تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 16 از 87 اولاول ... 61213141516171819202666 ... آخرآخر
نمايش نتايج 151 به 160 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #151
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    خوب من با اجازه دوستان 5 مینی دیگر را که اخیرا نوشتم اینجا قرار میدهم. از دوستان خواهش می کنم که حتما نظر بدهند و از 0 تا 5 به هر کدام از مینی ها امتیاز بدهند.
    دید باز

    خیلی خوشحال شدم که به این کار ادامه میدی...منم هستم تا آخرش!

    - یک، دو، سه .... و چهارتا درخت
    - حالا با اون یکی
    - یک ، دو، سه .... سه تا
    -حالا با هر دو
    - یک، دو، سه، چهار، پنج، شش ، هفت .... هفت تا
    -آفرین پسرم همیشه با دوچشمت به زندگی نگاه کن.

    من امتحان کردم متوجه نشدم یک چشمی با دو چشمی فرق داره یا نه!اما معنی اش خوب بود!

    شکلهای انتخابی

    خنده، گریه،چشمک، تعجب،دسته گل،خجالت، غمگین و .... کاش می دانستم که بچه های این تاپیک کدام شکلک را برای مینی های من انتخاب می کنند.

    من برات رو انتخاب می کنم چون با همه خوبی!و ضرفیت خوبی داری

    راه رفتن و نوشتن
    او زیبا می نویسد ولی مطمئن هستم اگر می توانست راه برود همه را ازشوق دویدن به وجد می آورد، من راه می روم ولی شاید اگر می توانستم بنویسم همه را از شوق نوشتن ..... این فرق بین western و من هست.

    فقط می تونم اینو بگم!
    خیلی شوکه ام کردی!بله بنظر منم تو اگه می تونستی بنویسی...لطفاً بنویس

    دید بسته

    زن با نگرانی از کم شدن مهر و علاقه شوهرش پرسید:
    - چند ماهی هست که حلقه ازدواجمان به دستت نیست!
    مرد دست چپش را بلند کرد و گفت :
    - فکر کنم که شما هم چند ماهی هست که به انگشت کوچک من نگاه نکردی! حلقه برای ان انگشتم کوچک شده بود.

    خیلی جالب بود! قضاوت زود و نادرست زنان و بی توجهی مردان اینقدر کوتاه و مفید نمی توانست گفته شود عالیه!

    آرزوی اره ای
    - اجازه بده من مقداری اره کنم. از بچکی بریدن با اره ، آرزویم بوده است.
    اره را گرفت و دو سه بار اره را جلو و عقب کرد و گفت :
    بسته . خسته شدم خودت ادامه بده.
    حمید اره را گرفت و کارش را ادامه داد .او دائم در این فکر بود که نکند آرزوی ساختن لانه چوبی برای پرندگان که چند روز گذشته را صرفش کرده بود این قدر پوچ و زود گذر باشد.
    این سر منم خیلی اومده و همیشه فکر کردم واقعاً تصمیمم اینقدر سرسری بوده؟به نکته خوبی اشاره کردی! در کل
    استعداد نوشتن مینی رو داری(برعکس من!)من بازم یک داستان خیلی کوتاه نوشتم تا فردا میام تایپ می کنم

  2. #152
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    از اینکه این چند روز رو صبر کردم تا شما بیایید نظرتون رو بدید اصلا پشیمون نیستم. ممنونم از نظراتتون. دلگرم کننده بودند. واقعا ممنونم. شما هم در مورد نویسندگی توضیح بدید. البته اگه امکان داره. اینکه شما فقط می نویسید یا اینکه با قاعده و اصول خاصی است؟ اصلا در مورد نویسندگی و شیوه های نگارش و ... سابقه مطالعه دارید؟ شما چه کتابهایی رو برای شروع به من پیشنهاد می کنید؟


    خوب با اجازه سه تا دیگه از مینی های جدیدم رو اینجا قرار می دهم. امیدوارم که ناامید کننده نباشند و شما هم حتما نظرتون رو بدید.
    این دفعه اصلا به اسم براشون فکر نکردم. شاید بتونم بعدا براشون اسم هم انتخاب کنم.



    ---------------------------------------------------------------------------------------
    خوابت نمی آید؟
    نه
    به چی فکر می کنی؟
    هیچی! تو به چی فکر می کنی؟
    به اینکه چرا اینقدر تو فکر هستی؟
    من ؟ چطور مگه؟
    اخه باز هم دست به سینه خوابیدی
    ------------------------------------------------------------

    سه تا به جلو یکی به چپ ، پای چپ
    سه تا به جلو یکی به راست ، پای راست
    حالا سه تا به راست یکی به بالا پای چپ
    حالا سه تا به چپ یکی به ؟!
    موزائیک های پیاده رو تمام شدند و عابر پای راستش را برای عبور از خیابان روی اسفالت گذاشت اما اینبار با زاویه 45 درجه حرکت کرد تا اگر نمی تواند مثل اسب حرکت کند حداقل مثل فیل حرکت کند. مدتهاست که دیگر مثل وزیر راه نمی رود.

    ----------------------------------------------------------------------

    با وجود تمام زیبایی و وسعتش ونمایش آن همه الماسهای چشمک زنش خیلی ها فقط به پلاک هلالی کوچک روی سینه اش نگاه می کردند. آسمان باز هم حسودی اش شد و ابرها را برای مخفی کردن ماه فراخواند.


    ----------------------------------------------------------------------

  3. #153
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    تو خیلی نسبت به من لطف داری !من هیچ کار خاصی نمی کنم در کل هرچی به ذهن و قلمم میاد می نویسم هیچ
    کتابی نخوندم و بهت هیچی پیشنهاد نمی کنم!!!!چون بنظرم روح نویسنده باید تماماً مال خودش باشه و اصلاً نیازی
    نیست از دیگران کمک بگیره!اونم از کسانی که خودشون حتی یک داستان کوتاه هم ننوشتند!!پس لطفاً آزادانه به
    کارت ادامه بده چون مهارت عجیب و شوکه کننده ای داری!گاهی به سرم می زنه نکنه این مینی ها رو از جا یی کش می ری!چون برای یک تازه کار خیلی عالی اند!این سه تا هم طبق معمول عالی بود و من نمی دونم چی بگم جداً حرف نداره که بگم!هنوز دومی محشر بود!اینم از داستان دوم من!شما مجبورم کردید داستان کوتاه بنویسم!اما مینی هنوز .نمی تونم!یعنی چیزی به ذهنم نمی رسه

    باورود به سالن با یک صف بلند روبرو شد اما قبل از آنکه فرصت غر زدن پیدا کندیکی از دوستانش از وسط صف دست تکان داد(هی ...تراویس پیش دکتره شما با هم آزمایش داده بودید مگه نه؟پس لازم نیست صف بایستی)
    جی سن از خدا خواسته به سوی مطب راه افتاد.یکی از دوستانش به شوخی داد زد(برو خوش شانس!اولین باره اون سردردهات به دردت خواهد خوردقسم می خورم معافت می کنند)
    جی سن خندان وارد دفتر شد.منشی آنجا نبود پس به سوی مطب رفت اما تالای در را باز کردصدای بغض آلود تراویس را شنید(ازتون خواهش کردم...این باید بین ما بمونه!)
    دست جی سن بر دستگیره ماند.دکتر غرید(اما اگه برادرتون علت معافیت رو بپرسه....)
    تراویس نالید(یک چیزی پیدا می کنم بهش می گم...لطفاً آقای دکتر چرا نمی فهمید این اونو ویران می کنه اجازه
    بدید تا وقت هست پیش هم باشیم و خوش بگذرونیم...اوه خدای من!چقدر وقت هست؟)
    دکتر زمزمه کرد(دوست داشتم بگم شش ماه اما خیلی کمتر از اینه...کاش زودتر اقدام می کردید...)
    تراویس گریست(نه...نه نمی خوام به این زودی ازش جدا بشم...)
    جی سن احساس کرد دنیا بر سرش می چرخد.درد پیشانی اش دوباره و وحشتناک تر شروع شد.برگشت و وحشیانه خود را به سالن انداخت و در مقابل چشمان حیرت زده جوانان بیرون دوید.
    با صدای جیغ و داد پرشور بچه های خیابان از خواب بیدار شد و متوجه بارش برف شد.یعنی زمستان آمده بود؟یعنی از وقتی که از شهر خارج شده بود یک سال گذشته بود؟و او هنوز زنده بود؟چقدر دلش برای تراویس تنگ شده بود شاید وقتش بود برگردد و بخاطر بی خبر ترک کردنش از او معذرت بخواهد...با صدای ضرباتی که به در خورد بخود آمد.صاحب هتل بود(آقای مولیگان...یک عده اومدند شما رو به جرم فرار از سربازی ببرند!)
    جی سن خندید(منکه گفتم معاف هستم)
    آقای فارگو سر تکان داد(منم همین رو بهشون گفتم اما اونا گفتند آقای تراویس مولیگان معاف بودند نه شما!)

  4. #154
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    راستش رو بخواهید تمام مینی های که من تا حالا نوشته ام نتیجه سالها فکر من هستند. تمام این نوشته ها بر گرفته از تخیلات و تفکرات من بوده اند که سالها به دنبال راه حلی برای ابرازشون می گشتم. این تاپیک به من کمک کرد که این ها رو بنویسم. و راهنمایی ها و دلگرمی های شما و دیگر دوستان تاثیر خیلی زیادی بر کارهای من دارد.


    بازم ممنونم از راهنماییتون و لطفتون

  5. #155
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    حس بد انسان بودن

    لجن از سر و رویم پایین می ریزد. بوی تعفن فضولات گاو و گوسفند که با خاک قاطی شده اند و تمام بدنم را در بر گرفته اند قدرت تنفس را از من گرفته اند. آه نه خدا! باران دوباره شروع شد. الان دیگر باید منتظر ریزش قطرات آب از بالای سرم باشم ،سقف بالای سرم پر از سوراخ است. این وضعیت دیگر آخر شانس من است. از زمانی که از مادرم جدا شدم روز به روز اوضاع بدتر می شود. ماههاست که دیگر خواهر برادرهایم را ندیده ام و از آنها هیچ خبری ندارم. یادش بخیر زمانی که درآغوش مادرم همه با هم زندگی می کردیم. وقتی از مادرم جدا می شدیم مادرم می گفت هر وقت بزرگ شوید دوباره ممکن هست بتوانید همدیگر را ببینید .سرما، گرما،خیسی، خشکی، کمبود غذا، تاریکی و خفقان، فشار مداوم خاک و شن اطرافم ....... آه خدا را شکر که من را بذر گل هستم و نه انسان.

  6. #156
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    امیدوار بودم که حداقل تو این دو هفته دیگر دوستان هم بیایند و نظر بدهند....... مثل اینکه اصلا از اقا پدرام هم خبری نیست.........

  7. #157
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    بله هیچکس اینورها نیست!خود تو چرا به داستان من نظر ندادی؟منم می بینی که از لجم به داستانهای تو نظر نمی دم!!!!!!!!!

  8. #158
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    تو خیلی نسبت به من لطف داری !من هیچ کار خاصی نمی کنم در کل هرچی به ذهن و قلمم میاد می نویسم هیچ
    کتابی نخوندم و بهت هیچی پیشنهاد نمی کنم!!!!چون بنظرم روح نویسنده باید تماماً مال خودش باشه و اصلاً نیازی
    نیست از دیگران کمک بگیره!اونم از کسانی که خودشون حتی یک داستان کوتاه هم ننوشتند!!پس لطفاً آزادانه به
    کارت ادامه بده چون مهارت عجیب و شوکه کننده ای داری!گاهی به سرم می زنه نکنه این مینی ها رو از جا یی کش می ری!چون برای یک تازه کار خیلی عالی اند!این سه تا هم طبق معمول عالی بود و من نمی دونم چی بگم جداً حرف نداره که بگم!هنوز دومی محشر بود!اینم از داستان دوم من!شما مجبورم کردید داستان کوتاه بنویسم!اما مینی هنوز .نمی تونم!یعنی چیزی به ذهنم نمی رسه

    باورود به سالن با یک صف بلند روبرو شد اما قبل از آنکه فرصت غر زدن پیدا کندیکی از دوستانش از وسط صف دست تکان داد(هی ...تراویس پیش دکتره شما با هم آزمایش داده بودید مگه نه؟پس لازم نیست صف بایستی)
    جی سن از خدا خواسته به سوی مطب راه افتاد.یکی از دوستانش به شوخی داد زد(برو خوش شانس!اولین باره اون سردردهات به دردت خواهد خوردقسم می خورم معافت می کنند)
    جی سن خندان وارد دفتر شد.منشی آنجا نبود پس به سوی مطب رفت اما تالای در را باز کردصدای بغض آلود تراویس را شنید(ازتون خواهش کردم...این باید بین ما بمونه!)
    دست جی سن بر دستگیره ماند.دکتر غرید(اما اگه برادرتون علت معافیت رو بپرسه....)
    تراویس نالید(یک چیزی پیدا می کنم بهش می گم...لطفاً آقای دکتر چرا نمی فهمید این اونو ویران می کنه اجازه
    بدید تا وقت هست پیش هم باشیم و خوش بگذرونیم...اوه خدای من!چقدر وقت هست؟)
    دکتر زمزمه کرد(دوست داشتم بگم شش ماه اما خیلی کمتر از اینه...کاش زودتر اقدام می کردید...)
    تراویس گریست(نه...نه نمی خوام به این زودی ازش جدا بشم...)
    جی سن احساس کرد دنیا بر سرش می چرخد.درد پیشانی اش دوباره و وحشتناک تر شروع شد.برگشت و وحشیانه خود را به سالن انداخت و در مقابل چشمان حیرت زده جوانان بیرون دوید.
    با صدای جیغ و داد پرشور بچه های خیابان از خواب بیدار شد و متوجه بارش برف شد.یعنی زمستان آمده بود؟یعنی از وقتی که از شهر خارج شده بود یک سال گذشته بود؟و او هنوز زنده بود؟چقدر دلش برای تراویس تنگ شده بود شاید وقتش بود برگردد و بخاطر بی خبر ترک کردنش از او معذرت بخواهد...با صدای ضرباتی که به در خورد بخود آمد.صاحب هتل بود(آقای مولیگان...یک عده اومدند شما رو به جرم فرار از سربازی ببرند!)
    جی سن خندید(منکه گفتم معاف هستم)
    آقای فارگو سر تکان داد(منم همین رو بهشون گفتم اما اونا گفتند آقای تراویس مولیگان معاف بودند نه شما!)

    بالاخره من برگشتم!
    وسترن جان مثل هميشه قشنگ بود....راستش وسطاش كه رسيد...مخصوصاً اونجا كه يه دفعه از خواب مي‌پره... داشتم نااميد مي‌شدم...امّا وقتي ادامه دادم ديدم نه خير...اين وسترن همون نويسنده‌ي خوش ذوقه...!

  9. #159
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    خوب من اگر نظر نمي دهم معنيش اينه كه بي نقصه western جان. در ضمن امروز هم به شما حسوديم شد چون mehdi امده بود و واسه ميني شمانظر داده بود ولي حتي نظرش رو در مورد يكي از ميني من هم نداده بود.

  10. #160
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    خوب من اگر نظر نمي دهم معنيش اينه كه بي نقصه western جان. در ضمن امروز هم به شما حسوديم شد چون mehdi امده بود و واسه ميني شمانظر داده بود ولي حتي نظرش رو در مورد يكي از ميني من هم نداده بود.
    اي بابا داداش چوب كاريمون نكن...من شرمنده...راست مي‌گي...بايد نظر مي‌أادم...ببخشيد
    .
    .
    .
    مي‌دوني نمي‌خوام دونه دونه نظر بدم....مي‌خوام يه چيز كلّي بگم...البته فقط نظرمه و چون گفتي دارم مي‌گم...مي‌دوني... به نظرم هر چي كه بيشتر مي‌نويسي...بهتر مي‌نويسي...اين خاصيّته كليّه مني ماله... يعني بايد اون قدر بنويسي تا بشي يكي مثل نيچه...!..البته خودت مي‌دوني كه يه روز از نيچه هم بهتر مي‌شي...!
    بازم شرمنده!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •