خدایا!
با من بمان
همچون مادری که در کنار فرزندانش می ماند.
و انگاه که می لغزم و می افتم
با من باش
بی تو
کسی نیست
تا به او رو کنم
خدایا!
با من بمان
همچون مادری که در کنار فرزندانش می ماند.
و انگاه که می لغزم و می افتم
با من باش
بی تو
کسی نیست
تا به او رو کنم
خدایا....!!!
اگر بخواهی می توانی کاری کنی که هرگز شکست نخورم ولی آنگاه از پیروزی ها چه بیاموزم ؟
اگر بخواهی می توانی زمانی که زمین خوردم دستم را بگیری ولی آنگاه هرکز نیروی دوباره برخواستن را نخواهم شناخت.
اگر بخواهی می توانی مرا مستقیما به مقصد زندگیم ببردی ولی آنگاه هیچ وقت وحشت گم شدن در راه را نمی آموزم .
اگر بخواهی می توانی عشقت را در وجودم قرار دهی ولی آنگاه هرگز نخواهم فهمید که لذت عشق واقعی در مسیری است که در طی آن عشق را می یابیم .
اگر بخواهی می توانی تمام روزهایم را آفتابی کنی ولی آنگاه هرگز پاکی باران را نمی فهمیدم .
اگر بخواهی میتوانی خوشبختی را در دستانم بگذاری ولی به من آموختی که : رشد واقعی از تلاش برای دست یافتن به چیزهایی پدید می آید که در دسترس نیست
واقعا عالي بود و خيلي لذت بخش. بين اينها كدومه رو خودتون گفتيد؟؟؟
خداوندا
ساحل قرار تویی که بی تو غرقه دریای تنهایی ام
مگر لطف تو دستگیر من شود که بی تو پیچیده در عدم
و
با تو زنده و جاویدانم
الهی! نیستی ،همه را مصیبت است و مرا غنیمت! بلا از دوست عطاست ، وازبلا نالیدن خطاست! الهی! نه ظالمی ،که گویم زنهار! و نه مرا بر تو حقی ،که گویم بیار! کار تو داری ، ما را می دار! این انداخته ی خود را بر دار! نیکا آن معصیت که تو را به عذر آرد! شوما آنطاعت که تو را به عجب آرد! الهی! اگر از دوستانم ،حجاب بردار ! و اگرمهمانم ، مهمان را نیکو دار! الهی! آنچه تو کشتی ،آب ده ، و آنچه عبدالله کشت ،فراآب ده! الهی ! پنداشتم که تو را شناختم ، اکنون پندار را در آب انداختم. الهی ! حاضری!چه جویم؟ ناظری !چه گویم؟ ..........
الهی !
اگر عبدالله را خواهی گداخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را.
و اگر خواهی نواخت ، بهشتی دیگر ،آسایش او را.
الهی !
گناه در جنب کرم تو زبون است ، زیرا که کرم ،قدیم و گناه ،اکنون است.
عاشق را یک بلا در روی ودیگری در کمین است ، و دائم با درد و محنت قرین است !
الهی !
گفتی مکن و بر آن داشتی. و فرمودی بکن و بگذاشتی. الهی !اگر ابلیس ،آدم را بدآموزی کرد ، گندم او را که روزی کرد؟
خواجه عبدالله انصاری
خدای مرا ببین در این گوشه تنها افتاده ام
بی کس غمگین گویند به من تو دیوانه ای
گویند خدایی نیست
گویند تو دیوانه ای
گویم من دیوانه تو ام
همه روز به تو می اندیشم
چون جز تو یاری در میان نیست
مرا در تنهایم تنها مگذار
در غم در رسیدن به
در مرگ.......................
مرگی ساکت آرام در خلوت تنهاییم
در غمگین ترین شبم به تو پناه می برم
در لحظه به تو رسیدن
لبخندی به زیبای خود تو
Boof6260
آري اي دوست مرا داغ عتابم كافي است
به دلم قهر و غضب وقت خطابم كافي است
ديگر از عدل عذابم مكن اي معدن فضل
شعله خجلت ذنبم به عذابم كافي است
مستحق غضب و قهر و عذابم اما
بي محلي تو يارب به جوابم كافي است
آه، رسوا مكنم نزد رئوس الاشهاد
زآنكه شرمندگي روز حسابم كافي است
باورم نيست ز اصحاب شمالم خوانند
پيش اصحاب يمين چشم پر آبم كافي است
خواهي ار از من نالان گذري در صف حشر
پيش چشمان علي ترك عقابم كافي است
شعله نار بر اين چهره ميفروز كه خود
از گنه مانده بر اين چهره نقابم كافي است
خدایا!
با من بمان
همچون مادری که کنار فرزندانش می ماند
و انگاه که می لغزم و می افتم
با من باش
بی تو
کسی نیست
تا به او رو کنم.
خدایا!
زندگی سرشار از هزاران نگرانی ست
و ذهن از یک فکر به سوی فکری دیگر پرواز می کند
در میان چنین هیاهویی
شنیدن ندای خاموشی که در قلبم
با من سخن می گوید دشوار است
خدایا!
مرا موهبت ان بخش
که ذهنم در کشاکش این غوغای روزمره
بر تو متمرکز باشد
و هر روز دقایقی با تو ارتباط برقرار کنم.
بادا چنان متبرکم گردانی
که ندای تو را بشنوم
و سیمای تو را
که پر از لطف و زیبایی ست
به چشم دل مشاهده کنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)