تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 16 از 64 اولاول ... 612131415161718192026 ... آخرآخر
نمايش نتايج 151 به 160 از 640

نام تاپيک: دکتر علي شريعتي

  1. #151
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    وقتی نمی تونی فریاد بزنی،
    ناله نکن!!!
    خاموش باش،
    قرن ها نالیدن به کجا انجامیده است؟
    تو محکومی به زندگی کردن
    تا شاهد مرگ آرزوهای خویش باشی!!!

  2. #152
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خداوندا اگر روزي بشر گردی ... زحال ما خبر گردي ... پشيمان مي شوي از قصه خلقت ... از اين
    بودن،از اين بدعت ... خداوندا تو مي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است ...
    چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.

  3. #153
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مرا کسی نزاد خدا زاد .نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم
    کسم خدابود کس بی کسان درباغ بی برگی زادم و در ثروت دمیشتم
    واز چشمه ایمان سیراب شدم ودر هوای دوست داشتن دم زدم
    و از دانش طعامم دادند
    و از شعر شرابم نوشاندند
    و از مهر نوازشم کردند
    تا حقیقت دینم شد و ر اه رفتنم
    و خیر حیاتم شد و کار ماندنم
    و زبیائی عشقم شد و بهانه ی زیستنم ...

  4. #154
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض



    ...وحرف هایی است برای گفتن و حرف هایی است برای نگفتن
    حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند...

    حرف های بی قرار و طاقت فرسا
    حرف های خوب وبزرگ وماورائی همین هایند .

    و سرمایه هر کس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

  5. #155
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    زندگي ريزش برگ درختان در وزش باد نيست، امتحان ريشه هاست

  6. #156
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خداوندا٬

    تقديرم را زيبا بنويس.

    کمک کن آنچه را تو زود مي خواهي من دير نخواهم٬

    و

    آنچه را تو دير مي خواهي من زود نخواهم.

  7. #157
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض متن کامل وصیتنامه ی دکتر علی شریعتی...

    امروز دوشنبه، سيزدهم بهمن ماه پس از يك هفته رنج بيهوده و ديدار چهره هاى بيهوده تر شخصيتهاى مدرج، گذرنامه را گرفتم و براى چهارشنبه، جا رزرو كردم كه گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شويد كه هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست. (نشانه اى از تحميل مدرنيسم قرن بيستم، بر گروهى كه به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضى و سماوى فراوان است اما به حكم ظاهرامور، عازم سفرم وبه حكم شرع، دراين سفر بايد وصيت كنم.وصيت يك معلم كه از هيجده سالگى تا امروز كه در سى وپنج سالگى است، جز تعليم كارى نكرده و جز رنج چيزى نيندوخته است، چه خواهد بود؟ جز اينكه همه قرضهايم را از اشخاص و از بانكها با نهايت سخاوت وبيدريغى، تماما" واگذار مى كنم به همسرم كه از حقوقم(اگر پس از فوت قطع نكردند) و حقوقش و فروش كتابهايم و نوشته هايم و آنچه دارم وندارم، بپردازد كه چون خود مى داند، صورت ريزش ضرورتى ندارد. همه اميدم به احسان است در درجه اول و به دو دخترم در درجه دوم. و اين كه اين دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها وامل بودن من است. به خاطر آن است كه، در شرايط كنونى جامعه ما، دختر شانس آدم حسابى شدنش بسيار كم است. كه دو راه بيشتر در پيش ندارد و به تعبير درست دو بيراهه: يكى، همچون كلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار كردنهاى زشت و نفرت بار احمقانه زيستن، كه يعنى زن نجيب متدين. و يا تمام ارزشهاى متعاليش در اسافل اعضايش خلاصه شدن، وعروسكى براى بازى ابله ها و يا كالايى براى بازار كسبه مدرن و خلاصه دستگاهى براى مصرف كالاهاى سرمايه دارى فرنگ شدن كه يعنى زن روشنفكر متجدد. واين هر دو يكى است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتى كسى از انسان بودن خارج شود، ديگر چه فرقى دارد كه يك جغد باشد يا يك چغوك. يك آفتابه شود يا يك كاغذ مستراح. مستراح شرقى گردد، يا مستراح فرنگى. وآن گاه در برابر اين تنها دو بيراهه اى كه پيش پاى دختران است. سرنوشت دخترانى كه از پدر محرومند تا چه حد مى تواند معجزآسا وزمانه شكن باشد، و كودكى تنها، در اين تند موج اين سيل كثيفى كه چنين پر قدرت به سراشيب باتلاق فرو مى رود، تا كجا مى تواند برخلاف جريان شنا كند ومسيرى ديگر را برگزيند؟

    گرچه اميدوار هستم كه گاه در روحهاى خارق العاده چنين اعجازى سرزده است. پروين اعتصامى از همين دبيرستانهاى دخترانه بيرون آمده، ومهندس بازرگان از همين دانشگاه ها، و دكترسحابى از ميان همين فرنگ رفته ها، و مصدق از ميان همين دوله ها و سلطنه هاى «طلصال كالفخارمن حمامستون»، وانشتين از همين نژاد پليد، و شوايتزر از همين اروپاى قسى آدمخوار، ولومومبا ازهمين نژاد برده، و مهراوه پاك از همين نجسهاى هند وپدرم از همين مدرسه هاى آخوندريز و ... به هرحال آدم از لجن و ابراهيم از آزر بت تراش و محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من اميد مى دهند كه حسابهاى علمى مغز مرا ناديده انگارد و به سرنوشت كودكانم، در اين لجنزار بت پرستى و بت تراشى كه همه پرده دار بتخانه مى پرورد، اميدوار باشم. دوست مى داشتم كه احسان، متفكر، معنوى، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بارآيد.

    خيلى مى ترسم از پوكى و پوچى موج نويها وارزان فروشى وحرص و نوكرمآبى اين خواجه، تا شان نسل جوان معاصر و عقده ها وحسدها و باد و بروت هاى بيخودى اين روشنفكران سياسى، كه تا نيمه هاى شب منزل رفقا يا پشت ميز آبجوفروشيها، از كسانى كه به هرحال كارى مى كنند بد مى گويند، و آنهارا با فيدل كاسترو ومائوتسه تونگ وچه گوارا مى سنجند و طبيعتا" محكوم مى كنند، و پس از هفت هشت ساعت در گوشيهاى انقلابى و كارتند و عقده گشاييهاى سياسى، با دلى پر از رضايت از خوب تحليل كردن قضاياى اجتماعى كه قرن حاضر با آن درگير است، و طرح درست مسائل، آن چنان كه به عقل هيچ كس ديگر نمى رسد، به منزل بر مى گردند و با حالتى شبيه به چه گوارا ودرقالبى شبيه لنين زيركرسى مى خوابند.

    ونيز مى ترسم از اين فضلاى افواه الرجالى شود: از روى مجلات ماهيانه، اگزيستانسياليست و ماركسيست وغيره شود و از روى اخبار خارجى راديو و روزنامه، مفسر سياسى و از روى فيلمهاى دوبله شده به فارسى، امروزى و اروپايى، و از روى مقالات و عكسهاى خبرى مجلات هفتگى ونيز ديدن توريستهاى فرنگى كه از خيابان شهر مى گذرند، نيهيليست، و هيپى و آنارشيست، ويانشخوار حرفهاى بيست سال پيش حوزه هاى كارگرى حزب توده، مارتياليست و سوسياليست چپ، و از روى كتابهاى طرح نو« اسلام و ازدواج »، « اسلام و اجتماع »، «اسلام و جماع»، اسلام و فلان بهمان ... اسلام شناس و از روى مرده ريگ انجمن پرورش افكار دوران بيست ساله، روشنفكر مخالف خرافات و از روى كتاب چه مى دانم؟ در باب كشورهاى در حال عقب رفتن، متخصص كشورهاى در حال رشد. و از روى ترجمه هاى غلط و بى معنى از شعر و ادب و موزيك و تئاتر وهنر امروز، صاحبنظر وراج چرندباف لفاظ ضد بشر هذيان گوى مريض هروئين گراى خنك، كه يعنى، ناقد و شاعرنوپرداز و ...

    خلاصه، من به او«چه شدن » را تخميل نمى كنم. از آزاد است. او خود بايد خود را انتخاب كند. من يك اگزيستانسياليست هستم، البته اكزيستانسياليسم ويژه خودم، نه تكرار وتقليد وترجمه كه از اين سه «تا» منفور هميشه بيزارم. به همان اندازه كه از آن دوتاى ديگر، تقى زاده وتاريخ، از نصيحت نيز هم. از هيچ كس هيچ وقت نپذيرفته ام و به هيچ كس، هيچ وقت نصيحت نكرده ام. هر رشته اى را بخواهد مى تواند انتخاب كند اما در انتخاب آن، ارزش فكرى ومعنوى به بايد ملاك انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خريدنش. من مى دانستم كه به جاى كار در فلسفه و جامعه شناسى وتاريخ اگر آرايش مى خواندم يا بانكدارى و يا گاو دارى و حتى جامعه شناسى به دردبخور،« آنچنان كه جامعه شناسان نوظهور ما برآنند كه فلان ده يا موسسه يا پروژه را « اتود» مى كنند و تصادفا" به همان نتايج علمى مى رسند كه صاحبكار سفارش داده امروز وصيتنامه ام به جاى يك انشا ادبى، شده بود صورتى مبسوط، از سهام واملاك و منازل ومغازه ها و شركتها و دم و دستگاهها كه تكليفش را بايد معلوم مى كردم ومثل حال، به جاى اقلام،الفاظ رديف نمى كردم.

    اما بيرون از همه حرفهاى ديگر، اگر ملاك را لذت جستن تعيين كنيم مگر لذت انديشيدن، لذت يك سخن خلاقه، يك شعر هيجان آور، لذت زيباييهاى احساس و فهم ومگر ارزش برخى كلمه ها از لذت موجودى حساب جارى يا لذت فلان قباله محضرى كمتر است؟ چه موش آدميانى كه فقط از بازى با سكه در عمر لذت مى برند و چه گاو انسانهايى كه فقط از آخورآباد و زير سايه درخت چاق مى شوند. من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه مى خواندم وهنر. تنها اين دو است كه دنيا براى من دارد. خوراكم فلسفه وشرابم هنر وديگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار بايد براى خانواده ام كار مى كردم و براى زندگى آنها زندگى مى كردم. ناچار جامعه شناسى مذهبى و جامعه شناسى جامعه مسلمانان، كه به استطاعت اندكم شايد براى مردمم كارى كرده باشم، براى خانواده گرسنه و تشنه و محتاج وبى كسم، كوزه آبى آورده باشم. او آزاد است كه يا خود را انتخاب كند ويا مردم را، اما هرگز نه چيز ديگرى را، كه جز اين دو، هيچ چيز در جهان به انتخاب كردن نمى ارزد، پليد است، پليد. فرزندم! تو مى توانى « هرگونه بودن» را كه بخواهى باشى، انتخاب كنى. اما آزادى انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصوراست. با هر انتخابى بايد انسان بودن نيز همراه باشد وگرنه ديگر از آزادى و انتخاب، سخن گفتن بى معنى است، كه اين كلمات ويژه خدا است وانسان و ديگر هيچ كس، هيچ چيز، انسان بودن يعنى چه؟ انسان موجودى است كه آگاهى دارد ( به خود وجهان) و مى آفريند ( خودرا و جهان را) و تعصب مى ورزد و مى پرستد وانتظار مى كشد و هميشه جوياى مطلق است. جوياى مطلق. اين خيلى معنى دارد. رفاه، خوشبختى، موفقيتهاى روزمره زندگى و خيلى چيزهاى ديگر به آن صدمه مى زند.

    اگر اين صفات را جز ذات آدمى بدانيم، چه وحشتناك است كه مى بينيم در اين زندگى مصرفى واين تمدن رقابت وحرص وبرخوردارى همه دارد پايمال مي شود. انسان در زير بار سنگين موفقيتهايش دارد مسخ مي شود، علم امروز انسان را دارد به يك حيوان قدرتمند بدل مى كند. تو هرچه مى خواهى باشى باش، اما... آدم باش.

    اگر پياده هم شده است سفركن . درماندن مى پوسى. هجرت كلمه بزرگى در تاريخ « شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا راببين. اما وقتى كه ايران را ديده باشى، وگرنه كور رفته اى، كر بازگشته اى. آفريقا مصراع دوم بيتى است كه، مصراع اولش اروپا است. در اروپا مثل غالب شرقيها بين رستوران و خانه و كتابخانه محبوس ممان. اين مثلث بدى است. اين زندان سه گوش همه فرنگ رفته هاى ماست. از آن اكثريتى كه وقتى از اين زندان به بيرون مى گشايند و پا به درون اروپا مى گذارند، سر از فاظلاب شهر بيرون مى آورند، حرفى نمى زنم كه حيف از حرف زدن است! اينها غالبا" پيرزنان و پيرمردان خارجى دوش و دختران خارجى گز فرنگى را با متن راستين اروپا عوضى گرفته اند. چقدر آدمهايى را ديده ام كه بيست سال در فرانسه زندگى كرده اند وبا يك فرانسوى آشنا نشده اند. فلان آمريكايى كه به تهران مى آيد و از طرف مموشهاى شمال شهر و خانواده هاى قرتى لوس اشرافى كثيف عنتر فرنگى احاطه مى شود، تا چه حد جو خانواده ايرانى و روح جاده شرقى وهزاران پيوند نامرئى و ظريف انسانى خاص قوم را لمس كرده است؟

    اگر به اروپا رفتى، اولين كارت اين باشد كه در خانواده اى اتاق بگيرى كه به خارجيها اتاق اجاره نمى دهد. در محله اى كه خارجيها سكونت ندارند. از اين حاشيه مصنوعى بى مغز آلوده دور باش. با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو. در انزوا پاك ماندن، نه سخت است و نه با ارزش.«كن مع الناس و لا تكن مع الناس». واقعا" سخن پيغمبرانه است. واقعيت، خوبى و زيبايى، در اين دنيا جز اين سه هيچ چيز ديگر به جستجو نمى ارزد، نخستين با انديشيدن، علم. دومين با اخلاق، مذهب. و سومين باهنر، عشق، مى تواند تو را از اين هر سه محروم كند. يك احساساتى لوس سطحى هذيان گوى خنك. چيزى شبيه جواد فاظل، يا متين ترش نظام وفا، يا لطيف ترش لامارتين يا احمق ترش دشتى و كثيف ترش بليتيس! ونيز مى تواند تو را از زندان تنگ زيستن، به اين هر سه دنياى بزرگ پنجره اى بگشايد وشايدهم...

    درى و من نخستينش را تجربه كرده ام و اين است كه آنرا دوست داشتن نام كرده ام. كه هم، همچون علم و بهتراز علم آگاهى بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن مى كشاند وخوب شدن وهم، زيبايى و زيباييها( كه كشف مى كند، كه مى آفريند، چقدر درهمين دنيا بهشتها و بهشتى ها)نهفته است. اما نگاهها و دلها همه دوزخى است، همه برزخى است و نمى بيند و نمى شناسد، كورند، كرند، چه آوازهاى ملكوتى كه در سكوت عظيم اين زمين هست و نمى شنوند. همه جيغ و داد و غرغر ونق نق و قيل وقال و وراجى وچرت و پرت و بافندگى و محاوره.

    منبع : تبیان

  8. #158
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    اگر ميعادي نباشد رفتن چرا؟

    اگر ديداري نباشد ديدن چه سود؟؟

    و اگر بهشت نباشد...

    صبر بر رنج و تحمل زندگي دوزخ چرا؟؟؟

    اگر ساحل آن رود مقدس نباشد

    بردباري در عطش از بهر چه؟؟؟؟

  9. #159
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    عمرم همه در ناليدن بر باد رفت
    و زندگي ام همه در جرعه نوشيدن بر آب
    و اكنون بر لب بحر فنا منتظرم
    بتم شكسته
    اسماعيلم ذبح شده
    برج نورم خاموش و مناره ي معبدم دود زده
    در اشغال فرزندان قابيل
    و توليت خواهر گرگ
    و من شرمگين و پريشان
    در انديشه ي دردآور
    كه ساعتي ديگر كه آفتاب بر قله ي مغرب فرو مي شكند
    وتو روح دردمند من به سراغ من مي آيي
    تا كوزه هايي از آب سرد و خوشگوار چشمه ساران پاك
    سپيده دم هاي دور دست را از من بگيري
    با چه رويي در را به روي تو بگشايم......؟

  10. #160
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    اي چشمه اينجا درنگ مكن
    مي پوسي
    مرداب مي شوي
    مي آلايي
    جاري شو......!
    دشت هاي هموار را طي كن!
    دره ها را سرازير شو...!
    سر خود را به سنگ بزن
    بشكن.....!
    مايست پيش برو شلاق بخور هوا بخور
    رودي شو......!
    تو را اينجا نگاه نمي دارم
    تشنگي سالهايم را همچنان نگه مي دارم
    از تو نمي آشامم تا كم نشوي تا ضعيف نشوي
    سر به اين صحرا بگذار!
    از خلوت اين دشت مهراس!
    آبادي و روييدن ها در انتظار توست
    ومن همچنان تشنه اينجا مي مانم....

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •