تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 16 از 934 اولاول ... 61213141516171819202666116516 ... آخرآخر
نمايش نتايج 151 به 160 از 9340

نام تاپيک: اشعـار عاشقـانـه

  1. #151
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    از امشب
    خوابهایم برای تو
    از این پس
    باچشم های باز می خوابم
    از اینجا به بعد
    چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید
    و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
    از اینجا به بعد
    که تو چترت را نو می کنی
    من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم
    ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
    از اینجا به هر کجا
    من بدون ساعت راه می روم
    بدوه هر روز که صبح را
    از پنجره به عصر می برد
    و پای سکوت ماه
    به خاطره خیره می شود
    از اینجا به بعد
    دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
    و تو از دو چشم باز
    که رو به آخر دنیامی خوابد
    رو به چترهای رفته
    تمام خوابهایم را خواهی دید


  2. #152
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    12

    گفتم چشمم ، گفت : براهش ميدار
    گفتم جگرم ، گفت: پر آهش ميدار
    گفتم که دلم ، گفت : چه داري در دل
    گفتم غم تو ، گفت : نگاهش ميدار

  3. #153
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    میشه بگین چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!وقتی یه تاپیک با این عنوان هست و منم مثلا در این زمینه میتونم فعالیت کنم چرا نباید پست بدم؟چرا نباید وقتی تو یه زمینه میتونم فعال باشم فعالیت کنم؟باید ده بار ساین آپ بشم دوباره بیام بعد پست بدم؟یا کلاس بذارم و روزی یه دونه پست بذارم!اینا واسه من ابهامه میشه توضیح بدین؟ممنون

    چون ظاهرا هدفتون فقط افزایش پست هست نه محتوا

    نمونه اش هم همون شعر با غلط فاحش بود که نوشته بودید
    اگر اسپم وار پست ندهید مطالب با محتوای بهتری هم انتخاب می کنید

    اگر اعتراضی به هر موردی دارید از طریق پی ام پیگیری کنید
    ممنون

  4. #154
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض هر جایی


    از پیش من برو که دل آزارم
    ناپایدار و سست و گنه کارم
    در کنج سینه یک دل دیوانه
    در کنج دل هزار هوس دارم
    قلب تو پک و دامن من ناپک
    من شاهدم به خلوت بیگناه
    تو از شراب بوسه من مستی
    من سرخوش از شرابم و پیمانه
    چشمان من هزار زبان دارد
    من ساقیم به محفل سرمستان
    تا کی ز درد عشق سخن گویی
    گر بوسه خواهی از لب من بستان
    عشق تو همچو پرتو مهتابست
    تابیده بی خبر به لجن زاری
    باران رحمتی است که می بارد
    بر سنگلاخ قلب گنهکاری
    من ظلمت و تباهی جاویدم
    تو آفتاب روشن امیدی
    بر جانم ای فروغ سعادتبخش
    دیر است این زمان که تو تابیدی
    دیر آمدم و دامنم از کف رفت
    دیر آمدی و غرق گنه گشتم
    از تند باد ذلت و بدنامی
    افسردم و چو شمع تبه گشتم

  5. #155
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض رویا

    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    یاد عشقی که با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ویرانه های امیدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده یی چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله کردم که ای وای این اوست
    در دلم از نگاهش هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر کرد
    کای هوسران مرا میشناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزید
    وای بر من که دیوانه بودم
    وای بر من که من کشتم او را
    وه که با او چه بیگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    کی شد از عشق من حاصل او
    با غروری که چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من خدایا خدایا
    من به آغوش گورش کشاندم
    در سکوت لبم ناله پیچید
    شعله شمع مستانه لرزید
    چشم من از دل تیرگیها
    قطره اشکی در آن چشمها دید
    همچو طفلی پشیمان دویدم
    تا که در پایش افتم به خواری
    تا بگویم که دیوانه بودم
    می توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون کرد
    چشم ها در سیاهی فرو رفت
    ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
    لیکن او رفت بی گفتگو رفت
    وای برمن که دیوانه بودم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من که من کشتم او را
    من به آغوش گورش کشاندم

  6. #156
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض خاطرات

    باز در چهره خاموش خیال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستی سوزت
    باز من ماندم و یک مشت هوس
    باز من ماندم و یک مشت امید
    یاد آن پرتو سوزنده عشق
    که ز چشمت به دل من تابید
    باز در خلوت من دست خیال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستی ریخت
    در نگاهت عطش طوفان بود
    یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من دید در آن چشم سیاه
    نگهی تشنه و دیوانه عشق
    یاد آن بوسه که هنگام وداع
    بر لبم شعله حسرت افروخت
    یاد آن خنده بیرنگ و خموش
    که سراپای وجودم را سوخت
    رفتی و در دل من ماند به جای
    عشقی آلوده به نومیدی و درد
    نگهی گمشده در پرده اشک
    حسرتی یخ زده در خنده سرد
    آه اگر باز بسویم ایی
    دیگر از کف ندهم آسانت
    ترسم این شعله سوزنده عشق
    آخر آتش فکند بر جانت

  7. #157
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض اسیر

    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    تویی آن آسمالن صاف و روشن
    من این کنج قفس مرغی اسیرم
    ز پشت میله های سرد تیره
    نگاه حسرتم حیران به رویت
    در این فکرم که دستی پیش اید
    و من ناگه گشایم پر به سویت
    در این فکرم که در یک لحظه غفلت
    از این زندان خاموش پر بگیرم
    به چشم مرد زندانبان بخندم
    کنارت زندگی از سر بگیرم
    در این فکرم من و دانم که هرگز
    مرا یارای رفتن زین قفس نیست
    اگر هم مرد زندانبان بخواهد
    دگر از بهر پروازم نفس نیست
    ز پشت میله ها هر صبح روشن
    نگاه کودکی خندد به رویم
    چو من سر می کنم آواز شادی
    لبش با بوسه می اید به سویم
    اگر ای آسمان خواهم که یک روز
    از این زندان خامش پر بگیرم
    به چشم کودک گریان چه گویم
    ز من بگذر که من مرغی اسیرم
    من آن شمعم که با سوز دل خویش
    فروزان می کنم ویرانه ای را
    اگر خواهم که خاموشی گزینم
    پریشان می کنم کاشانه ای را


    فروغ فرخزاد

  8. #158
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض بوسه

    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمنک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه رازپرور شب
    نفسی روی گونه یی لغزید
    بوسه یی شعله زد میان دو لب

    فروغ فرخزاد

  9. #159
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض ناآشنا

    باز هم قلبی به پایم اوفتاد
    باز هم چشمی به رویم خیره شد
    باز هم در گیر و دار یک نبرد
    عشق من بر قلب سردی چیره شد
    باز هم از چشمه لبهای من
    تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
    باز هم در بستر آغوش من
    رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
    بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
    خود نمی دانم چه می جویم در او
    عاشقی دیوانه می خواهم که زود
    بگذرد از جاه و مال وآبرو
    او شراب بوسه می خواهد ز من
    من چه گویم قلب پر امید را
    او به فکر لذت و غافل که من
    طالبم آن لذت جاوید را
    من صفای عشق می خواهم از او
    تا فدا سازم وجود خویش را
    او تنی می خواهد از من آتشین
    تا بسوزاند در او تشویش را
    او به من میگوید ای آغوش گرم
    مست نازم کن که من دیوانه ام
    من باو می گویم ای نا آشنا
    بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
    آه از این دل آه از این جام امید
    عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
    چنگ شد در دست هر بیگانه ای
    ای دریغا کس به آوازش نخواند


    فروغ فرخزاد

  10. #160
    آخر فروم باز dariushiraz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,083

    پيش فرض یادی از گذشته

    شهریست در کنار آن شط پر خروش
    با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
    شهریست در کناره آن شط و قلب من
    آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور
    شهریست در کناره آن شط که سالهاست
    آغوش خود به روی من و او گشوده است
    بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
    او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است
    آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
    با جادوی محبت خود قلب سنگ او
    آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
    در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
    ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
    با قایقی به سینه امواج بیکران
    بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
    بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
    بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
    بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را
    در کام موج دامنم افتاده است و او
    بیرون کشیده دامن در آب رفته را
    کنون منم که در دل این خلوت و سکوت
    ای شهر پر خروش ترا یاد میکنم
    دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
    من با خیال او دل خود شاد میکنم


    فروغ فرخزاد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •