سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
پاتیل![]()
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
پاتیل![]()
من کم آوردمپاتیل![]()
![]()
منم هر چي فكر مي كنم چيزي به يادم نمياد
اصلاً يه همچين بيتي وجود داره؟
(خواهشاً از اينجور كلمه ها نگيد)
نه فکر نکنم باشه....من از دیروز تا حالا هنگ کردم
خوب بیاین دوباره شروع کنیم
کمند
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
فلک
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
حیرت
درین حیرت فلکها نیز دیریست
که میگردند سرگردان دریغا
بیدار
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
تنها
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود
« نقاب »
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
تاریکی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)