ام. من بعد از گرفتن دیپلم، مثل خیلی از جوان ها دچار سرگشتگی و بلاتکلیفی شدم. این بلاتکلیفی درست زمانی در من بوجود آمده بود که من دچار بحران های فکری بودم و برای این که ذهن شلوغم را تا حدودی به آرامی بکشانم، تاتر را برگزیدم و به این خاطر بعد از کنکور وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم و در جوار تحصیل رشته تاتر فعالیت هنریم را آغاز کردم. اولین نمایشنامه ای که بازی کردم دشمن ملت نام داشت اثر ایبسن که سعید سلطانپور آن را کارگردانی کرد واین برای من یک تجربه خوب بود. بعد از مدتی با صیاد همکاریم را شروع کردم و در پیس فالگوش و در قوز آباد شرکت جستم که این دو نمایشنامه در پنجمین و چهارمین جشن هنر بروی صحنه آمد. آنگاه در نمایشنامه های تلویزیونی آقا پسر بخانه می آید، قمار بازان، شب عاشقانه بیدل و چند نمایشنامه دیگر بازی کردم.

    از بهروز سئوال می کنم:

    چطور شد که در فیلم آدمک بازی کردی؟

    جواب می دهد:

    در خلال همکاری با صیاد، بازی در فیلم آدمک را آغاز کردم صرفا بخاطر این که در سینما نیز فعالیتی کرده باشم. ولی متاسفانه بعد از دوران مشقت باری که با اعضاء غیر حرفه ای این گروه داشتم خوشبختانه با بروی اکران آمدن فیلم حق کشی هائی درباره ام صورت گرفت که زحماتم از دیدگاه منتقدین و مردم ارج گذاشته شد.

    پس چطور شد که بازی در فیلم دوم هریتاش برهنه تا ظهر با سرعت را پذیرفتی؟

    بنا به پیشنهاد کارگردان آدمک، برای ایفای نقش نخست فیلم برهنه تا ظهر ... وارد مذاکره شدم و با یکدیگر توافق کردیم ولی هنوز تهیه کننده ای در کار نبود تا آن آقای میثاقیه به بنده پیشنهاد کردند که فیلم در آنجا ساخته شود. بعد از این موضوع همکاری آغاز شد و هنگام شروع فیلم نقش من بنا بعللی تبدیل به نقش دوم شد و من با جان و دل، صرفا بخاطر تهیه کننده فیلم این نقش را بازی کردم، در حالی که کارگردان فیلم همچنان در حق من حق کشی کرده است.

    از بهروز به نژاد نمایشنامه رومئووژولیت اثر ژان آنوی و به کارگردانی اسماعیل شنگله با شرکت بهمن فرسی، پرویز پرورش آذر فخر، مهین شهابی و فرزانه تائیدی آماده پخش از تلویزیون می باشد. همچنین نمایشنامه دیگری از او آماده پخش می باشد بنام گلدان. در ضمن به نژاد بازی در یک سریال تلویزیونی بنام گذر خلیل ده مرده را شروع کرده که در آن با جمشید مشایخی و اکبر مشکین همبازی است. همچنین وی در حال حاضر در فیلمی به کارگردانی علی حاتمی بازی می کند که از مثنوی مولوی الهام گرفته شده. این فیلم در سیزده قسمت برای تلویزیون ساخته می شود.

    حرف آخر این دو هنرمند اینست که:

    ما همیشه در فیلم های خوب و برجسته بازی خواهیم کرد. در غیر اینصورت ترجیح می دهیم همچنان به فعالیت خود در تاتر ادامه دهیم.

  4. #154
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض



    سیری در برنامه گلها


    بهروز مبصری: سال های سال است که نغمات برنامه گلها به صورت یک خاطره قوی به نسل امروز، انتقال یافته است. مبتکر این برنامه، مرحوم زنده یاد داوود پیرنیا بود که با تلاش بسیار، اثری ماندگار از خود به یادگار گذاشت، به طوری که امروز ملاک و مصدر بسیاری از هنرمندان شعر و موسیقی است بسیاری از هنرمندان و پژوهشگر ان شعر و ادب پارسی، سند نوای ساز و آواز و یا فلان قطعه شعر را در برنامه گلها جست و جو می کنند. مرحوم پیرنیا بسیاری از اهل ادب را که گرایش به موسیقی نیز داشتند، با اندیشه بلند خود، به برنامه گلها آورد و اثری را از این هنرمندان ضبط و به یادگار باقی گذاشت. از آن جمله، بزرگ مرد ادب پارسی عماد خراسانی است که در برنامه برگ سبز شماره 20، به نوازندگی تار پرداخته و خود نیز در دستگاه شور، شعرش را با آواز خود خوانده است. او در برنامه گلهای صحرایی، اشعار و ترانه های محلی مناطق مختلف کشور را ضبط کرد، که یادگاری ارزنده از موسیقی نواحی است و می توان در آن به اشعار و ترانه های شیرازی اشاره داشت، که با صدای گرم دکتر عفیفی در برنامه گلهای صحرایی اجرا شد.

    در این مقاله از شاخص برنامه گلها، صدای خانم روشنک یاد می کنیم، که اشعار را به خوبی بیان می کرد و باعث شد که بسیاری از شنوندگان، مجذوب اجرای صحیح کلمات در دکلمه ایشان بشوند و صحیح خواندن اشعار را یاد بگیرند. هم چنین بررسی تفکر و اندیشه پیدایش چنین برنامه ای و اولین های آن برنامه ها که در برخی مصاحبه ها از خود به یاد گار گذاشته اند سخن خواهیم راند.

    مرحوم پیرنیا در مصاحبه ای چنین می گوید: معانی و مفاهیم، وقتی با بیانی لطیف ادا شد، بر دل می نشیند و هرگاه در قالب نظم در آید و موزون گردد، آن می شود که شعرش می نامیم و این از عهده بشری که تمدنش از نظر معنوی به درجات عالی نرسیده باشد، ساخته نیست. شعر ما که از نظر کیفیت و کمیت در دنیا بی نظیر است نیز یکی از نمودارهای تمدن عمیق و ریشه دار ایران است و من شناساندن این گونه مظاهر تمدن و مفاخر هنر ایران را افتخاری بزرگ می دانم و به قدری به این کار علاقمندم و برای ان اهمیت قائل هستم که از هر آنچه غیر آن است، بگسسته ام و به آن دل بسته ام و تا زمانی که بتوانم به گلها، خاصه گلهای ایران عشق می ورزم، عشقی که تا به خاطر دارم در دل داشته ام و همواره در تزایدش دیده ام.

    در سال 1334 که به همکاری با رادیو دعوت شدم و طی مذاکره ای با دکتر پرویز عدل، برنامه ای ادبی به نام گلهای جاودان را پیشنهاد کردم، وسایل کار تا حدودی که وضع آن روز اداره تبلیغات اجازه می داد، فراهم گردید.

    اولین برنامه گلها با همکاری استادان عبادی، بنان، صبا و عبدالعلی وزیری به مدت 10 دقیقه با مختصر گفتاری از حافظ با این ابیات شروع شد:

    سلامی چو بوی خوش آشنایی

    بدان مردم دیده روشنایی

    درودی چون نور دل پارسایان

    بدان شمع خلوتگه روشنایی

    نمی بینم از همدمان هیچ بر جای

    دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی

    این غزل آمیخته با آهنگی بود، اثر استاد علینقی وزیری و منظور من از حیث تطبیق آهنگ و شعر کاملا تامین بود.

    دومین برنامه به مدت 10 دقیقه با این رباعی، که اقای تقی روحانی به سبک انشا خواند، آغاز شد.

    در آتش خویش چون همی جوش کنم

    خواهم که تو را دمی فراموش کنم

    گیرم جامی که عقل خاموش کند

    در جام درآیی و تو را نوش کنم

    و در پی آن، غزل مشهور مولانا با آوای بنان پخش شد.

    من مست و تو دیوانه

    ما را که برد خانه

    صد بار تو را گفتم

    کم خور دو سه پیمانه

    ضمن همین برنامه بود که تعلق دیوان شمس تبریزی به مولانا خاطر نشان گردید.

    در سومین برنامه، از سعدی و چهارمین برنامه از عراقی که جز نزد خواص معروف نبود وقتی چند بیت به سمع شنوندگان رسید، ارزش این شاعران عرفانی بر همگان معلوم گردید.

    همه شب بر آستانت شده کار من گدایی

    به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی

    سربرگ گل ندارم، ز چه رو روم به گلشن

    که شنیدام ز گلها همه بوی بی وفایی

    به کدام ملت است این، به کدام مذهب است این

    که کشند عاشقان را که تو عاشقم چرایی

    من همیشه به یاد دورانی که افتخار خدمت به ادبیات ایران نصیبم شد، هستم و به طبع سیمای هنرمندان ارجمندی که با من همکاری داشتند، در دل و دیده ام جلوه گر است.

    امروز از اقایان احمد عبادی و جواد معروفی سپاسگزارم که عنایت فرموده، سرافرازم داشته اند و نغماتی به یادگار نواخته اند. نغماتی که همیشه با گوش جان شنیده و خواهم شنید.

    تفکر اندیشه نام گلهای جاودان و گلهای رنگارنگ و انتخاب چنین نامی برای این برنامه را مرحوم استاد بنان در مصاحبه ای چنین می گوید: سال ها بود که در رادیو می خواندم، اما در ان زمان برنامه ای به نام گلها نبود. یک روز آقای پیرنیا مجله ای را به نام گلهای رنگارنگ که متعلق به یکی از دوستان من بود، دید و از نام آن مجله برای این برنامه اقتباس کردند.



    گلهای رنگارنگ، تعداد 571 برنامه

    مرحوم پیرنیا این برنامه را از شماره 100 شروع کردند که در واقع 471 برنامه است اولین برنامه گلهای رنگارنگ با همین نام با صدای خانم اشرف السادات مرتضایی، ویلن استاد تجویدی، تار شاپور حاتمی و ضرب مرحوم عمیدی است.

    مرحوم استاد تجویدی از ضبط اولین برنامه گلهای رنگارنگ چنین می گوید: در آن موقع بیشتر آهنگ هایی که از رادیو پخش می شد، غیر از برنامه ای که انجمن موسیقی داشت، به وضع فلاکت باری افتاده بود، خوانندگانی که شایستگی خواندن نداشتند، غالبا ضمن اینکه در برنامه شرکت می کردند، ارکسترها هم به نام انان بود. البته در میان آنها خوانندگان خوبی هم پیدا می شد. یادم می آید که در آن زمان اساتیدی نظیر صبا و محجوبی بسیار دلسرد شده بودند و تقریبا اوضاع به این شکل بود که انگار آن ها را کنار گذاشته اند.

    روزی در یکی از راهروهای رادیو با آقایی برخورد کردم که مرد محترم و جا افتاده ای بود ایشان ضمن ملاطفت به بنده گفتند: آقا نمی خواهید با برنامه جدید همکاری کنید، گفتم: کدام برنامه؟ گفتند: برنامه گلها گفتم: من هنوز نشنیده ام، درست هم می گفتم، چون یکی دو هفته بود که برنامه گلها شروع به کار کرده بود.

    این مرد بزرگوار که داوود پیرنیا نام داشت خدا بیامرزدش، مرا سخت تحت تاثیر قرار داد و همان روز عصر آمدم نزد ایشان و قطعه ای را نواختم، چند روزی از این ماجرا گذشت و من ایشان را ندیدم، ولی در برنامه، ساز من توام با اشعاری دلچسب پخش شد.

    از آن موقع به بعد تصمیم گرفتم شخصا با این برنامه بیشتر همکاری داشته باشم و بعد مجددا آقای پیرنیا را دیدم و پیشنهاد کردم که ما یک ارکستری داشته باشیم مرحوم پیرنیا ارکستری درست کرد با شرکت بنده، استاد صبا، محجوبی، وزیری تبار، حسین تهرانی و آقای مجد.

    به هر حال یادم است قطعه ضربی را ساخته بودم و این ارکستر اجرا کرد تصمیم گرفتم که برای این برنامه آهنگی تهیه کنم اولین اهنگی که تهیه کردم، روی یکی از اشعار وحشی بافقی بود که خانم خاطره پروانه آن را خواند و فوق العاده مورد توجه قرار گرفت و مرحوم صبا هم فوق العاده مرا تشویق کرد.

    اما عرض کنم که اولین اجرا در برنامه گلها رنگارنگ در ماهور و آهنگی است منسوب به شیدا، به نام صورتگر نقاش چین.

    اصل این آهنگ در چهارگاه است ولی در ماهور هم منتقل کرده اند وقتی که این اهنگ را آوردند بنده مقدمه ای برایش ساختم و ان را با تار شاپور حاتمی، ضرب مرحوم مجیدی و ساز بنده اجرا کردیم که به عنوان اولین برنامه گلهای رنگارنگ اجرا شد. در اینجا لازم است یادی کنم از زحمتی که روح اله خالقی برای برنامه گلها کشیدند و تنظیم اهنگ های عارف و شیدا را برای این برنامه، انجام دادند.



    یک شاخه گل، تعداد 465 عدد

    اولین برنامه یک شاخه گل با صدای خانم آذر (حنانه)، سنتور استاد پایور و ویلن مرحوم استاد صبا، با دکلمه شعر، توسط خانم پرینان اجرا شد.

    شعری که دکلمه شد:

    امروز امیر در میخانه تویی تو

    فریادرس ناله مستانه تویی تو

    مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

    آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

    و یک تصنیف نیز در ماهور با صدای خانم آذر اجرا شد که تصنیفی قدیمی است و بعدها با صدای محمدرضا شجریان مجددا اجرا شده است.



    برگ سبز، تعداد 312 عدد

    اولین برنامه با صدای مرحوم سید جواد ذبیحی و نی استاد کسائی و تار استاد جلیل شهناز بود دلیل درست شدن نام برگ سبز را مرحوم ذبیحی چنین می گوید: از آنجایی که خود جناب داوود پیرنیا از ارادتمندان خاندان ولایت بودند و به دلیل این که خود من نیز از سادات هستم، جناب پیرنیا این اسم را برای این برنامه انتخاب کردند.

    برگ سبز در شب های جمعه پخش می شد اولین برنامه همه با نی استاد کسائی و استاد جلیل شهناز بود در سه گاه که من نیز اشعار مثنوی را می خواندم صدای ذبیحی را سازی همراهی نمی کرد، بلکه پس از خواندن قطعاتی اجرا می شد، اولین برنامه هم با شعری از هاتف اصفهانی اجرا شد.

    مرحوم پیرنیا می خواست که اسم این برنامه را برگ سبز بگذارند، زیرا این برگ سبز از آن برگ سبزهایی است که هیچ وقت زرد نمی شود و صدای خانم روشنک در اخر برنامه می گفت: برگ سبزی است تحفه درویش.



    گلهای صحرایی، تعداد 62 عدد

    اولین اجرای این برنامه با صدای انوشه بود که او در این باره چنین می گوید: همکاری ام را با رادیو از سال 1336 شروع کردم. اهل شیراز هستم و نام اصلی من عفیفی است، علت این نام مستعار، شغلم بود که فاصله زیادی با هنر داشت. اصلا هم خیال نداشتم که یک روزی در رادیو بخوانم. با دوستی دیرینه ای که با مرحوم پیرنیا داشتم و اصرار بیش از حد ایشان و علاقه خودم مبنی بر اینکه آهنگ های شیرازی یک جایی باید ثبت بشود این کار را به بهترین شکلی که امکان داشت، انجام دادم و یک نواری در منزل تهیه کردم و به خدمت جناب پیرنیا دادم که گوش بدهد و هر کسی را که مستحق می داند، و آن ها را با موسیقی اجرا کند در این نوار تمام آهنگ های شیرازی را خواندم و ضبط کردم.

    مدتی گذشت که شنیدم یکی از آهنگ ها پخش شده است جناب اقای پیرنیا گفتند که بهتر از خودت کسی نیست و بعد رفتیم به رادیو، اولین برنامه گل های صحرایی اهنگی است شیرازی که در مایه لری منطقه فارس است و با این شعر شروع می شود:

    راه رفتنت واویلا

    خندیدنت واویلا

    رقصیدنت واویلا

    راه رفتنت، خندیدنت، میان دشت رقصیدنت واویلا

    بوای بوام سوزانده

    آسمان به ان گپی گوشه اش نوشته

    هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته

    دومین برنامه، با ویلن پرویز یاحقی و سنتور ورزنده بود که بلال بلالم نام دارم شعرش این است:

    ایوای بالام بند او بالام بند

    به چتر یارم اشرفی بند

    بلال بلالم بالال بالم

    دلبر خداحافظ، بکن حلالم

    در برنامه گلهای صحرایی تا آنجا که یادم می آید خانم سیما بینا که تازه از برنامه کودک به برنامه گلهای صحرایی آمده بود و خانم غزال، روح انگیز، روح بخش، خانم فتانه، مرحوم داریوش رفیعی و چند نفر دیگر که یاد م نیست شرکت داشتند.

    نام مستعار انوشته، اسم پسرم است که بدین نام در برنامه گلهای صحرایی می خواندم.



    گلهای جاودان، تعداد 157 عدد

    زمان برنامه 45 دقیقه بود که معمولا با ارکسترهای عالی انجام می شد، بیشتر برنامه های استاد بنان در این برنامه بود و از نظر ارزش کار بالاتر از همه برنامه گلها قرار داشت از اولین برنامه آن اطلاعاتی کامل به دست نیامد، اما شواهد چنین نشان می دهد که اولین برنامه یا آواز از استاد بنان بوده است.

    بسیاری از مردم ایران برنامه گلها را با صدای خانم روشنک که اشعار را به درستی دکلمه می کرد، می شناسند و تاثیر گویش ایشان در فراگیری اشعار ادبیات فارسی برای مردم هم چنان در اذهان، به عنوان یک خاطره قوی باقی مانده است.

    کم نیستند کسانی که درست خواندن اشعار بزرگان ادب پارسی را از ایشان در وقت دکلمه برنامه گلها یاد گرفته اند. از خصوصیات گویش ایشان، فهم معنی و ادراک صحیح مفاهیم شعری از نظر جمله بندی و زمان بندنی است که با دستگاه موسیقی تطبیق می کند.

    مثلا اگر قرار بود برنامه ای در مایه دشتی اجرا گردد، اشعار را محزون و غم انگیز و خسته می خواند و اگر قرار بود در ماهور اجرا شود اشعار را با یک هیجان و نشاط و شادی اجرا می کرد در میان مردم، یک شعر بیش از باقی اشعار، باقی مانده است.

    به چه کار آیدت ز گل طبقی

    از گلستان من ببر ورقی

    گل همین پنج روز و شش باشد

    وین گلستان همیشه خوش باشد

    اولین گویندگان بانو در برنامه گلها، خانم کوکب پیرنیان، روشنک، آذر پژوهش، فخری نیکزاد و ... بودند.

    خانم روشنک در مصاحبه ای در سال 1354 چنین می گوید: نام اصلی من صدیقه سادات رسولی است در سال 1327، با سمت گویندگی وارد خدمت رادیو شدم و تا سال 1334 در قسمت های مختلف رادیو گویندگی می کردم.

    زمانی که می خواستم وارد رادیو شوم، 81 نفر جهت گویندگی شرکت کرده بودند که از میان آنان قبول شدم کسانی که از من امتحان گرفتند: مرحوم سعید نفیسی، حسینقلی مستعان، حسین زاهدی، مرحوم صبحی و چند نفر دیگر هم بودند که الان یادم نیست مرحوم پیرنیا از برنامه سوم گلها مرا دعوت به همکاری کردند.

    نام روشنک را هم ایشان برایم انتخاب کرد و اولین شعری را که در برنامه گلها خواندم، این بود:

    طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

    در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

    شب که خورشید جهان تاب، نهان از نظر است

    طی این مرحله با نور مهی باید کرد

    از خاطراتم این است که گاهی که از رادیو بیرون می آمدم، جوانان علاقه مندی در بیرون رادیو بردند که از من خواستند اشعاری را که در برنامه گلها می خوانم، برایشان بنویسم. ولی همیشه به دلیل جوان بودن آنها این شعر را برایشان می نوشتم.

    نخست موعظه پیر می فروش این بود

    که از معاشر ناجنس احتراز کنید

    اما حالا پس از گذشت چند سال اگر قرار باشد مطالبی بنویسم، این شعر را هم اضافه می کنم:

    از امروز کاری به فردا نماند

    چه دانی که فردا چه آید زمان

    برنامه گلها اول به صورت گلهای رنگارنگ، گلهای جاویدان، یک شاخه گل، گلهای صحرایی و برگ سبز بود اما پس از فوت مرحوم پیرنیا در سال 1350، هوشنگ ابتهاج به سرپرستی برنامه گلها در آمد او خود در مصاحبه ای می گوید: به خوبی از دشواری های کار با خبر بودم، می گفتند عمر گلها به سر آمده و ذخیره گرانبهایی که از آهنگ ها و ترانه ها داشتیم مثل ساخته های عارف و شیدا همه مصرف شده است و هنرمندان بزرگی مانند صبا، خالقی و محجوبی دیگر در میان ما نیستند و هنرمندانی مثل ادیب و بنان کناره گرفته اند. از طرفی دیگر موسیقی بازاری گوش ها را پر کرده بود. من این کار قبول کردم، زیرا به زندگی هنر و زایندگی هنر اعتقاد دارم.

    امیدم این بود که هنرمندان شایسته ای مثل جواد معروفی، علی تجویدی، کسائی، عبادی، شهناز، بدیعی، خرم و بسیاری دیگر از همکاران، یاری با برنامه گلها را شروع و ادامه به کار دهند، خوشبختانه اغلب این آقایان با برنامه همکاری داشته اند و امیدم این است که این آتش افسرده دوباره باهمت و هنر این عزیزان زنده گردد.

    بعضی از این هنرمندان بی دریغ همکاری کردند و بعضی دیگر مشکلاتی داشتند که امیدوارم رفع گردد. آقایان معروفی و شهیدی که یادگار دوران سابق گلها هستند و آقای شجریان که بیشتر به دوره دید تعلق دارد همکاری مستمر و بسیار با ارزشی را با برنامه گلهای تازه دارند.

    از لحاظ فرم، همه انواع برنامه گلها، مانند گلهای رنگارنگ، گلهای جاویدان، یک شاخه گل، برگ سبز و گلهای صحرایی را با هم آمیختیم و نام گلهای تازه را برای این برنامه انتخاب کردیم در همین مدت کوتاه کارهای ما زیاد بی توفیق نبود، از جمله شعرهایی که در این برنامه به کار بردیم، جز چند شعر که متاسفانه از اشعار خود من بود باقی اشعار، خیلی خوب و از استادان شعر فارسی است امیدوارم با طرح های جدیدی که سرپرست محترم سازمان رادیو و تلویزیون برای رفاه و تشویق هنرمندان موسیقی ایرانی دارند، برنامه گلها ان تازه ای بگیرد و بیش از پیش دوستداران شعر و موسیقی ایرانی را خوشنود کند.

    پروین دولت آبادی، در سوگ مبتکر برنامه گلها، داود پیرنیا چنین می سراید:

    با نای دل حکایت هجران او کنید

    با چنگ جان حدیث غمش مو به مو کنید

    گلهای جاودانه شعر و سرود را

    بر گور او فشانده و می در سبو کنید

    داوود نغمه پرور سحر آفرین کجاست؟

    او را به شهر شعر و طرب جست و جو کنید

    در چشمه ساز نغمه جوشان او مدام

    ای خون دلان به اشک دمادم وضو کنید

    در دامن هنر، گل صحرایی اش شکفت

    تا عطر آشنایی از آن نغمه بو کنید

    آورد او به خلوت خاصان چراغ را

    لب بستگان درد از او گفت و گو کنید

    بالانشین مصطبه عشق و حال بود

    حالی چنان که رفت، بر او آرزو کنید

    آن جان ناز پرور و غم خسته را مگر

    در رود رود شور و نوا جست و جو کنید

    داوود رفت و طرفه مزامیر او بماند

    با نای دل حکایت هجران او کنید

    امید است دست اندرکاران صدا و سیما که مدتی است به تقلید از برنامه گلها به نوعی همان سبک و سیاق را به نگاه امروزی ادامه می دهند قدری به عمق مسئله هم بپردازند و بتوانند با دیدی کارشناسانه و به دور از تنگ نظری و یک سونگری، برنامه ای را تدوین نمایند که در اصل ادامه دهنده همان راه باشد تا برنامه گلها که همیشه به عنوان یک برنامه فرهنگی تلقی شده و به یادگار مانده است ، با همان نام و به نگاه امروزی ، نیاز جامعه را پاسخ بدهد

  5. #155
    کاربر فعال انجمن دات نت عــــلی's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    زیر سایه عرش الهی
    پست ها
    2,335

    پيش فرض

    سلام.
    خدا كنه كه اينا رو كپي گرفته باشي وگرنه ماشاالله به اين دست.
    خيلي ممنونم از داستانهات خيلي خوشم اومده فقط يه خورده سردرد گرفتم.آخه اين آخريه خيلي زياد بود.

  6. #156
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    مهستی، خواننده ایرانی در سن شصت سالگی به دلیل ابتلا به سرطان، در سانتا رزا در شمال کالیفرنیا درگذشت. خبر درگذشت این خواننده قدیمی ابتدا در رسانه های فارسی زبان منتشر شد، وی از مدت ها قبل به دلیل ابتلا به سرطان روده بیمار و بستری بود. خدیجه دده بالا که بعدها با روی آوردن به خوانندگی نام هنری مهستی را برای خود برگزید، در سال 1946(1325) متولد شد. در نوجوانی استعدادش برای خوانندگی توسط پرویز یاحقی، یکی از مشهورترین موسیقیدان های ایران، کشف شد.

    نخستین آوازهای او در مجموعه گلهای رنگارنگ که در دهه چهل از رادیو ملی ایران پخش می شد، به کارهای او اعتبار بخشید و او را به خواننده ای محبوب در دهه های چهل و پنجاه بین مردم بدل ساخت و به علاوه راه را برای ورود خواهر بزرگترش، هایده به عالم خوانندگی نیز باز کرد.

    مهستی از ازدواج اول خود با خسرو ناظمیان، یک دختر به نام سحر دارد که در شمال کالیفرنیا زندگی می کند.

    کمی پس از انقلاب ایران، مهستی به بریتانیا رفت و پس از چند سال به آمریکا مهاجرت کرد. در سال 2005 نیز آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه ها از وی برای 35 سال فعالیت در زمینه موسیقی سنتی و پاپ ایرانی تقدیر به عمل آورد.

    از وی بالغ بر 35 آلبوم موسیقی از جمله: هوای یار، آشفته، مسافر و گل امید منتشر شده که اغلب آنها با استقبال روبرو شده است.

    در بهمن ماه سال گذشته مهستی اعلام کرد که مبتلا به سرطان پیشرفته است و غفلت در درمان آن، سبب وخامت بیماری شده است و از این طریق از جامعه ایرانیان درخواست کرد تا در برابر عوامل سرطان زا و یا نشانه های این بیماری هوشیاری بیشتری به خرج دهند.

    مهدی ذکایی، سردبیر مجله جوانان در لس آنجلس در باره درگذشت مهستی می گوید: وی روز گذشته در بیمارستان درگذشت، درحالی که با وخامت حالش به منزل دخترش، سحر در شمال کالیفرنیا رفته بود و دو روز آخر نیز در اغما به سر می برد.

    آقای ذکایی با اشاره به آثار برجامانده از مهستی در موسیقی ایران می گوید که تاثیر مهستی در موسیقی سنتی ایران غیر قابل انکار و با ارزش است و سرمایه موسیقی سنتی ایران محسوب می شود. بی بی سی

  7. #157
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض



    یاران و همکاران آن‌ روزها، از مهستی می‌گویند...


    حدود سه دهه از پیروزی انقلابی که موسیقی ایران را دچار محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های بیشماری ساخته می‌گذرد. هایده، پوران، فرزین، ویگن، سوسن... و بامداد سه روز پیش هم مهستی به دور از ایران درگذشت. ظاهراً تنها کشوری هستیم که بسیاری ازخوانندگان ‌مان اجازهء زندگی در بین مردم خودشان را ندارند و یکی پس از دیگری در غربت می‌میرند. مهستی خواننده‌ای که بیش از چهل سال برای ایرانیان خواند، بامداد دوشنبه، ۵ تیر ۲۵ ژوئن پس از چهار سال پیکار بی‌نتیجه با بیماری سرطان درگذشت. مهستی ۶۱ سال داشت. مهستی تا مدت ها بیماری خود را پنهان کرده بود، ولی پس از شایعات زیادی که در اینباره بر سر زبان‌ها افتاد، در بهمن ماه سال گذشته همراه با پزشک‌اش در چندین برنامه‌ء تلویزیونی ظاهر شد. هم خودش و هم پزشک‌اش بیماری را رایج در میان بسیاری از آمریکاییان و کم‌اهمیت جلوه دادند، ولی درنهایت هیچکدام از تلاش‌ها برای درمان سرطان رودهء‌ پیشرفته‌اش نتیجه‌ای نداد.

    منوچهر بی‌بی‌یان بنیانگذار تلویزیون جام جم در لوس‌آنجلس و مدیر کمپانی موسیقی آپلون در ایران (ناشر آثار مهستی در سال‌های پیش از انقلاب) از جزییات درگذشت این هنرمند ایرانی می‌گوید: چهار سال پیش به سرطان [روده]‌ مبتلا شد. تقریبا معالجه کرده بود. البته به او گفته بودند معالجه شده‌اید، ولی اگر واقعا معالجه شده بود این سرطان سرایت نمی‌کرد به ریه و بعد هم بزند به مغز. ایشان بدون اینکه بداند این بیماری دارد حرکت می‌کند به ریه و جاهای دیگر، چهل شب در دبی برنامه گذاشت. پس از چهل شب، یک‌دفعه حالش بهم خورد. وقتی او را بردند به بیمارستانی در دبی، گفتند که سرطان بسیار پیشرفته‌ای دارد و نمی‌تواند تکان بخورد. دخترش از امریکا حرکت کرد و با چه مکافاتی او را به آمریکا آورد.



    در آمریکا مراقب وضعیت جسمی‌شان بودند، یا اینکه همچنان به فعالیت‌شان ادامه می‌دادند؟

    نه. اینجا وقتی که مجددا آزمایش‌ کردند فهمیدند سرطان بسیار پیشرفته است و دیگر کاری از دست‌شان برنمی‌آید. کسانی که سرطان پیشرفته دارند را همیشه به منزل می‌فرستند. ایشان هم به این حد رسیده بود. من یک ماه و شاید ده روز پیش که رفتم به خانه‌اش قدری چاق شده بود. دراز کشیده بود و کمی هم نفس تنگی داشت. وقتی با او حرف می‌زدم بعضی چیزها را آره یا نه می‌گفت و بعضی‌ها را هم کوتاه جواب می‌داد. من فکر کردم می‌گذراند و ممکن است حالش بهتر بشود. قرار شد وقتی بهتر شد دخترش، سحر به من زنگ بزند و من بیایم یک مصاحبه با او بکنم که دیگر خدا نخواست.



    به سال‌های دور برمی‌گردیم. فکر می‌کنم در اواخر یا اواسط دهه‌ی ۱۳۴۰ بود که شما همکاری ‌تان را با مهستی آغاز کردید...

    بله. حدودا شاید ۱۴ سال پیش از انقلاب. آن زمان من با اکبر گلپایگانی کار می‌کردم. گلپایگانی روزی گفت: دختر خانمی هست که در سلمانی کار می‌کند و صدای خیلی قشنگی دارد، خودش هم دختر خوشگل و برورو داری است. می‌تواند خوانندهء خوبی بشود. گفتم، خب بیارش. در آن زمان پنجشنبه‌ها برنامه‌ای به نام هنر برای مردم پخش می‌شد که خوانندگان در آن می‌خواندند و از رادیو سراسری پخش می‌شد. مهستی در این برنامه ترانه‌ای خواند که شعرش از هما میرافشار بود، دل میگه دلبر می‌آید با موسیقی عماد رام. این ترانه را که خواند دیگر گل کرد.



    فکر می‌کنم شما هم تقریبا به‌ طور همزمان با مهستی از ایران خارج شدید...

    بله. من یک روز پیش از اینکه بختیار بر سر کار بیاید از ایران خارج شدم و مهستی هم حدودا در همان زمان خارج شد. مهستی کارهای بسیار قشنگ و ماندگاری دارد که متاسفانه در غربت از آنها استفاده نشد و چند آهنگ که اصلا در سطح ایشان نبود خواند. کارهای زیبایی دارد از اسدالله ملک، همایون خرم،‌ جهانبخش پازوکی و ... که از اینها در خارج از کشور متاسفانه استفاده نشد. می‌دانم که در آینده از آن کارهای گذشته‌اش استفاده خواهد شد.



    منظورتان این است که کارها در آرشیوهای ایران ماند؟

    خیر! من آن کارها را هم آوردم، مانند ترانهء دگر چه خواهی. کارهای بسیار زیبایی دارد که در ردیف این کارهایی که در آمریکا خواند نبود.



    مهستی در یکی از گفت‌ و گوهایش با تلویزیون خود شما، «جام جم لوس‌آنجلس»، اعلام کرد که مدتی پس از اینکه به آمریکا آمد، همسرش در ایران تیر باران شد...

    بله، پدر سحر. او در آبادان پمپ‌بنزین داشت و بعد به‌ علت اینکه در دوره‌ء جنگ رفت و آمد داشت به آن‌ ور، نمی‌دانم چه [اتهامی] به او بستند و اعدامش کردند. ما فردای آن، در تلویزیون یک برنامه داشتیم. مهستی و حسن شماعی زاده،‌ برنامه‌ای دو نفره داشتند برای اجرای ترانه‌ای به نام «می‌ریم ایران دوباره» که با گریه می‌خواند و یادگار همان دوره است. با وجود اینکه گفت، «اشکم را چه کار کنم؟» گفتیم قشنگی‌اش به همین حالت است. ضبط کردیم و پخش شد.



    فعالیت‌ هایتان در غربت چطور ادامه پیدا کرد با مهستی؟

    اوایل با مهستی و هایده زیاد کار کردیم،‌ مثلا اگر دیده باشید، یک برنامه در سیزده‌بدر است که تمام خوانندگان روی زمین نشسته‌اند. یا زمانی که هما میرافشار در ایران بود برای مهستی شعر فرستاد. اشعاری را که او فرستاده بود، ما اینجا دادیم آهنگ رویش گذاشتند. ولی این اواخر دیگر همکاری به آن صورت نداشتیم، ولی دوستی‌مان همان‌طور صمیمانه بود. به دلیل اینکه من دیگر کار نشر نمی‌کردم. گرفتار تلویزیون بودم. من مهستی را جاهایی می‌دیدم که دوستان دور هم جمع بودند.



    در گفتگوهای مهستی با رادیو و تلویزیون‌های ایرانی همیشه این سوال از او پرسیده می‌شد که آیا کارهایش با هایده جنبهء رقابتی داشته یا نه؟ و او هم همیشه منکر می‌شد و می‌گفت هر کدام راه خودشان را می‌رفتند. ولی در بین مردم معمولا شنیده می‌شد که میانهء خوبی ندارند. شما به‌ عنوان کسی که با هر دو رابطه‌ء نزدیکی به لحاظ کاری داشتید و در جریان برنامه ‌هایشان بودید،‌ در اینباره چه صحبتی دارید؟

    خدا هر دو را بیامرزد، ولی من حدود سه سال زودتر با مهستی کار می‌کردم. پس از سه‌ سال، معینی کرمانشاهی، هایده را آورد پیش من. آن زمان ما نمی‌خواستیم مهستی بفهمد که ما داریم با هایده همکاری می‌کنیم. البته حرفی هم نزده بود. اینها شایعات بود. بعدا ما آهنگی به هایده دادیم خواند؛ همان علی گویم، علی جویم که زمانی اینجا خاکش می‌کردند هم همین علی گویم را پخش کردند. بعدها هر وقت که ما با هایده مصاحبه کردیم، در خانهء مهستی بود. پس از انقلاب روابط اینها خیلی صمیمانه بود و از مادرشان هم مهستی نگهداری می‌کرد. هایده دائما خانهء مهستی بود. اوایل شایعاتی بود و ما قدری سعی کردیم مسئله را مسکوت بگذاریم. ولی بعد دیدیم نه.‌ هایده که راه افتاد،‌ ایشان هیچ اعتراضی ندارد.

    چیزی که به خود مهستی، یک ماه و ده روز پیش گفتم،‌ الان به شما می‌گویم. به او گفتم: کاش وقتی از ایران آمدی دیگر آهنگ‌های جدید نمی‌خواندی. همان کارهای گذشته‌ات را می‌کردی. تنها حرفی که می‌توانم بزنم همین است. این را البته به بعضی از خوانندگان دیگر هم می‌گویم.‌ داریوش این مسئله را حفظ کرد و دارد از گذشته می‌خواند و مردم هم تحویل ‌شان می‌گیرند. چون همه چیز روی حساب و کتاب بوده، یعنی تلفیقی بوده بین شعر، آهنگ و خواننده. در خارج از کشور دیگر رعایت نمی‌شد.



    با توجه به اینکه مهستی در خارج از ایران دیگر به آن آهنگسازان و ترانه‌سرایان دسترسی نداشت،‌ فکر می‌کنید چنین کاری ممکن بود؟

    ببینید، هم دسترسی داشت و هم دسترسی نداشت، ولی خود آن آهنگسازان و شاعران هم انقلاب آنقدر تکان‌شان داده بود که نمی‌توانستند مانند گذشته کارهایی خلق کنند. اگر هم می‌توانستند یار می‌خواستند. آهنگساز بود، شاعرش نبود، شاعر بود آهنگسازش نبود! یا کسی که تنظیم می‌کرد نبود. یک عده‌ای در ایران مانده بودند و یک عده‌ای آمده بودند در خارج از کشور. گیج بودند، هنوز نمی‌توانستند کار بکنند.



    در قلب جامعهء مهاجر ایرانی هستید، در لوس‌آنجلس. چه واکنشی نشان دادند به درگذشت مهستی؟

    همه ناراحت بودند. ما نمی‌دانستیم امروز فوت می‌کند. ولی برای پنج‌شنبه [به مدت سه ساعت] برایش برنامه‌ی فوق‌العاده گذاشته بودیم که پیش از مرگش این برنامه پخش بشود. یکباره دیدیم که دخترش تلفن کرد و گفت: مامان مُرد. من فکر می‌کنم او را بیاورند در کنار هایده و مادرش در گورستان وست‌وود‌ جایی‌ست که الیزابت تیلور و کلارک گیبل خوابیده‌اند.

    مهستی در دوره فعالیت‌ خود با ترانه‌سازان بسیاری همکاری داشت. از علی تجویدی، پرویز یاحقی، همایون خرم و پرویز یاحقی در برنامه‌های موسیقی کلاسیک ایرانی گرفته تا انوشیروان روحانی، منوچهر چشم‌آذر و محمد حیدری در برنامه‌های موسیقی پاپ. جهانبخش پازوکی‌ اما ترانه‌ساز و ترانه‌سرایی بود که کارهایش مورد علاقهء ویژهء مهستی بود. پازوکی از همکاری‌هایش با مهستی می‌گوید: من تقریبا مدت ۴۳ـ ۴۲ سال با خانم مهستی همکاری داشتم، من آهنگسازی و ترانه‌سرایی می‌کردم و ایشان هم کارهای مرا به بهترین نحو اجرا می‌کردند. جوری اجرا می‌کردند که به اثر جاودانگی می‌بخشیدند. ایشان از هر کس، از هر آهنگسازی،‌ حتا از هر ترانه‌سرایی اثری را اجرا می‌کردند، مهر جاودانگی پای آن اثر بود. سال‌های بسیار، مردم با این خاطره‌ها زندگی کردند و سال های سال هم زندگی خواهند کرد.



    جنس صدای مهستی فکر می‌کنید چه تاثیری می‌گذاشت در کار ترانه‌سازان یا ترانه‌سرایانی که با او کار می‌‌کردند؟

    صدایی بسیار لطیف داشت. رسا با آن به‌اصطلاح تحریرهای مخصوص خودش. اینگونه بگویم که زمانی الگو شده بود و کسانی که مراجعه می‌کردند می‌گفتند یک آهنگی بساز که مانند فلان آهنگ خانم مهستی باشد تا ما اجرا کنیم. من هم به آنها تذکر می‌دادم که صدای خانم مهستی یک صدای مخصوص به‌ مهستی‌ست و شما باید خودت یک شیوه تازه‌ای داشته باشی نباید تقلید کنی.



    تفاوتی حس می‌کنید بین ترانه‌هایی که مهستی در سال های پیش از انقلاب اجرا می‌کرد و ترانه‌هایی که در سال های پس از انقلاب در آمریکا خواند؟

    بله. فرق می‌کرد. بسته به محیطی‌ست که آدم در آن زندگی می‌کند و مردمی که اطرافش زندگی می‌کنند. فضای کار در ایران فرق می‌کرد. موسیقی‌ها سنگین‌تر و ملایم‌تر بودند. اینجا، حرکت زندگی و تحرک بیشتر است. تپش زندگی بیشتر است و اثر می‌گذارد روی ضرب پایه‌ای که آدم انتخاب می‌کند برای ساختن آهنگ. این است که بله،‌ می‌توانم بگویم فرق آهنگ های قدیمی که مهستی اجرا می‌کرد با حالا همین است. عمده در ضرب‌ پایه‌ای ‌ست که انتخاب می‌‌شد برای اینکه یک ملودی را سوار بکنند بر آن.



    از بابت ارزش‌های هنری کارها چطور؟

    ارزش های هنری کارها هم خب نوسان دارد. در اینجا هم کارهای خیلی خوبی شده است. الان ترانه‌سرایان جوان پیدا شده‌اند، آهنگسازان جوانی که کارهایشان بسیار بسیار زیباست و اصلا آدم نمی‌تواند کتمان‌شان بکند. حرکت های قشنگی کرده‌اند. امیدوارم کارهای خوب و حساب‌شده‌ای تحویل گوش‌های اجتماع بدهند.

  8. #158
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض




    حسن شماعی زاده: هیچ جای دنیا به اندازه ایران خواننده بد ندارد


    حسن شماعی زاده یکی از پرکارترین هنرمندان ایرانی مقیم لس آنجلس در 27 سال گذشته بوده است، هم برای خودش و دیگر خوانندگان آهنگ می‌ سازد، هم خواننده است و هم بعضی اوقات نوازندگی می ‌کند. شماعی زاده در منزلش استودیوی کامل ضبط درست کرده و به کمک کامپیوتر و تجهیزات مدرن در آن کار آهنگساز و ارکستر و خواننده را یکتنه انجام می دهد و اثرهایش را ضبط می کند. در همین استودیو با او به گفتگو نشستیم، و صحبتش را با آنچه بحران در صنعت موسیقی ایرانی در لس آنجلس می داند آغاز کرد: الان هنر موسیقی یا صنعت موسیقی یا هر چیز دیگری که بخواهیم اسمش را بگذاریم، مثل ماشینی می‌ ماند که بنزینش تمام شده و هنوز در حال حرکت است اما یک جايی می ‌ایستد، چون حرکت اولیه ای داشته اما بالاخره یک جايی خواهد ایستاد، دلیلش هم همین کپي هایی است که از روی اینترنت پیاده می ‌شود.

    در حال حاضر کمپاني ها خرید نمی کنند، یک سری قرارداد دارند که مربوط به قبل است، این قراردادها را هم اگر می‌‌‌ توانستند همین امروز لغوش بکنند، حتما می کردند. کار این کمپانيها شده مثل کارخانه ای که یک انباری دارد اما این انبارش دیوار ندارد و هر کسی که بخواهد می تواند از این انبار یک چیزی بردارد و برود.

    از مردم داخل کشور ما توقعی نداریم یعنی نمی توانیم هم داشته باشیم، حتی اگر بخواهند از ما خرید هم بکنند برایشان مقدور نیست ولی با ایراني های خارج از کشور ما همیشه، حتی قبل از انقلاب مشکل این کپيها را داشتیم ولی این قدر الان زیاد شده چون دیگه سی دی تمام شده و آی پاد آمده، قبلا مثلا یک نفر بود و یک دستگاه سی دی می خرید یک سه چهار تا سی دی هم با آن می خرید، الان یک آی پاد می خرد که از سیصد تا دو هزار آهنگ می تواند در آن ضبط کند.

    نتیجه از این حرف ها اینکه چنان وضع این کمپاني ها به هم ریخته و چنان از نظر اقتصادی ضعیف شده اند که به نظر من کار موسیقی در لس آنجلس را باید تمام شده خواند.



    یعنی فقط می ماند برای کار کاباره؟

    کاباره ای وجود ندارد اینجا.

    الان فقط درآمد یک سری از خوانندگان از کنسرت هاست، یعنی در واقع در این 28 سال هم اکثر خوانندگان از پنج درصد، ده درصد یا پنجاه در صد پول سی دی هایشان را خودشان داده اند.

    یعنی کمپانی ها قدرت این را نداشتند که بخواهند تمام مخارج را بدهند و نسبت به وضعیت هر خواننده بعضی از خواننده ها تا هشتاد درصد بعضی ها تا بیست در صد در گذشته این کمک را می کردند ولی الان وضعیت طوری شده که اینها نمی توانند سرمایه بگذارند چون سرمایه شان از بین می رود.

    نتیجه این کار وضعیت بد دیگری را هم به وجود آورده که یک سری آدمی که نباید بخوانند، می خوانند.

    من اصلا معتقدم که خواننده خواننده متولد می شود و هر کسی نمی تواند بخواند. باید خداوند این استعداد را به تو داده باشد تا بعدا شما بروید خواندن را در اثر تجربه یا از طریق آکادمیک یاد بگیرید.

    یک سری جوان علاقمند که می خواهند بخوانند از این ضعف بازار دارند استفاده می کنند و خودشان را به جامعه تحمیل می کنند.

    از آن گذشته، اخیرا دستگاهی هم آمده به اسم تیون یا اتوتیون که وقتی خواننده خارج می خواند آن را فیکس می کند ولی به هر حال این حالت انسانی اش را از دست می دهد. حالا توی ایران هم به شوخی اسم این دستگاه را قلقلی گذاشتند یعنی هر کس که نمی تواند بخواند بیندازش توی قلقلی.



    این کسانی که شما اشاره می کنید اینها بالاخره چون من خودم شنیدم آهنگ هایی که خواننده خواننده نیست و نمی تواند که بخواند ولی آهنگ بسیار عالی برایش ساخته شده و شعر بسیار خوبی به آن داده شده، خوب در این روند به قول معروف آهنگسازها و ترانه سازها هم سهیمند دیگر.

    خوب گناهی ندارند شما وقتی مجبورید بفروشید می فروشید. الان تلویزیون ها وقتشان را به اینها می فروشند کمپانی خودشان را در اختیار اینها می گذارند. شما فرض کنید یک بدن، بدن انسان مرتب با میکروب های دور و بر خودش مبارزه می کند وقتی این بدن ضعیف می شود میکروب هم شروع می کند به نفوذ کردن، در واقع این خواننده های تحمیلی باعث شدند که کل جامعه رویش را برگرداند.

    جامعه نگاه می کند به موسیقی هندی، به موسیقی عربی چون این خواننده ها نمی توانند جوابگو باشند.

    من الان بجرأت می توانم بگویم که ما اگر بخواهیم نمره بدهیم هیچ جای دنیا به اندازه ایران خواننده بد ندارد، حالا مسئله خواننده بد یا خوب بودنش جداست، یک عده ای که اصلا نباید بخوانند.



    حتما منظور شما تمام خواننده های جوان نیست، یک عده ای را می گویید؟

    هر کس که جوان شد که نباید به او راه داد، جوان با استعداد است که می تواند بیاید و در هر رشته ای به ما کمک بکند. من همیشه این مثال را زدم که آقای معین در دهه هشتاد با حضورش به موسیقی خارج از کشور کمک کرد، یعنی حضور این آدم به عنوان خواننده خوب باعث رونق این بازار شد. خانم گوگوش در دهه هفتاد یا خانم هایده، خانم مهستی در دهه هفتاد باعث رونق این بازار شدند.

    خواننده بسیار خوب توی اینها آمدند ولی تعدادشان خیلی کمه، یعنی شما نگاه می کنید که هر ماه بیست تا سی تا خواننده می آید که نباید بخواند بعد در ده سال می بینید که یک نفر خوب آمده. چون این وضعیت ما چند چیز احتیاج دارد یکی همین کپی نشدن ها که صنعت بتواند زنده بماند، آن اصل قضیه است و بعد استعداد ها، استعدادهایی که می آیند و می توانند این جامعه را بارور کنند.



    خوب این استعدادها را چه کسانی باید پیدا کنند و بپرورانند؟

    ما اینجا موسیقی دولتی یا غیر دولتی داریم، اینجا یک کشور آزاده اما برای هر کاری که می خواهی بکنی بايد بروی پروانه کار بگیری، حتی خواربار فروشی یا رستوران بخواهی باز کنی باید سی تا چهل تا اجازه نامه و این جور چیزها بگیری ولی کار موسیقی یا کار در دستگاه ارتباط جمعی در این کشور اجازه نمی خواهد، یعنی در واقع قاضی خود مردمند.

    این وضعیت باعث شده تلویزیون ها وقت خودشان را به اینها می فروشند، آهنگساز دارد کارش را به اینها می فروشد، شاعر دارد می فروشد و اینها دارند مرتب گوش مردم را و چشم مردم را آزار می دهند.

    حالا چشم مردم را نمی توانیم بگويیم چون اینها یک ویدیویی می سازند که خوب سرگرم کننده است ما به عنوان سرگرمی نگاه می کنیم ولی من از شما می پرسم چند درصد از اینها را حاضرید و این میل را در خودت احساس می کنی که بروی و سی دی اینها را بگذاری و گوش بکنی، خیلی تعدادش کمه.



    در صنعت موسیقی در کشورهای غربی اینها معمولا مدیر برنامه دارند، یعنی یک کسی هست که می رود برایشان بازاریابی می کند، اگر کسی نتواند بخواند خوب آن فرد هم قبولش نمی کند و دنبال کارش نمی رود ولی در میان هنرمندان ایرانی آیا چنین چیزی مرسوم است؟

    بازار ما بازار کوچکی است، بازار ضعیفی که هر روز ضعیفتر شده. من اینجا برای شما یک مثال بزنم؛ فرض کنید که مادر بزرگ من فوتبال نگاه نمی کند ولی مسابقه ایران و آمریکا که می شود او هم می آید اضافه می شود بر تماشاچیان این بازی، یعنی وارد بازی می شود.

    یک آهنگ هایی هست که همه را وارد بازی می کند مثلا همین آهنگ یک دختر دارم شاه نداره، شاید خیلی ها که اصلا کاری به موسیقی و این کارها نداشتند آمدند و این آهنگ را استفاده کردند یک آهنگی که هفتاد میلیون جمعیت از آن استفاده کرده، بعد نگاه می کنید می بینید که فروشش سی هزارتاست.

    حالا شما فکر نکنید همه سی دی ها سی هزار تا فروش دارند خیلی ها روی دو هزار تا سه هزار تا می ایستند، این فاجعه است.

    وقتی وضعیت اقتصادی به اینجا می رسد اعتقاد من است که کار موسیقی در خارج از کشور تمام شده است، آنچه مانده یک مقدار موسیقی تحمیلی است، یک مقدار خواننده هنوز سر پا هستند و اینها می آیند از درآمدی که از کنسرت ها دارند یک چیزهایی تولید می کنند.



    این سی دی هایی که تولید می شود را مگر کمپانی ها تولید نمی کنند؟ مگر کمپانی با خواننده قرار داد نمی بندد تا برایش سی دی بزنند و حقش را بخرند؟

    این در مورد خواننده هایی است که مطرح هستند. بله چون گفتید که بعضی ها از پول کنسرت ها چیزی تولید می کنند اين سؤال برايم پيش آمد.



    بله ببینید الان شرکت ها دیگر خرید نمی کنند یعنی آن زمان هم که خرید می کردند خواننده ها یک مقداری کمک می کردند.

    الان شرکت نمی آید این ریسک را خودش بکند و سرمایه اش را به خطر بیندازد ولی خواننده ای که هنوز از کنسرت ها یک درآمدی دارد با اینکه می داند ضرر می کند می رود و آن سی دی را تولید می کند.

    ببینید مثلا فرض کنید شما یک کاسبی دارید فرض کنید یک رستوران دارید و این رستوران دارد هر روز ضرر می دهد و شما می روید از یک جای دیگر پول می گذارید در آن. خوب تا یک مدت می شود ادامه داد و اگر پولی گذاشته می شود و این پول از بیرون می آید و اگر از طرف کسانی دیگر می آید خوب به دنبال خودش یک سری توقعاتی هست، بسادگی جلو نمی رود.



    خود شما چطور؟ شما خیلی فعال بودید، آهنگ های زیادی ساختید اینجا آلبوم های زیادی پر کردید و خودتان هم می خواندید، الان چه کار می کنید؟ الان هم هنوز همان فعالیت را دارید؟

    من هم الان به خاطر وضعیتی که هست دارم کار می کنم ولی بسختی داریم این سی دی ها را تولید می کنیم و آخرین کار من دو سه ماه است که به بازار آمده، با اینکه بسیار بسیار موفق بوده ولی ضرر سنگینی هم همراهش بوده.

    تازه می بینید اینجا استودیوی خود من است خیلی کارها را من خودم می کنم و یکی از دلایلی که من خودم اینجا استودیو زدم به خاطر همین است.

    تمام اینها به خاطر کپی هاست که مردم از روی اینترنت بر می دارند، یعنی امروز یک ویدیو پخش می شود از این ویدیو صدایش را برمی دارند، ولی کیفیت صدای خود را ازدست می دهد ولی همین ویدیو بعد از بیست و چهار ساعت روی صد تا لاین هست، شما می توانید بروید و آن را کپی کنید، بله وضعیت به این شکل است.

    خیلی ها دوست ندارند حرف بزنند ولی واقعیتش این است، واقعیت این است که بحران اقتصادی در کار موسیقی در خارج از کشور از سال 1979 شروع شد و این بحران وقتی سی دی شد و به صورت دیجیتال شد و رفت در اینترنت دیگر در اوج خودش است.



    پس اینکه بعضی ها می گویند موسیقی لس آنجلسی مبتذل است، البته نه تمامش، انتقاد خیلی می شود بخصوص در داخل ایران، شما فکر می کنید به خاطر همین خواننده های تحمیلی است که شما گفتید یا چیزهای دیگر هم هست؟

    امکان دارد که خیلی انتقادها به خاطر همین ها باشد ولی به طور کلی من دیدم به این صورت نیست.

    من می گویم که اگر یک کاری اشکال فنی دارد ما می توانیم ایراد بگیریم، مثلا این شعر قافیه اش اشتباه است یا قافیه ندارد یا کراهت کلام دارد یا این موسیقی از نظر تکنیکی اشکال دارد، آکوردهایش اشتباه است، فاصله هایش اشتباه است، آنها را می توانیم ایراد بگیریم ولی اینکه چون سلیقه تو مثل من نیست سلیقه تو مردود است را من قبول ندارم.

    یعنی آوردن یک چیزی به اسم کلاس که چون من این را گوش می دهم کلاسم بالاتر است و چون تو آن را گوش می دهی کلاست پایینتراست، من این را بهش اعتقاد ندارم، هر چیزی در جای خودش قشنگ است.

    اگر اشکال فنی نداشته باشه این کلمات ابتذال و مبتذل یک مقداری بر می گردد به ریشه های فرهنگی و مذهبی. اصولا ما می بینم که مثلا به رقص در جامعه ما به شکل دیگری نگاه می شود، خیلی از روشنفکرها من دیدم حتی خیلی هم ادعای روشنفکری دارند هنوز در پس مغرشان می گویند مثلا رقاص بازی است، توجه می کنید یعنی هنوز به هنر رقص آن احترام را نمی گذارند و با همان دید عقبمانده دارند به آن نگاه می کنند.

    من این حرف را قبلا هم زدم، یکی از افرادی که فروش سی دی اش از همه بالاتر بوده آقای جلال همتی است. من خیلی ها را دیدم که می گویند ما پاواروتی گوش می دهیم، ما بوچلی گوش می دهیم، ابی گوش می دهیم، داریوش گوش می دهیم ولی وقتی می روی می بینی دارند همان جلال همتی گوش می کنند. خوب تو با همان جلال همتی حال کن چرا باید تظاهر بکنی به یک کلاسی که بهش اعتقاد دارند.



    خوب تا اینجا درباره موسیقی خارج از کشور صحبت کردیم، نظر شما درباره موسیقی غیر سنتی امروز در ایران چه هست؟

    ایران سرزمین مادری است، همه ما هم از آنجا آمده ایم در آتیه هم بیشتر استعدادها در آنجا پرورش خواهند یافت.

    این را من بارها گفته ام و در واقع موسیقی از داخل کشور ادامه پیدا خواهد کرد ولی اگر بخواهیم امروز مقایسه بکنیم، امروز داخل ایران از نظر خیلی چیزها از لس آنجلس خیلی عقبترند، از نظر تکنیک از نظر تنظیم از نظر کار استودیو و امکاناتی که دارند و کارهایی که می شود هنوز خیلی عقبند، ولی باز تکرار می کنم الان داریم یواش یواش نشانه هايی از داخل ایران می بینیم.

    آنجا هم من خواننده بد خیلی می شنوم، من فکر می کنم که در داخل ایران هم شاید نود و پنج درصد از کسانی می خوانند نباید بخوانند، آنجا هم همین اتفاقی که اینجا افتاده دارد اتفاق می افتد و من اين را دارم می بینم و می شنوم.

    اینجا این را هم بگویم که یکی دو تا از این جوانان آمده اند و یکی دو تا از آهنگ های من را بدون اجازه برداشته اند، یکی از آن ها آهنگ یک غریبه بود و وقتی که اینجا پخش شد آن قدر این خواننده این را بد خوانده که واقعا فکر نمی کردم یک روزی این آهنگم به این روز می افتد و این صدای ناهنجار رویش می آید، ولی بگذارید خاطره ای برای شما تعریف بکنم.

    آقای پرویز مقصدی که یکی از آهنگسازان بزرگ ماست و من به ایشان خیلی ارادت دارم، یک زمانی یک دفتری داشت در خیابان ثریا [سميه کنونی]، گاهی من پیشش می رفتم و آن موقع من نه آهنگساز معروفی بودم و نه خواننده معروفی، با هم در رادیو کار می کردیم، یک آقایی آمد پیش او و گفت که من می خواهم بخوانم، آقای مقصدی به او گفت تو را باید دارت بزنند، او گفت چرا؟ مگر من چه کار کردم؟ گفت همین قدر که فکر می کنی که می توانی بخوانی باید دارت بزنند.

    بله من واقعا فکر می کنم که اینها گوششان کار نمی کند، چون اگر گوششان می شنید درست می خواندند، صدای خودشان و آنچه را می خوانند نمی شنوند.

    بابا دستگاه اتوتیون آمده لااقل بگذارید داخل آن و ببینید، اتوتیون قشنگ به شما نشان می دهد که شما داخل کوک هستید یا نیستید، ببینید اینجا در آمریکا بین هفت هزار تا هشت هزار ایستگاه رادیو هست که اینها امکان ندارد چیزی را پخش کنند که تیون نباشه.

    متأسفانه ما می بینیم که خیلی از خبرنگاران ما، خیلی از دست اندرکاران ما و خیلی از مجریان این برنامه ها این بینش را ندارند یا دارند به خودشان دروغ می گویند: به به چه اجرایی، بابا یارو داره خارج می خونه.

    منتهی فرق من با آن آدم این است که آن خواننده که دارد خارج می خواند و تیون نیست من همان موقع می فهمم، مردم طول می کشد تا بفهمند، یواش یواش ولی مردم هم می فهمند. در انتها قضاوت مردم درست است که ممکن است یک کمی دیر باشد ولی حتما درست است، ما بارها دیده ایم.

    ببینید من معتقدم وقتی یک صدا می آید این صدا اگر صدای سالمی هست اگر رو به پیشرفت نباشد که حتما هست پایین نخواهد رفت اما صدای ناسالم از هر نقطه ای که هست هر روز در نظر مردم از آن پایینتر می رود.

    چیزی که موسیقی داخل و خارج از کشور را هر دو را آزار می دهد یکی مسئله اقتصادی است یکی مسئله کسانی که نباید بخوانند و اینها می خواهند بزور خودشان را تحمیل کنند و امروز من به این نتیجه رسیده ام که نمی توانم نتیجه مساوی به همه چیز بدهم.

    به این نتیجه رسیده ام که خواننده هفتاد درصد در موفقیت کار مؤثر است، خواننده خوب می تواند هر چیزی را بخواند و مردم گوش بدهند ولی شعر یا ترانه خوب نمی تواند به خواننده بد کمک کند. این را ما بارها دیدیم که خواننده خوب می تواند کار متوسطی بخواند و مورد قبول مردم واقع بشود.

    شاید چند سال پیش اعتقاد دیگری داشتم ولی امروز به این نتیجه رسیدم یعنی آوازخوان نه آواز، اسم آلبوم آخرم هم همین است: آوازخوان نه آواز.



    فکر نمی کنید یک مشکل هم این است که شما یعنی نسل شما چیز باب طبع نسل جوان به آنها عرضه نمی کنید؟

    امروز اگر من و شما به گفتگوی دو تا جوان چهارده ساله گوش بکنیم شاید هیچ چیز نفهمیم، خواسته هایشان مسائلشان همه برای ما غریبه است، در این شکی نیست که به هر حال ممکن است ما در این سن نتوانیم آن جور خواسته های جوانترهای خودمان را بفهمیم، این واقعیت است ولی هر نسلی می تواند کارش را درست انجام بدهد.

    شما در این کشورهای همسایه ما یک خواننده بد به من نشان بدهید، من ندیدم، بین همان ترک های خودمان حتی توی کردها یک خواننده بد نمی توانید پیدا کنید، میان ارامنه یک خواننده بد نمی توانید پیدا کنید، نه اینکه خواننده بد، خواننده ای که نباید بخواند.



    علتش چی هست؟

    یک مقدار به خاطر شهرت، یک مقدار هم شاید می بینند که موسیقی یاد گرفتن مشکل است، شاید فکر می کنند این میکروفون را به دست بگیرند زودتر به نتیجه می رسند. یک اتفاقاتی هم در گذشته افتاده، در این شهر کسانی خواندند که آنها هم نباید می خواندند، حتی اگر سالنشان با شش هزار نفر پر می شد، بعد یک کسی که در خانه اش نشسته، حالا نمی خواهم اسم ببرم، می گوید من که از این بهتر می خوانم پس چرا من نخوانم؟

    درست می گوید، ولی این دوره با آن دوره فرق می کند.

    آن دوره یک امکاناتی برای این آدم بوده توانسته هل بدهد، پول بدهد، خرج بکند و وضعیتی برای خودش به وجود بیاورد ولی امروز به هر حال هر گوشه جامعه رو به ترقی است. علت دیگر اینکه هر جامعه ای شنونده اش هم یک طبقه ای دارد.

    شما نمی توانید طبقه شنونده ایرانی و آمریکایی را مقایسه کنید یا افغانی را مثلا با عرب مقایسه کنید، هر کدام اندازه های خودشان را دارند و رو به رشدند، جامعه ما شاید خواننده ای که بیست سال پیش می خواند را الآن قبول نداشته باشد چون گوشش رو به رشد است.

    همین طور که شما دلت می خواهد یک چیز خوشبو به مشامت بخورد یا از مزه یک غذای خوب لذت ببری، از دیدن یک منظره خوب لذت ببری، گوش هم همینطور است، گوش هم چیز درست می خواهد، دلیلش چیست آن را دیگر خدا می داند، این گوش این طور ساخته شده، هر چه خواننده به آن نتهای کوک نزدیکتر باشد شنونده بیشتر لذت می برد.



    چرا موسیقی ایرانی با این همه فعالیتی که برایش می شود چه داخل ایران و چه خارج هنوز نتوانسته جایی در جهان برای خودش باز بکند؟

    جامعه ما عاشق شعر است، در واقع چیزی که امروز پخش می شود یک سری شعر است که موزیکال شده، اینها آهنگ نیستند، ترانه نیستند، در حالی که موسیقی زبان گویاست و احتیاج به شعر ندارد.

    بگذارید مثالی برایتان بزنم: یک گوینده ای داشت تفسیر می کرد آهنگ هتل کالیفرنیا را و درباره شعرش و معانی شعرش تفسیر می کرد، در حالیکه هتل کالیفرنیا به خاطر آکوردهایش به خاطر فاصله هایش، به خاطر موسیقی اش در خاطرهاست.

    در واقع غربی ها اگر بخواهیم مقایسه کنیم با سایر کشورها موسیقی گوش کرد نشان مثل موزیسین های ماست.

    من شاید چهل سال یک آهنگی شنیده باشم ولی هنوز نمی دانم که شعرش چیست. موسیقی را این جوری گوش می دهند اما شنونده ایرانی اول شعر را گوش می دهد.

    یک سری از آهنگسازها از این مسئله سوء استفاده کردند، مثلا می گویند شعر هشت سیلابی است که الان اگر شما نود و نه درصد آهنگ هایی که امروز می شنوی اگر با انگشت هایت بشماری، مثلا توی یک دیوار سنگی می شه هشت سیلاب، نود و نه درصدش هشت سیلابی است، بابا موسیقی شکل های دیگر هم دارد. من اسم هشت سیلاب را گذاشتم ویروس موسیقی ایران.

    یعنی اگر بخواهی قسمت بندی اش را پیدا بکنی بقیه اش تا آخر معلوم است، یعنی اینکه چیزی که در جامعه ما اجرا می شود ترانه نیست، موسیقی نیست، یک سری شعر است، فرق است بین ترانه و شعر، خیلی فرق است و ترانه به عقیده من جای والاتری دارد تا شعر.

    به عکس خیلی ها که مثل اینکه به عارف [قزوينی] بود گفته بودند تو تصنیف سازی، ترانه جای خیلی بالاتری دارد، کلام ترانه با کلام شعر خیلی فرق می کند. چیزی که در جامعه اجرا می شود تنظیم قشنگ است، ظاهر قشنگی دارد، تیم تهیه خیلی قوی پشتش است ولی شعر موزیکال است، من این را اسمش را گذاشته ام شعر موزیکال.

    حالا یک سری کار هم جدیدا آمده که نمی دانم قدیم ها تئاتر رفته بودید، بین دو تا نمایش یک کسی می آمد ترانه فکاهی اجرا می کرد ما به آن می گفتیم پیش پرده، متأسفانه خیلی از کارها دارد پیش پرده می شود، یعنی حالت طنز دارد برای جلب بیننده تلویزیونی، نه برای گوش کردن روی سی دی.

    به هر حال دلیل اصلی اینکه موسیقی ما نمی تواند به خارج از جامعه خودش نفوذ بکند به خاطر سنگینی شعر است.

    چون شنونده ایرانی فقط شعر را می شنود، هنوز خیلی از شنونده های ما به شعر می گویند آهنگ، هنوز نمی دانند شعر چی هست، آهنگ چی هست، فکر می کنند شعر آهنگه.

    من خیلی وقت ها دیدم چون شعر خوبه، با اینکه خواننده خارج می خواند، می گویند به به عجب آهنگی، صدا ناهنجار است واقعا آزار دهنده است من تمام موی بدنم سیخ می شود. همین آقای آرش که همین اواخر آمده، حالا هر کسی کارش را کرده من نمی دانم، این معنی و شعر را فدای ریتم کرد و نتیجه گرفت.

    ریتم ملودی در کارهای ما وجود ندارد، یک ریتم در موسیقی ما وجود دارد که نودونه درصدش ریتم هشت سیلابی است، علت این است.

  9. #159
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض



    نوشته حسين معين کرمانشاهي درباره زنده یاد محمود خوانساری


    حسين معيني کرمانشاهي فرزند رحيم معيني کرمانشاهي در باره محمودي خوانساري چنين مي نويسد: محمودي خوانساري سال 1312 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. پدرش حجه الاسلام سيد جمال الدين محمودي از روحانيون خوشنام و فروتن خوانسار بود و تسلّط نسبي شادروان محمودي خوانساري بر زبان عرب و تعليمات ديني را مي توان حاصل 13 سال زندگي در کنار پدر بزرگوارش دانست. وي پس از فوت پدر، يعني مقارن سال 1326 خوشيدي به تهران آمد و در دبيرستان اديب به ادامه تحصيل مشغول شد و در طول اين دوران يک لحظه از زمزمه کردن و آواز خواندن، آن هم به صورتي کاملا خود جوش و فطري غافل نشد. از سال 1335 مي توان به عنوان سال تحول و دگرگوني در زندگي هنري محمودي خوانساري نام برد. زيرا در محفلي با شادروان ابوالحسن صبا آشنا گرديد و از پيشنهاد ايشان مبني بر فراگيري علمي رديف موسيقي ايران استقبال نمود و اين تمرين و ممارست تا پايان عمر استاد صبا ادامه يافت.

    سال 1338 به دعوت داوود پيرنيا، بنيانگذار برنامه گل هاي جاويدان، گل هاي رنگارنگ، يک شاخه گل، برگ سبز و گل هاي صحرايي، در استوديو گل ها شروع به فعاليت نمود و رسما اولين کار هنري خود را در برنامه برگ سبز شماره 56 ضبظ نمود. از آن پس شادروان محمود خوانساري در کنار اساتيدي چون مرتضي خان محجوبي، احمد عبادي، حبيب الله بديعي، جواد معروفي، حسن کسائي، پرويز ياحقي، جليل شهناز، رضا ورزنده، منصور صارمي و فرهنگ شريف به خلق آثار ماندگار موسيقي اصيل ايراني همت گماشت. ثلث آخر زندگي اين استاد فرزانه و خواننده صاحب مکتب در کنار اسد الله ملک هنرمند ارزشمند سپري شد. خوب به خاطر دارم که عصر روز يکشنبه ششم مهرماه 1348 آقاي اسد الله ملک به منزل ما در تهران پارس آمدند. معلوم شد که برنامه اي با عنوان نوايي از موسيقي ملي به همت شادروان دکتر منوچهر جهان بلگو در حال شکل گيري و تدوين است که در اين برنامه محمودي خوانساري براي اولين مرتبه اقدام به اجراي ترانه خواهد نمود. به همين مناسبت از پدرم خواست که بروي آهنگي که بر روي آهنگي که در نغمه افشاري ساخته بود ترانه اي بسرايد. از زمان نواختن ملودي تا سرودن ترانه اي با عنوان مرغ شباهنگ کمتر از پنجاه دقيقه طول کشيد که حاصل اين فعاليت مشترک پس از 29 سال و به بهانه يازدهمين سال درگذشت اين استاد نامي، بار ديگر به همت آقاي حسن اکبراف در اختيار دوستداران هنر واقعي و اصيل اين مرز و بوم قرار مي گيرد.

    خوانساری استادي که ادب و انسانيت را سرلوحه رفتار خويش قرار داد. خواننده اي که به داشتن صداي تنها اکتفا نکرد و همّ و غم خود را صرف بکارگيري صحيح اين وديعه الهي نمود. خواننده اي با سوادي که امر آواز را به مفهوم کامل مي دانست تا جايي که هنگام خواندن و تلفظ ابيات متنوع شعر فارسي، با شيوه اي مختص خويش کلمات را معني مي کرد و با تکرار و تکيه بر جمله اميد من، اميد تازه اي در جسم و جان مشتاقان موسيقي اين مرز و بوم می دميد.

    هنرمند نازنيني که هرگز در ازاي دستمزد، ناله بي غمي سر نداد و در عين نيازمندي، وارسته و بي نياز عمر خود را در گوشه انزوا سپري نمود و سر انجام روز چهارشنبه دوم ارديبهشت ماه 1366، به صورتي ناگوار، مظلومانه و ناباورانه از غم زيستن نجات يافت و حيات مجددي را آغاز نمود. با اميد شناخت قدر و منزلت چنين نوابغي در محيطي بهتر.

  10. #160
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    پست ها
    2

    پيش فرض

    خانم حميرا متولد سال 1325 هستند. و در زماني که ايران را ترک مي کردند دختر کوچکشان به نام ياسمن را همراه داشتند. هنگامه دختر بزرگ ايشان است که در آن زمان در خارج از کشور به سر مي برد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •