آقا از کجا میشه بلیط کنسرت شجریان رو خرید؟
لطفا کمکم کنید.
آقا از کجا میشه بلیط کنسرت شجریان رو خرید؟
لطفا کمکم کنید.
اید اعتراف کنم تلخی جملات جناب مشکاتیان هنوز در ذهن و روانم موج می زند، حتی فکرش را هم نمی کردم یک همرزم قدیمی، کسی که در بدترین شرایط کنار لطفی بوده، ارزش آثار گذشته او را به خوبی می داند، با شخصیت او آشناست و... آن حرف ها را گفته باشد، هنوز نمی خواهم باور کنم شهرام ناظری و مشکاتیان نتوانستند پارت دوم کنسرت را تحمل، کنند و برای اینکه همه مردم بفهمند که این بزرگواران حرمت لطفی را نگه نمی دارند، برخاستند و رفتند، یعنی می شود «سایه» جایی باشد و فرزندان معنوی او این گونه به هم بی حرمتی و بی احترامی کنند؟ ای کاش قدر بزرگی «سایه» را نگاه می داشتند، حرف بر سر اشتباهات و اشکالات کنسرت نیست که اگر هم باشد من در جایگاهی نیستم که در محضر مشکاتیان و ناظری از یار بزرگ شان (لطفی) حمایت کنم، بلکه بحث بر سر حرمت موسیقی و موسیقیدانی چون لطفی است. سال هاست که هنرمندان موسیقی نزاع ها و جدل های کاملاً صنفی خود را به مطبوعات می کشانند، بی آنکه بیندیشند، با این کار تنها و تنها شأن و منزلت هنرمند را نزد عامه پایین می آورند. همین چندی پیش از بگومگوهای کامکارها و جناب مشکاتیان بر سر (...) در روزنامه ها باخبر شدیم. ما غصه خوردیم و حتماً عده ای سخت خندیدند،هنوز بحث های آن دو استاد بزرگ و یگانه موسیقی ایرانی را بر سر جایگاه خواننده در گروه فراموش نکرده ایم و چقدر افسوس خوردیم،بی شک بزرگان موسیقی این سرزمین که لطفی، مشکاتیان، علیزاده و شجریان از آن جمله اند حق بزرگی به گردن هنر این آب و خاک و نسل های بعد دارند. اما در یک مورد حق ندارند و آن تخریب شأن و شخصیت هنر و هنرمند در اذهان عمومی و بهانه دادن به دست قلم به مزدان و فرصت طلبان بی هنری است که مترصد فرصتی هستند تا با دامن زدن به اختلافات میان هنرمندان از این نمد کلاهی برای سر خود بسازند. این حق را هیچ کس ندارد، نه لطفی، نه مشکاتیان و نه هیچ کس دیگر. بدنه موسیقی هنری ایران آنقدر آسیب پذیر و تحت فشار است که همه تنها باید به فکر انسجام و پیوستگی آن باشند و بس. این به معنی تعطیلی نقد و انتقاد نیست. بلکه انجام هوشمندانه آن اتفاقاً به همان انسجام مورد نظر کمک نیز خواهد کرد. منظور نگارنده این سطور شکل انجام آن است. آیا بهتر نبود جناب مشکاتیان در کنسرت لطفی تا پایان اجرا می ماندند، خسته نباشیدی به او می گفتند و بعد در فرصتی مناسب و به دور از چشم نامحرمان نکات خیرخواهانه و مصلحانه خود را به گوش لطفی می رساندند؟ آیا این شیوه عمل هنرمندانه تر است یا راهی که جناب مشکاتیان برگزیدند؟ بارها با خودم اندیشیده ام چرا در جامعه ما حتی اصناف بازاری و کارگری، پیوستگی و هماهنگی بیشتری نسبت به هنرمندان دارند؟ آیا جناب مشکاتیان نمی دانند این پیوستگی ها تا چه حد اهمیت دارد؟ چرا جناح های سیاسی در ایران بدترین و تندترین نقدها را در درون خود از اعضای خود انجام می دهند اما همان جناح در منظر عمومی حداکثر پیوستگی را به نمایش می گذارد؟ روحانیون ایران را در نظر بگیریم، حتی دادگاه هایشان خارج از دید عامه مردم برگزار می شود. آن گاه هنرمند موسیقی به آسانی هر چه تمام تر هر آنچه به نظرش می رسد درباره یار و همکار دیرین اش به زبان می آورد، آن هم در رسانه ها و خبرگزاری ها، جناب مشکاتیان حتماً می دانند که هر هنرمندی در طول حیات هنری اش امکان لغزش و خطا را دارد. مگر می شود همه آوازهای جناب شجریان و دوره های کاری ایشان را در یک سطح فرض کرد؟ چه کسی فکر می کند علیزاده همیشه توقع مخاطبانش را برآورده؟ خود جناب مشکاتیان در «بیداد» آیا همطراز مشکاتیان «کنج صبوری» است؟ این بدیهی ترین چیزی است که در عمر هر هنرمندی می تواند اتفاق بیفتد، اما آنچه مهم است نقش دیگر هنرمندان و دلسوزان در آن شرایط است که باعث اصلاح امور شوند. تندی و پرخاش و بهانه گیری آن هم زمانی که با عدم درک شرایط همراه شود، هیچ سودی به حال هیچ کس ندارد. هیچ گاه فراموش نمی کنم روزی در اوایل دهه ۷۰ در لابی یکی از بلوک های شهرک اکباتان، جناب منظمی نوازنده گرانقدر کمانچه را ملاقات کردیم. این ملاقات اتفاقی، برای من که مثل امروز شاگردی بیش نبودم فرصت مغتنمی بود. از ایشان پرسیدم چرا شاگرد و نوازنده کمانچه اینقدر کم است و این ساز چرا مهجور است؟ ایشان بی درنگ فرمودند؛ «با کاری که لطفی در نوازندگی تار کرده اند، کسی به سمت ساز دیگری نمی رود.» اینکه این سخن چقدر مستند است جای بحث دارد. اما نمی توان درصدی از حقیقت را در آن نفی کرد. من به چشم خودم دانشجوی موسیقی کلاسیک غربی را دیده ام که با چند بار شنیدن تک نوازی های آقای لطفی، تغییر رشته داده و موسیقی ایرانی و ساز تار را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده. با این سوابق جانبداری از لطفی بی معنی است، اما گویی در ذهن و نگاه ما و مخصوصاً استادان ما، درک زمان و مکان حرفی که به زبان می آوریم بسیار سخت شده، درجامعه هنری ما ابتدا همه پراکنده می شوند، هر یک کار خود را انجام می دهند، نه از نهادهای نیم بند صنفی حمایت می کنند و نه خود بزرگان اقدام به تشکیل چنین کانون ها و نهادهایی می کنند، تمام مرزبندی ها را به هم می ریزند، تا دیگر هیچ تعریفی از موسیقی کلاسیک هنری، غیرهنری، بازاری، پاپ و... باقی نماند، هر استادی عده ای مجیزگو و متملق گرد خود جمع می کند، وقتی کاملاً شرایط برای کار هنری از بین رفت، منتظر می شوند تا دیگری اثری ارائه دهد. تا به انتقاد از آن بپردازند. انتقادها هم عموماً قیم مآبانه است و از زبان مردم،،، «مردم تحمل کردند»، «مردم بزرگی کردند» و «مردم...». در این میان هم خیل عظیمی از ورشکستگان هنری که نتوانسته اند در هیچ هنری جایگاهی بیابند، دست به کار می شوند تا از فرصت به دست آمده، حداکثر استفاده را ببرند. انصافاً نگاهی به مطالب نوشته شده چند هفته اخیر راجع به کنسرت لطفی بیندازیم. چند نوشته از حداقل معیارهای علمی، هنری برخوردارند؟ به جز نوشته جناب «شهرنازدار» با عنوان «او رفته با صدایش» که بحق از هر جهت استانداردهای یک نقد علمی را دارا بود و شاید یکی، دو نوشته دیگر، بقیه مطالب آیا ارزش همصدایی با جناب مشکاتیان یا حتی حمایت از جناب لطفی را داشتند؟ آیا واقعاً در جامعه ما که هنر موسیقی هنوز رسماً پذیرفته نشده و صدا و سیمای آن بی هیچ توجیه منطقی از نمایش ساز طفره می رود و موسیقیدان شهروند درجه دو محسوب می شود، مساله بزرگان موسیقی تخریب یکدیگر است؟ بزرگانی چون مشکاتیان می توانند و باید این شرایط را تغییر دهند؛ دوری هنرمندان از یکدیگر، اختلافات ریز و درشت که به سادگی و ندانم کاری دهان به دهان به گوش همه می رسد و باعث باندبازی و تخریب جامعه موسیقی شده است. چرا استادان ما نمی توانند مثل استادانشان با هم مهربان باشند؟ روایتی که خالقی از درویش خان نقل می کند، آیا آموزنده نیست؟ «درویش هر هفته به دیدن کنسرت های مدرسه موسیقی وزیری می آمد و پس از پایان اجرا از همه تعریف می کرد و به همه مخصوصاً وزیری خسته نباشید می گفت (آفرین پاپیر جان، خیلی خوب بود).»
بزرگترین استادان موسیقی بر سر مسائل ریز و درشت با هم قهر می کنند و به سادگی هرچه تمام تر از یکدیگر جدا می شوند. خود و جامعه را از نتایج همکاری های درخشان هنرمندان بزرگ محروم می کنند و در این میان با رفتارها و گفتارهای ناشیانه و غیرحرفه ای سوژه به دست حاشیه پردازان جامعه هنری و «منتقدین پلاستیکی» می دهند تا به این گسستگی دامن بزنند. آیا بهتر نبود جناب مشکاتیان در بدو ورود آقای لطفی به ایران با همین صراحت ابراز خرسندی می کردند؟ آیا بهتر نبود آقایان ناظری و مشکاتیان پیش از کنسرت «استاد لطفی» در همین وسعت رسانه ای از ایشان اعلام حمایت می کردند تا احیاناً کسی تصور نکند بزرگان موسیقی ایرانی فقط در قهر کردن و بدگویی و منفی بینی صراحت و صداقت دارند؟ و در اعلام حمایت و پشتیبانی از هم...،یک بار دیگر آرزو می کنم روزی برسد که بزرگان موسیقی ایرانی علاوه بر تکنیک، نمونه هایی باشند از حسن خلق و دوستی و یاری برای نسل های بعد و با اتحاد و رفاقت با هم به این آشفتگی و چنددستگی جامعه موسیقی پایان دهند، آشفتگی ای که به نفع هیچ کس نیست مگر بی هنران و فرصت طلبان.
مهران مهرنیا*
* نوازنده - مدرس دانشگاه
روزنامه شرق
امروز مشکل موسيقي ما، کمبود آهنگساز، نوازنده و خواننده نيست ، نبود برنامه ريزي و کمبود بودجه نيست.
حتي نشان ندادن تمام و کمال ساز در تلويزيون يا تاخير در صدور مجوز ارشاد و نبود تهيه کننده منصف و ريزش مخاطب هم درد اصلي نيست ؛ هرچند که همه اينها به نوبه خود چرخ موسيقي ما را کند مي کند، اما نه به آن پايه که ما مي بينيم و لمس مي کنيم. درد اصلي ما و موسيقي ما در يک بيماري خلاصه مي شود: ريا.
گريز از حقيقت و عافيت طلبي و نداشتن «نقد» واقعي و تعاملات کاسبکارانه و نان به هم قرض دادن و ماديگري و... بلاي فرهنگ و موسيقي ما شده است.
اين روزها به واسطه برگزاري کنسرت محمدرضا لطفي تقريبا بيشتر مطالب و اخبار موسيقايي نشريات و سايتها به اين واقعه اختصاص داشته است. برآيند کلي از اين برنامه چنين بود که لطفي نتوانست رضايت نسبي مخاطبان را به دست بياورد و در محافل رسمي و غيررسمي و در ميان اهل فن با انتقاداتي مواجه شد؛ البته از نظر کيفي گويا شب سوم کنسرت بهتر از 2 شب ديگر بوده است ، اما اين تفاوت کيفي هم آنقدر مهم و تعيين کننده نبوده و نيست که به خاطر آن از طرح انتقادات جلوگيري کند، چرا که اساسا موضوع چيز ديگر و خاستگاه انتقادات جاي ديگري است.
درباره کنسرت لطفي و کيفيت اجرايي او نقدهاي متعددي نوشته شده است ، اما به طور خلاصه بايد گفت که لغزشهاي سازي ، غلط خواندن شعر، حرکات صحنه اي غيرمتعارف ، نوع لباس و استفاده پي درپي از برخي واژه ها و تمسک به الحان و حالات خاص ، خواندن (صدا)، استفاده غيرضروري از چند ساز، قيمت بالاي بليت و... از مهمترين عواملي بوده است که واکنش منفي مخاطبان را درپي داشته است.
از اين که لطفي در اين کنسرت نتوانست انتظارات قاطبه شنوندگان و رضايت کامل دوستدارانش را برآورده کند، شکي نيست ؛ اما واکاوي اين موضوع که اين عدم رضايت از کجا نشات مي گيرد و اساسا چرا چنين بحران زا و پراهميت شده است جاي بحث و بررسي دارد.
تاملي بر سخنان و مطالبي که لطفي در يک سال گذشته مطرح کرده است ، مي تواند در تشريح و تحليل واکنش هاي منفي مخاطبان و منتقدان او و روشن شدن دلايل اين واکنش ها به کار بيايد.
او در مصاحبه هاي مختلف و متعدد خود براي رسيدن به اهداف پوشيده اش به دليل شفاف نبودن تاکنون تناقضات فراواني را به نمايش گذاشته است. به عنوان مثال ، لطفي پياپي و در جاهاي مختلف به اهميت جمع شدن و تشکل هنري و دوستي و همگرايي هنرمندان تاکيد داشته و از اين که هنرمندان موسيقي معمولا يکديگر را قبول ندارند و همدل نيستند، نارضايتي خود را به نمايش گذاشته است ؛ ولي چندين بار مهمترين تشکل صنفي و تنها نهاد مدني و کانون تخصصي موسيقي (خانه موسيقي) را با تجاهل و طرح اين سوال که اين نهاد کجاست و مديرعاملش کيست؟
به زعم خود بي اهميت و ناچيز قلمداد کرده است و در عمل نيز با صرفنظر از دعوت رسمي اعضاي هيات مديره اين خانه براي کنسرت اخيرش مکنونات قلبي خود را افشا مي کند. در صورتي که اگر او با اعضاي اين هيات مديره مشکل دارد، مي توانست به احترام موجوديت اين نهاد مدني و حداقل بر اساس روش و منشي که خود مبلغ آن است ، رفتار کند.
لطفي همزمان با ورودش به ايران ، موضوع دوري نوازندگان از «سنت» را دستاويز خود براي حمله و برانگيختن واکنش نوازندگان کمانچه (ساز غيرتخصصي اش!) قرار داد. موضوعي بسيار ظريف و به ظاهر توجيه پذير، چراکه حمله را از سنگري به جبهه مقابل آغاز کرد که آن مامن از قبل و از سوي قهرمانان و نام آوران سلفش نفوذناپذير امن شده بود ولي غافل از اين که به فاصله اندکي خود بايد روي صحنه ، کنسرتي «غيرسنتي» ارائه کند و با هيبت و هياتي به دور از سنتي کاران ، سه تار را آن گونه بنوازد که هيچ يک از گذشتگان اهل سنت نمي نواختند و روشي را برگزيند که با روحيه هيچ اهل سنتي سازگار نيست... اما شايد در اينجا مهمتر از «وسيله»، «هدف» لطفي بوده باشد تا با اين تحريک و اين روش به پيکر نزار موسيقي جاني دوباره ببخشد.
برج عاج نشيني و استفاده از عوايد آن ، يکي ديگر از راهکارهاي اين بازيگر هنرمند و اين نوازنده زبده بود. به صف کردن علاقه مندان در پشت در اتاق و عتاب و خطاب منشيان به ظاهر ناشي با هنرمندان و دادن وقتهاي طولاني براي ويزيت حتي با پيشکسوتاني که روزگاري همنشين لطفي بودند و بار عام دادن و... که همگي با خصلت هاي درويش مآبانه و هنرمند مردمي بودن در تضاد است ، يکي ديگر از تناقضاتي بود که نشان مي دهد اهداف لطفي کمي با آنچه بر زبان آورده ، متفاوت است.
مصاحبه بيش از حد و صحبتهاي زياد از جانب هر کس مي تواند در صد خطا و تناقض را افزون کند؛ بويژه اگر ناطق راهنماي راست بزند ولي قصد چرخش به چپ را داشته باشد و لطفي هم علي رغم اين گفته اش که «زبان» نوازنده «ساز» اوست و نوازنده نبايد سخن بگويد، بارها و بارها سخن گفت و همين موضوع بارها براي شنوندگان و خوانندگان ، پرسش برانگيز شد. او در يکي از مصاحبه هاي آرام و غيرچالشي اش که از پيش هماهنگ شده بود و در راديو ايران پخش شد، پس از کلي تعريف و تمجيد از ياران سابقش از رد کردن پيشنهاد محمدرضا شجريان براي اجراي کنسرت در دبي صحبت کرد و گفت: به من به عنوان يک هنرمند برمي خورد که در کشور خودم کنسرت ندهم و در يک کشور بيگانه روي سن بروم (گويي لطفي هرگز خارج از ايران کنسرتي برگزار نکرده است) و در جاي ديگر مي گويد: سعي کرده ام در مصاحبه هايم صحبتي نکنم که باعث رنجش و واکنش هايي شود تا همين حداقل ارتباطي که بين موسيقيدانان وجود دارد و در کمرنگ ترين حد ممکن است ، به زير صفر برسد.
لطفي با محور فرض کردن خود در گفتگو با شرق مي گويد: «...وقتي من کار کنم مثلا آقاي عليزاده هم بعد از چند سال با گروه خود براي کنسرت گذاشتن انگيزه بيشتري پيدا مي کند» و در همين مصاحبه درباره وضع مالي هنرمندان با اشاره غيرمستقيم به يکي از دوستان سابقش مي گويد: «...موسيقيدان معروف ما امروز صاحب يک خانه فوق العاده در بالاترين نقطه تهران است که به تمام شهر ديد دارد، به اضافه يک ويلا در شمال و يک ويلا در کلاردشت و ماشين پاجرو سوار مي شود. به 30 شاگرد درس مي دهد و ماهي يک ميليون و 200 هزار تومان مي گيرد» (از تناقضات دروني اين صحبت نيز درمي گذريم) البته اين هنرمند پرآوازه بهتر از ديگران به تناقض گويي خويش واقف است و در نتيجه پيشاپيش راه حلي را براي فرار به جلو پيدا مي کند و در پاسخ به اين سوال خبرنگار که آيا به منتقدان پاسخ مي دهيد يا نه مي گويد: «...من به عنوان موسيقيدان فقط به موسيقيداني که هم شان من باشد جواب مي دهم و ننشسته ام به همه جواب بدهم. به کساني جواب مي دهم که خود در عرصه هنر داراي منشي بوده اند و زحمت کشيده اند...».
البته اين روش و منش را مي توان به همه رشته ها تعميم داد و مثلا براي شنيدن پاسخ رئيس جمهور به انتقادات مطرح شده بايد به دنبال رئيس جمهور ديگري گشت!
يکي ديگر از انتقادات مکرر به لطفي قيمت بليتهاي کنسرت بود که در تاريخ موسيقي ايران تاکنون اين قيمت براي کنسرت «تکنوازي» بي سابقه بوده است و شگفتا که اين روش (برگزاري کنسرت با هدف کسب درآمد بالا) با هيچ يک از گرايش هاي مردمي و عارفانه (خلق دوستي و درويشي و...) منطبق نيست ولي لطفي براي اين که دراين باره هم فکري کرده باشد و تا حدي دلخوري هاي دانشجويان را کم کند، در همان مصاحبه مي گويد: «...قصد دارم درصد درآمد کنسرت را براي کمک به دانشجويان بااستعداد موسيقي هزينه کنم ؛ چرا که کشف آدمهاي بااستعداد لذت فوق العاده اي برايم دارد» (البته در جايي که بيشتر استادان مطرح و نوازندگان شناخته شده از منظر استاد کامل به بيراهه رفته اند و ارزش آنچناني ندارند، پيدا کردن استعداد موسيقي در بين دانشجويان حتما کيميا خواهد بود).
در هر حال به نظر مي رسد ديگر «موسيقي» به عنوان اولويت اول شخصيت هنري محمدرضا لطفي نقش آفرين نيست! به عبارت ديگر شايد بتوان گفت که اصل «موسيقي» که زماني در به اشتهار رساندن لطفي نقش اصلي و اساسي داشته است اينک رنگ باخته و بهانه اي بيش نيست و موسيقي در حوزه کاري ، اجتماعي و هنري لطفي به حاشيه رفته است و کمتر کسي درباره توليد اين هنر و تراوشات ذهني و فکري هنرمندش (لطفي) در اين سالها، بويژه دريک سال اخير مي انديشد و دراين باره پرسشي مطرح مي شود. البته بايد اذعان کرد که در حقيقت خود لطفي و آن هم به طور آگاهانه مسبب آن بوده است.
او با تعويض کاغذ آثار بيست و اندي سال قبل و انتشار مجدد آنها سعي کرد تا اين خلا را تا حدي پر کند.
لطفي از بدو مراجعتش به ايران با ايجاد نوعي جنگ رواني و طرح موضوعات چالش برانگيز بسرعت خود را و شيدا را کانون توجهات و جلب مخاطبان (هنرجويان) کرده است.
منبع : جام جم
اكبر گلپايگاني
اگرچه در دهههاي 20 تا 50 شمسي هنرمندان متعددي چون صبا، خالقي، وزيري، پايور و ... در مجلات و نشريات مطالبي نوشته و گاه پيرامون هنر يكديگر به طرح نظر ميپرداختند؛ با اين حال در سالهاي اخير اين مورد به ندرت صورت گرفته است.
درحالي كه شايد بهترين و مناسبتترين شكل براي طرح نظر پيرامون اثر يك هنرمند، اظهارنظر هنرمندان هم صنف باشد، هنرمند برجسته و مشهور آواز ايراني اكبر گلپايگاني پس از حدود سه دهه، سرانجام به تالار به قول خودش <رودكي> كه امروزه به اسم <وحدت> شناخته ميشود، آمده بود تا از نزديك اجراي گروه مركز موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را شاهد باشد.
او كه در دهههاي 30 تا 50 بهعنوان يكي از شاخصترين خوانندگان راديو به ارائه فرمي از آواز ايراني رويآورده بود كه خواهان بسيار داشت؛ در تمام اين سالهاي سكوت شايد به اجبار، شنيدن صدايش را از نزديك و در سالن كنسرت به يك آرزو براي هواخواهانش بدل كرده است. به هر روي پس از اجراي كنسرت گروه ياد شده به سرپرستي جليل عندليبي، اين هنرمند برجسته آواز به طرح ديدگاه و ارائه نظر پيرامون كنسرت و آثار جليل عندليبي پرداخت و نكات جالب توجهي پيرامون موسيقي ايران در روزگار ما ارائه كرد كه آن را با هم ميخوانيم:
پس از 27 سال براي ديدن و شنيدن يك كنسرت به تالار رودكي رفتم. آنچه در بدو ورود به ذهن ميرسيد، تاسف از اين بود كه بعد از اين همه سال هنوز هم همين يك سالن نسبتا مناسب براي كنسرتهاي موسيقي وجود دارد.
آقاي عندليبي كار ارزشمندي انجام داده بود. حدود 50 نفر را گردهمآوردن جرات و شهامت بسيار ميخواهد. آن هم در اين دوران كه مردم را عادت دادهاند كه با سه نفر مثلا در صحنهحاضر شوند؛ پا برهنه بنشينند و پيراهن رنگي بپوشند و آخر سر <گنجشك بيوفا و از نوك مژگان...>بزنند و بخوانند! البته اينها آثار ارزشمندي است و گنجينه موسيقي ايراني است، اما بايد در موزه موسيقي هنري ما گذاشته شود و بهعنوان ميراث گذشتگان به آن نگاه شود.
به تعداد نفراتي كه آقاي عندليبي گردآورده بود، كاري ندارم اما مجموع تلاشهايي كه صورت گرفته بود، جالب توجه بود. همه ميدانند در چنين گروه بزرگي كوكسازها، هماهنگي اجرا و تعادل صدا مساله بسيار مهمي است. پس از انقلاب اگر از همان ابتدا چنين تجربههايي ميشد امروزه با رشد كمي و كيفي در اين نوع از موسيقي مواجه بوديم. تا كي ميتوانيم تنها به اجراي محدود و آثار گذشته اتكا كنيم.
بگذاريد مثالي بزنم. بسياري از مردم آواز <مست مستم، ساقيا دستم بگير> را از من شنيدهاند و از آن خاطره دارند. با اين حال اگر امروز به من بگويند آن را بخوان، از خواندنش اكراه دارم، زيرا آن را حدود چهل سال پيش خواندهام و مربوط به همان زمان بوده است.
يك روز آقاي پازوكي (آهنگساز) به من گفت الان دوست داري چه آهنگي بخووني گفتم آينه، به خاطر اينكه آن موقع كه <موي سپيد و توي آينه ديدم> را خواندم جوان بودم، اما يك روز كه در آينه خودم را نگاه ميكردم به خود گفتم <دروغ نگو آينه كه من هنوز جوونم، واسه دلاي خسته دلم ميخواد بخونم>!
اين مثال را زدم تا بگويم به امروز و مسائل هر روزه پيرامون خود و اطراف بايد دقت كرد و توجه داشت. اين مورد يعني توجه و رويكرد به عنصر خلاقيت؛ خلاقيت در شعر، در آهنگ و در اجرا. ميبايست آهنگ خوبي ساخت كه مناسب همين زمان باشد. اين مساله را به آقاي عندليبي، پس از كنسرت اخيرش هم گفتم. مگر نميشود روي اشعار حافظ، مولانا، سعدي و... كار خلاقه كرد؟! اين درست كاري است كه هنرمند عزيز جليل عندليبي در تمام اين سالها انجام داده و هنوز هم انجام ميدهد. در همين كنسرت آخرش با گروه پنجاه نفري از موارد متعددي در آهنگسازي، تنظيم و اجرا استفاده شده بود كه خلاقيت آهنگساز را به خوبي نشان ميداد.
در تمام اين سالهاي اخير يعني سه دهه گذشته به نوعي با مرجع قرار دادن و سخن گفتن افراطي در مورد رديف موسيقي، مردم را فريب داديم.
اما هنرمند ذهن آگاه و بيدار جامعه است. نبايد مردم را فريب داد. هنرمند بايد قادر باشد آواز خوب بخواند و ساز خوب بزند. با اجراي چندباره رديف و آهنگ زوركي روي شعر نه خلاقيت بروز ميكند و نه هنر موسيقي ناب و خلاق به گوش مردم ميرسد.
رديفهاي موسيقي و چگونگي آن در نيمقرن اخير و روايت و اجراي مرحوم نورعلي برومند، ماجراي مفصلي است كه نميخواهم همه چيز را اينجا بيان كنم و مثلا عدهاي سوءاستفاده كنند كه خواستهام حرمتشكني كنم. با اين حال به خوبي به ياد دارم زماني را كه شادروان اسماعيل قهرماني رديفها را به برومند آموزش ميداد و من هم حضور داشتم و آنها را حفظ ميكردم و در موقع لزوم براي برومند ميخواندم. به اتفاق برومند نزد مرحوم حاجآقا محمد مجرد و سليمان اميرقاسمي هم ميرفتيم. به همين منظور به خاطر اين همه جار و جنحال و بحث در مورد رديف موسيقي، مجموعه رديفها و گوشههايي را كه طي سالها فرا گرفته بودم در يك مجموعه (حدود 15 ) Cd آماده انتشار كردهام كه به زودي ارائه ميشود. در اين مجموعه به خوبي نشان دادهام كه گوشههاي هر دستگاه چگونهاند، گاه در مورد آنها صحبت هم كردهام و نكته جالب آنكه حتي گوشههايي را خواندهام كه امروزه مهجور و شايد فراموش شدهاند. منظور اين بود كه رديفهايي كه جنبه آموزشي دارند و محتواي آموزشي و مباني موسيقي ايران به شمار ميروند از اين زاويه در دسترس باشند، اما در زمان اجراي موسيقي اين رديفها هيچ كمكي نميكنند. آنجا ديگر هنر خلاقيت است كه به ياري خواننده و نوازنده ميشتابد. باز هم تاكيد ميكنم، آنچه مرا واداشت تا در اين مورد سخن بگويم و هنر جليل عندليبي را بستايم، همين هنر خلاقه بوده است. در تالار رودكي شاهد بودم كه ايشان چقدر زحمت كشيده و با وجود مرارتها و مشكلات متعدد، گروه را براي چنين اجرايي آماده كرده بودند. من ايشان را چند بار بيشتر نديدهام. او هنرمندي ساده، بيپيرايه و دوستداشتني است كه بايد او را تشويق و حمايت كرد. اين را به اعضاي گروه و هنرمندان قديمي كه از دوستان من هم بودند و با ايشان همكاري داشتند (مثل آقايان حسن ناهيد و هادي منتظري) هم گفتم. بايد دست ايشان را به گرمي فشرد و او را مورد حمايت جدي قرار داد. موسيقي همواره هنري مظلوم و معصوم اما فراگير و اثرگذار بوده است. در يك فرآيند خلاقه و باحضور هنرمنداني كه اين جوهر در درونشان باشد، هنر موسيقي رشد خواهد كرد و ارتقا خواهد يافت وگرنه ...!
منبع : اعتماد ملي
پيمان سلطاني
زندگي انسان، بدون ترديد، بازي غمانگيزي است: زشت، سنگين و پيچيده. تنها هدف هنر، براي انسانهاي با احساس، عبارت از اين است كه همه ناملايمها را نابود كنند.
گوستاو فلوبر (ژوييه 1864)
حتما برايتان پيش آمده كه دلتان بگيرد و كز كنيد گوشه اتاق و شده است عزمتان را جزم كنيد و پر از انرژي برويد به جايي كه نميدانيد كجاست؛ جايي براي رها شدن در حسي كه آن صدا در شما ايجاد كرده، جايي براي درنگ. اما انگار قرار است هفت خوان را پشت سر بگذاريد، چه در كنار خانواده بنشينيد چه در ماشين، در حال سفر باشيد و يا هر جاي ديگر، آن صدا هميشه شما را همراهي ميكند و مرا نيز. ممكن است شما هم اين صدا را در خود دروني كرده باشيد، شايد هم با آن زندگي كرده و بزرگ شده باشيد و حتي زماني كه خودتان را هم فراموش كردهايد، به شدت ياد آن بيفتيد. به سوي مدرنيته ملعون هم كه ميرويد، باز هم آن صدا!
من هم مانند شما اين دوره را زندگي كردهام و با آن صدا بزرگ شدهام. صدايي از جنس مزامير، از سالهاي دور تا همين نزديكيها و همين حالا كه لطفي بازگشته است و مرا ياد دوستيهاي قديممان مياندازد؛ ياد آن زمان كه كنار ضبطصوت مينشستم و ابوعطايش را موبهمو تكرار و تقليد ميكردم و اگر باز هم پيش آيد اين كار را خواهم كرد. اينها را گفتم كه بيشتر به خودم يادآوري كنم، لطفي را چگونه شناختهام و چگونه در زندگيام شريك است. اما حالا بحثم چيز ديگري است.
نوشتهاي را از آقاي مشكاتيان درباره كنسرت آقاي لطفي خواندم، متني سراسر احساساتي كه البته كاملا مربوط ميشود به احساس ايشان از آن كنسرت و آن زمان خاص و همچنين مطلبي هم از دوستم محسن شهرنازدار و مطالبي از نويسندگان ديگر. در بيشتر اين نوشتهها، از حواشي كه بگذريم، وجه مشتركي به چشم ميخورد؛ اينكه لطفي انتظار مخاطبش را برآورده نكرده، اجرا موفق نبوده است و نهايتا اينكه بداههنوازي بايد به چه شكل باشد و همچنين اينكه تارنواز بايد چگونه تار بنوازد. درست است كه نسل امروز ايران، نسل باهوشي است و همينطور هشيار، اما آيا اين كافي است؟ آيا در اين نسل نياز به ريشه احساس ميشود؟ شايد بتوان نظرات لطفي را در مورد موسيقي دودكافونيك (البته اگر در اين مورد نظري بدهد)، مورد نقد و بررسي قرار داد. اما منصفانه نيست كه شيوه بداههنوازي و تارنوازي را به او متذكر شويم. اين نوع نگرش و برخورد بيشتر شبيه يك هياهوي ژورناليستي است و متكي بر گفتهها و شنيدههاي محفلي. اين افراد ارزشهاي تعريف شده در موسيقي و مناسبات دروني آن را به درستي نميشناسند، به همين دليل، ابايي از بيان گفتههاشان ندارند. آيا باور داريد كه محمدرضا لطفي از اوايل دهه 50 تا حوالي سال 63 با حضورش و از آن به بعد نيز تا حدود سال 72 بر موسيقي ايران تاثيرگذار بوده و در كنار همكاران و ياران ديگرش موسيقي دستگاهي ايران را متحول كرده است؟ ميدانيد كه با حذف او از موسيقي ايران، موسيقي ما با چند سال تاخير مواجه خواهد شد؟ و چه بخشهايي را از دست خواهيم داد؟ حضور برخي اشخاص سازنده دورههايي از تاريخ است و تاريخ با همين دورههاست كه تداوم مييابد و نفس ميكشد. به تصور من لطفي يكي از آنهاست و لطفي همان لطفي سابق است، اما حضورش شكل ديگري گرفته. لطفي دهه 50 و 60، لطفي اجرا بود و لطفي دهههاي 70 و 80، لطفي آموزگار. چگونه ميتوان همه اين اعتبار را يكباره به زير سوال برد؟ چگونه ميتوان همه آن سالها را فراموش كرد و آيا تاريخ اجازه خواهد داد حذفي به اين شكل انجام بگيرد؟ از بدو ورود و بازگشت لطفي به ايران، عدهاي شمشير خود را از رو بستند و البته لطفي هم متانت به خرج داد. مگر خود آقاي مشكاتيان نسبت به سال 60 تا 70 عقبگرد نداشته است؟ مگر آقاي عليزاده نيز نسبت به آن سالها عقبگرد نداشته است؟ همينطور خيليهاي ديگر. تازه اينها در ايران بودهاند، كنار مردمشان؛ با غم و شاديشان شريك بودهاند و طبعا دركي عميقتر از اين دوره زماني، نسبت به كسي كه مدتي طولاني از وطن دور بوده، دارند. مگر خيلي از استادان ما مسبب از بين رفتن ارزشها و تقدسها در موسيقي نبودهاند؟ مگر آنها سبب بدبيني ما نسبت به گذشته موسيقيمان نشدهاند؟ خب، گراني بليت كنسرت آقاي لطفي هم يكي از همين ماجراهاست. در اين سالها، شاهد خطاهاي بسيار و گاه آزار دهندهاي از نسل قبل بودهايم، اما نسل ما بزرگواري به خرج داده و در بسياري مواقع سكوت كرده است. اگر انتقادي صورت ميگيرد، بايد همگاني باشد و تنها يك شخص را مورد خطاب قرار ندهد. لطفي هم مانند همه ما خطا ميكند، اوج ميگيرد و مينشيند. اما با همه اين احوال هنوز هم استادانه مينوازد، بداههپردازي ميكند، از لحظههايش نيرو ميگيرد، از نفس تكتك مخاطبان انرژي ميگيرد. اگر انرژياي را در آن شبها منتقل نكرده، مخاطب هم انرژياي به او نداده است. اگر فضا منقبض بوده، حتما مخاطب هم سرد و يخ بوده است. آنچه در آن 3 شب شنيده شد، صداي يك جامعه و صداي 40 سال موسيقي بود. اگر رنجور هستيم، اين رنجوري از خود ماست. صداي جامعه سرد و يخ است و تك تك ما در آن دخيل هستيم. مگر ما به موسيقيدان خود چه دادهايم كه اينقدر از او انتظار داريم؟ اينكه براي آمدن به كنسرتش 30 هزار تومان پول ميدهيم و در ميانه راه تنهايش ميگذاريم و محل كنسرت را ترك ميكنيم، چه معنا دارد؟ به چه چيز اعتراض ميكنيم؟ به صداي تاري كه از حوالي سال 60 در خاطرمان مانده و برآورده نشده است؟ چرا اعتراضمان را وقتي كه برايمان تعيين ميكنند بايد 30 هزار تومان براي بليت بپردازيم، اعلام نميكنيم؟ ملت حق ناشناسي هستيم كه هر وقت دلمان بخواهد، كسي را بالا ميبريم و هر وقت دلمان بخواهد، به زمينش ميزنيم. هر وقت بخواهيم نوازشش ميكنيم و آن وقت كه نياز به اعتراض است، سكوت اختيار ميكنيم. لطفي را در اين ماجرا مقصر نميدانم. اگر در اين ميان اشكالي وجود داشته باشد، تك تك ما در آن سهيم هستيم.
آثار هنري با توجه به تعهد دروني هنرمند، هم ميتوانند به تاريخ بپردازند و هم ساختار ايدئولوژيك آن را بررسي كنند. تصور نميكنم قصد آقاي لطفي اين باشد كه عميقتر از حوزه تاريخ عمل كند. ژانر او اين اجازه را نميدهد، چرا كه ايدئولوژي و مكانيسمهاي اين انتخاب به دنبال كسب استقلال نيستند. پس بحث فراروي تاريخي در اين جا مطرح نميشود. پس اين كدام صداست؛ قطعا صدايي نيست كه مكانيسمهايش از استعاره برخاسته باشد. اما به ياد داشته باشيم كه حيات نوع بشر بسيار طولانيتر از حيات نهضتهاي سياسي و حيات حكومتهاست. صداي تار لطفي در دهه 60، درگير نهضتهاي اجتماعي - سياسي بود و اكنون درگير جستوجوي ريشه است. پس فرآيند كشف ريشهها در او قوت بيشتري يافته است. بنابراين اينجا ديگر ديالكتيك تاريخ ما را راهبري نميكند، بلكه رابطه انسان با انسان مطرح است؛ چيزي ميگيرد و چيزي ارائه ميكند، بده بستان عاطفي، انرژيك و مهمتر از همه رابطه طبيعت با طبيعت است، سينه به سينه و نفس به نفس. در آن شبها همه چيز فراهم بود، نور شمع، آواي پرندگان و صداي برگها، فضاي باز و همنشيني، سكوت، سياهي در كنار نور و دو سفيدپوش و دو ساز روي صحنه. تنها چيزي كه جايش خالي بود، حال بود و آنيت آن حال! كه نه در ميان جمع بود و نه در ميان گوشها. چرا هميشه به دنبال مقصر ميگرديم؟
باید ایستاد و فرود آمد.
از ساعت هشت و نیم شب دوشنبه هشتم مرداد، درست زمانی كه این یادداشت نوشته میشود، محمدرضا شجریان به همراه گروه آوا روی صحنه میرود.
محل كنسرت بار دیگر تالار بزرگ وزارت كشور است كه هر شب میتواند سه هزار و اندی نفر را در خود جای بدهد. یك سال و نیم پیش هم شجریان به همراه علیزاده، کلهر و همایون به مدت پنج شب در این تالار كنسرت برگزار كردند. پیش از آن هم در زمستان ۸۲ شجریان با همین گروه به مدت سه شب برنامه «همنوا با بم» را برگزار كردند. برنامهای كه عواید آن به زلزلهزدگان بم تعلق داشت. شاید بتوان گفت همین كنسرت همنوا با بم، فتح بابی برای برگزاری دوباره كنسرتهای شجریان در ایران شد. شجریان عملاً از ۷۷ به بعد هرگز كنسرتی در ایران برگزار نكرد و از فحوای كلام او در آن سالها چنین برمیآمد كه هیچ قصد برپایی كنسرت هم ندارد. اما شاید استقبال بیش از انتظار مردم از كنسرت بم كه صرفاً انگیزههای خیریه او را به برگزاری آن وا داشته بود، شجریان را به فكر برگزاری مجدد كنسرت در ایران انداخت و نتیجه آن شد كه چند وقت بعد تهران به مدت پنج شب میزبان هنرنمایی او و گروهش بود و دیگر اینکه امروز نیز بار دیگر شجریان و گروه آوا، شش شب در تهران برنامه اجرا میكنند.
اما هر دو بار گذشته و البته این بار، تهیه بلیت كنسرت به كابوسی برای علاقهمندان بدل شد و دوستداران شجریان و مشتاقان موسیقی اصیل ایرانی برای حضور در كنسرت، با مشكلات زیادی دست و پنجه نرم كردند. پس از آنكه برای همنوا با بم، صفهای طولانی در مقابل مراكز فروش بلیت شکل گرفت و خیلیها برای تهیه بلیت شب را در همان صفها به صبح رساندند، برگزاركنندگان كنسرت به فكر ایجاد ساز و كاری برای فروش و تهیه بلیت افتادند. فروش اینترنتی بلیت نخستین برنامه برگزاركنندگان بود. كاری كه پیش از این هرگز در این مقیاس انجام نشده بود.
مسوولان فروش بلیت هرگز فكر نمیكردند كه از همان دقایق ابتدایی فروش اینترنتی، سایتی كه برای این كار در نظر گرفته بودند، از كار بیفتد. در واقع آنها گمان نمیكردند كه هجوم مراجعهكنندگان اینچنین سایت و سیستم فروش اینترنتی را مختل کند و به کلی طرح آنها را از حیز انتفاع بیندازد. خیلیها پول به حساب «دلآواز» واریز كردند و به دلیل مشكلات سایت موفق به تهیه بلیت نشدند. تنها جواب برگزاركنندگان عذرخواهی بود و بازپس دادن هزینه پرداختشده خریداران نگونبخت آشنخورده و دهن سوخته را به بعد از برگزاری كنسرت وعده داده شد. چارهای هم جز آن نبود. فرآیند تهیه بلیت به همان وضعیت ثابت همیشگی برگشت. دوباره صفهای طویل و جماعتی كه شب را در صفها به صبح میرساندند، در خیابانهای اطراف تالار وزارت كشور جمع شدند و بازار سیاه فروش بلیت با قیمتهای نجومی رونق چندانی گرفت.
اگرچه كنسرت دو شب هم مازاد بر برنامه تمدید شد، اما کم نبودند علاقهمندانی كه نتوانستند به هیچ طریقی در تالار بزرگ وزارت كشور حضور به هم برسانند و از این موضوع حسابی سرخورده شدند. این حس سرخوردگی وقتی بیشتر در درون غلیان میكرد كه آدم جلوی در تالار بزرگ وزارت كشور به چهرههایی برمیخورد كه هرگز نمیشد آنها را در تك و تای تهیه بلیت تصور كرد.
به نظر میرسید كه برگزاركنندگان كنسرت این دفعه تدابیر بهتری اندیشیده باشند. انصافاً هم از شواهد و قرائن چنین برمیآمد. تعیین دقیق زمان استارت فروش و نحوه پرداخت هزینه، ایجاد محدودیت برای خرید بیشتر از سه بلیت برای هر نفر، كنترل مشخصات بلیت با كارت شناسایی افراد شركتكننده و... همه از برنامهریزی دقیقتر نسبت به دفعات پیش خبر میداد، اما در عمل اتفاقی كه افتاد باز هم چندان دلخواه نبود. در واقع نه به مذاق علاقهمندان خوش آمد و نه به دل برگزاركنندگان نشست. سایت «دلآواز» در كمتر از یك ساعت دوباره از كار افتاد و جماعتی كارت اعتباری سامان بهدست پشت كامپیوترها درمانده و معطل ماندند و خستگی چند هفته کار، بر تن متولیان سایت و برنامهریزان فروش اینترنتی بلیتها باقی ماند. به هر حال اجزای معادله، چندان پیچیده نیستند. طراحی یک مکانیسم فروش تعداد مشخصی بلیت در اینترنت چندان مساله غیرقابل حلی به نظر نمیرسد. اما در واقعیت عملاً اتفاقات دیگری میافتد. تصور کنید ظرف چند دقیقه دهها هزار نفر (شاید بیشتر و شاید کمتر) ناگهان درخواست ورود به سایت دارند. نباید بیانصافی کرد، از کار افتادن سایت، اتفاق چندان غریبی نیست.
گفته شده كه تاكنون قریب به نوزده هزار بلیت فروخته شده و تقریباً ظرفیت برای هر شش شب تكمیل شده است. اما كم نیستند افرادی كه برای حضور در این كنسرت از هیچ تلاشی فروگذار نكردهاند و یك بار دیگر دست از پا درازتر باید در انتظار كنسرت بعدی استاد بمانند و خون دل بخورند و شكر حق به جای آورند.
بحث بر سر اینکه چرا شجریان این همه طرفدار دارد و این همه افرادی که با هزار مشقت خود را به کنسرت او رساندهاند، از چه چیز استاد خوششان آمده و اصلاً آیا همه آنها با موسیقی ایرانی و آواز ایرانی میانهای دارند یا نه، بماند برای بعد که بحث مفصلی میطلبد و باید در یادداشتی مجزا به آن پرداخت.
اما كمی هم از آنچه میتوان درباره محتوای این كنسرت حدس زد، بگوییم. گروهی كه شجریان این بار در كنار آنها روی صحنه مینشیند، از هر لحاظ از بهترینهاست. در توانمندیها و سابقه تكتك اعضای گروه هیچ حرفی نیست و درباره هر یك از اعضا میتوان یك مطلب مفصل و جداگانه نوشت. مجید درخشانی، شاگرد خلف محمدرضا لطفی و از اعضای قدیمی گروه شیدا و عارف و چاووش است. درخشانی پیش از این، هنر خود را در نوازندگی و آهنگسازی و تنظیم، در آلبوم در خیال به رخ همگان كشیده بود. بیگمان در خیال، از بهترین آثار او و از بهترین كارهای شجریان است كه در سهگاه و بیات ترك اجرا شده. موسیقی در خیال هم به لحاظ فرمیك و هم محتوایی در سطح بالایی قرار دارد. اگر بخواهیم آن را به لحاظ سبكشناسی بررسی كنیم، باید آن را در ادامه كارهایی كه در آستانه و بعد از انقلاب در موسیقی اصیل ایرانی انجام شد، بدانیم. كارهای دیگر درخشانی هم، همگی قابل تاملند. كارهایی كه در آلمان انجام داده یا فعالیتهایی كه در گروه خورشید داشته، چه در زمینه آهنگسازی و چه در تنظیم آهنگ، جزء كارهای خوب او به حساب میآیند.
سعید فرجپوری هم از كمانچهنوازان بنام ایرانی است. او سالها در معتبرترین گروههای موسیقی ایرانی فعالیت داشته و از بدو تاسیس گروه «چاووش» در آن حضور داشته و به عنوان نوازنده هم بعضاً در «شیدا» و «عارف» حاضر بوده است.
نام محمد فیروزی، دیگر عضو گروه هم، همواره به عنوان یكی از مطرحترین نوازندگان بربط و عود بر سر زبانها بوده است. فیروزی هم در همان گروههای معتبری كه نامشان رفت، حاضر بوده و ساز او همواره در فضاسازی برای بهترین اركسترهای ایرانی از بهترینها بوده است. شاید یكی از مزیتهای گروه فعلی آوا به نسبت گروهی كه شجریان پیش از این با آن همكاری داشت، همین ساز محمد فیروزی باشد. هر چقدر ساز علیزاده و كلهر سعی داشتند برای هم فضاسازی مناسبی داشته باشند، باز هم جای خالی یك ساز فضاساز بهشدت در كار آنها احساس میشد. شاید تفاوت آواز شجریان با كمانچه كلهر در آلبوم بینظیر شبسكوتكویر، با ساز و آوازهای سلسله كنسرتهای گروه، در همان فضاهایی باشد كه در شب سكوت كویر به وسیله عود و ویولنسل ایجاد شده بود.
جوانترین عضو گروه هم همایون شجریان است كه از نوجوانی همواره در كنار پدرش به عنوان نوازنده تنبك حضور داشته و این هفت، هشت ساله اخیر در كنار پدر آواز هم میخواند. در سرزمینی كه اغلب خوانندگان آن سعی در تقلید از صدای استاد بلامنازع آواز ایرانی دارند، قطعاً بخت و اقبال یار همایون است كه علاوه بر درك مستقیم و بیواسطه محضر پدر، شمهای هم از هنر او به ارث برده و صدایی کاملاً شبیه صدای پدر دارد. (هیچ وقت فراموش نمیكنم روزی را كه «آهنگ وفا» منتشر شده بود و در خوابگاه با دوستانم بر سر اینكه آیا همایون هم همراه پدر آواز میخواند یا نه، شرط میبستیم.)
به هر حال از دوشنبه، درست روزی كه این یادداشت نوشته میشود، به مدت شش شب شجریان با گروه جدیدش روی سن تالار كشور مینشینند و با زبان بینظیر هنر خود با علاقهمندان به سخن درمیآیند. این سخن گفتن و سخن شنیدن در كنسرتی است كه شجریان نام آن را استاد سخن سعدی شیرازی گذاشته و بنا است كه اشعاری از استاد همه اساتید سخن، تمام و كمال بخواند. اصلاً شاید این برنامه بازگشت استاد به كارهای درخشان سالهای قبلش باشد، یا شاید...
تا این لحظه كه این یادداشت نوشته میشود، جماعت زیادی مثل این نویسنده مشتاق، موفق به تهیه بلیت این كنسرت نشدند. آن وقت مجبور نبودیم هفته آینده، صرف گفتهها و شنیدهها، از حال و هوای كنسرت شجریان بنویسیم و... چارهای نیست. باید ایستاد و فرود آمد.
به هر حال شجریان از دوشنبه، درست روزی كه این یادداشت نوشته میشود، به مدت شش شب در تهران آواز سر میدهد. همه چیز مهیاست كه شش شب بینظیر رقم بخورد. شبهایی كه تالار بزرگ وزارت كشور شاهد آخرین روایت استاد آواز از استاد سخن خواهد بود. همه چیز برای شش شب رویایی روبهراه است.
علی رنجیپور
روزنامه شرق
حسين معيني کرمانشاهي فرزند رحيم معيني کرمانشاهي در باره محمودي خوانساري چنين مي نويسد: محمودي خوانساري سال 1312 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. پدرش حجه الاسلام سيد جمال الدين محمودي از روحانيون خوشنام و فروتن خوانسار بود و تسلّط نسبي شادروان محمودي خوانساري بر زبان عرب و تعليمات ديني را مي توان حاصل 13 سال زندگي در کنار پدر بزرگوارش دانست. وي پس از فوت پدر، يعني مقارن سال 1326 خوشيدي به تهران آمد و در دبيرستان اديب به ادامه تحصيل مشغول شد و در طول اين دوران يک لحظه از زمزمه کردن و آواز خواندن، آن هم به صورتي کاملا خود جوش و فطري غافل نشد. از سال 1335 مي توان به عنوان سال تحول و دگرگوني در زندگي هنري محمودي خوانساري نام برد. زيرا در محفلي با شادروان ابوالحسن صبا آشنا گرديد و از پيشنهاد ايشان مبني بر فراگيري علمي رديف موسيقي ايران استقبال نمود و اين تمرين و ممارست تا پايان عمر استاد صبا ادامه يافت.
سال 1338 به دعوت داوود پيرنيا، بنيانگذار برنامه گل هاي جاويدان، گل هاي رنگارنگ، يک شاخه گل، برگ سبز و گل هاي صحرايي، در استوديو گل ها شروع به فعاليت نمود و رسما اولين کار هنري خود را در برنامه برگ سبز شماره 56 ضبظ نمود. از آن پس شادروان محمود خوانساري در کنار اساتيدي چون مرتضي خان محجوبي، احمد عبادي، حبيب الله بديعي، جواد معروفي، حسن کسائي، پرويز ياحقي، جليل شهناز، رضا ورزنده، منصور صارمي و فرهنگ شريف به خلق آثار ماندگار موسيقي اصيل ايراني همت گماشت. ثلث آخر زندگي اين استاد فرزانه و خواننده صاحب مکتب در کنار اسد الله ملک هنرمند ارزشمند سپري شد. خوب به خاطر دارم که عصر روز يکشنبه ششم مهرماه 1348 آقاي اسد الله ملک به منزل ما در تهران پارس آمدند. معلوم شد که برنامه اي با عنوان نوايي از موسيقي ملي به همت شادروان دکتر منوچهر جهان بلگو در حال شکل گيري و تدوين است که در اين برنامه محمودي خوانساري براي اولين مرتبه اقدام به اجراي ترانه خواهد نمود. به همين مناسبت از پدرم خواست که بروي آهنگي که بر روي آهنگي که در نغمه افشاري ساخته بود ترانه اي بسرايد. از زمان نواختن ملودي تا سرودن ترانه اي با عنوان مرغ شباهنگ کمتر از پنجاه دقيقه طول کشيد که حاصل اين فعاليت مشترک پس از 29 سال و به بهانه يازدهمين سال درگذشت اين استاد نامي، بار ديگر به همت آقاي حسن اکبراف در اختيار دوستداران هنر واقعي و اصيل اين مرز و بوم قرار مي گيرد.
خوانساری استادي که ادب و انسانيت را سرلوحه رفتار خويش قرار داد. خواننده اي که به داشتن صداي تنها اکتفا نکرد و همّ و غم خود را صرف بکارگيري صحيح اين وديعه الهي نمود. خواننده اي با سوادي که امر آواز را به مفهوم کامل مي دانست تا جايي که هنگام خواندن و تلفظ ابيات متنوع شعر فارسي، با شيوه اي مختص خويش کلمات را معني مي کرد و با تکرار و تکيه بر جمله اميد من، اميد تازه اي در جسم و جان مشتاقان موسيقي اين مرز و بوم می دميد.
هنرمند نازنيني که هرگز در ازاي دستمزد، ناله بي غمي سر نداد و در عين نيازمندي، وارسته و بي نياز عمر خود را در گوشه انزوا سپري نمود و سر انجام روز چهارشنبه دوم ارديبهشت ماه 1366، به صورتي ناگوار، مظلومانه و ناباورانه از غم زيستن نجات يافت و حيات مجددي را آغاز نمود. با اميد شناخت قدر و منزلت چنين نوابغي در محيطي بهتر.
سایت قدیمیها
فایل فشردهشدهای آماده شده که شامل بیش از ۶۵ عکس از کنسرت استاد شجریان میباشد. برای بازکردن این فایل و مشاهدهی عکسها به هیچ برنامهی کمکی نیاز نخواهید داشت. عکسهای این مجموعه از سایتهای خبری جمعآوری شده و از کیفیت نسبتاً بالایی برخوردار است. به دوستانی که مایلند مجموعهای نسبتاً کامل از عکسهای کنسرت داشته باشند؛ پیشنهاد میکنم این فایل را دانلود نمایند. امیدوارم رضایت شما عزیزان جلب شود.
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنیدیتردید دانستن اشعاری که قرار است در یک کنسرت موسیقی توسط خواننده اجرا شود و به همراه داشتن آن اشعار، میتواند نقش بهسزایی در التذاذ هر چه بیشتر علاقهمندان ایفا نماید.
با توجه به اینکه قرار است کنسرت استاد محمدرضا شجریان و گروه آوا امشب پس از کش و قوسها و حرف و حدیثهای فراوان در تالار بزرگ کشور آغاز شود؛ تصمیم گرفتم اشعاری که قرار است در این برنامهی موسیقی توسط استاد و همایون خوانده شوند را (البته تا آنجا که میدانستم) در یک فایل PDF نسبتاً کمحجم جمعآوری کنم و در اختیار عزیزان هنردوست قرار دهم تا اگر مایل بودند، از این فایل پرینت گرفته و همراه خود به کنسرت ببرند. (چون به تجربه دیدهایم که در بروشور کنسرتها معمولاً تنها به ذکر اسامی قطعات و سازندهی آنها اکتفا میشود و متن شعرها از قلم میافتد.) شاید که این چند برگ نشانهای باشد تا در شبهای کنسرت به کمک آن یاران صمیمی خود را باز شناسیم...
شایان ذکر است که این فایل به کمک نرمافزار Microsoft Office 2007 و در ۹ صفحه تهیه شده و توسط نرمافزار doPDF 5.1 به فرمت PDF تبدیل شده است. در ضمن چون حجم ابتدایی فایل کمی زیاد بود، آن را فشرده کردهام؛ ولی برای باز کردن فایل نیازی به برنامههایی نظیر WinZip و WinRAR نخواهید داشت. تنها لازم است یک نرمافزار PDFخوان داشته باشید. بر خلاف گذشته این بار به آن دسته از عزیزانی که با فرمت PDF آشنایی ندارند، نرمافزار Foxit Reader را پیشنهاد میکنم که نسبت به Adobe Reader کمحجمتر و کار با آن آسانتر است.
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
Last edited by mohammad99; 06-08-2007 at 05:11.
گفتوگو با همایون خرم، نوازنده ویولن و آهنگساز
نام همایون خرمیادآور بداههنوازیهای او در برنامه <گلها>ی رادیوست؛ برنامهای كه در آن، نامآوران موسیقی ایران همچون جلیل شهناز، جواد معروفی، فرهنگ شریف، جهانگیر ملك و... حضور داشتند. این نوازنده و آهنگساز كه به تازگی وارد هفتادوهفتمین سال تولد خود شده، این روزها به آموزش نوازندگی ویولن به جوانترها و نیز انتشار كتابهایی در زمینه مقامها و دستگاههای موسیقی ایران مشغول است. چندی پیش مراسم بزرگداشت این نوازنده پیشكسوت در دانشگاه لندن برپا شد. همچنین تا مدتی دیگر كتاب خاطرات همایون خرم منتشر خواهد شد.
● آیا بعد از انتشار قطعات چپكوك برای ویولن، كتاب دیگری منتشر خواهید كرد؟
بله، كتاب اولم در زمینه قطعات ویولن <نوای مهر۱> نام داشت كه مدتهاست وارد بازار شده و قرار است به زودی تجدید چاپ شود. كتاب دوم، حاوی قطعات راست كوك برای ویولن است كه تحت عنوان <نوای مهر ۲> منتشر خواهد شد. این كتاب به همت شاگردان من منتشر خواهد شد؛ همانطور كه كتاب قبلی هم به همت آنها انتشار یافته بود.
● گویا قطعات چپ كوك و راست كوك را قبلا تدریس میكردهاید. در این باره توضیح بدهید؟
من این قطعات را در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ در دانشكده موسیقی ملی درس میدادم؛ ولی از آنجا كه در انتشار كتاب پیگیر نیستم،چاپ آنها تا امروز به تعویق افتاد.
● كتاب دوم چه تفاوتی با كتاب اول دارد؟
این كتاب از كتاب اول مفصلتر است. روی این حساب تصمیم گرفتیم این كتاب را به صورت چندرساله منتشر كنیم. <نوای مهر۲>، شامل ۱۲ رساله است كه ۱۲ مقام و دستگاه را در بر میگیرد. برای نمونه میتوانم به رسالههای اصفهان و همایون، چهارگاه، ابوعطا و شور، بیات ترك و افشاری در این كتاب اشاره كنم. امیدوارم تا سه چهار ماه دیگر این كتاب منتشر شود.
● ناشر این كتاب چه كسی خواهد بود؟
از آنجا كه ناشر كتاب قبلیام انتشارات سرور بود، طبیعتا انتشار كتاب جدید را هم همین انتشارات بر عهده خواهد گرفت. این انتشارات سابقه زیادی دارد و آقای گرگینزاده ناشر این مجموعه خود اهل موسیقی است. البته در كنار انتشار قطعات ویولن، قرار است كتاب خاطراتم را هم منتشر كنم.
● این كتاب به چه نحو است؟
مدتی است كه من نگارش خاطراتم را به پایان بردهام و همین روزها یك بار دیگر متن آن را نگاه میكنم تا به زودی به دست ناشر بسپارم. این كتاب عكسهای زیادی دارد و حدودا ۷۰۰ صفحه خواهد شد. در این كتاب به خاطراتم از دوران كودكی پرداختهام؛ زمانی كه در سن ۱۱ سالگی به محضر استاد صبا رسیدم. كتاب قدری مفصل شده، با این حال تمام خاطراتم را در بر میگیرد. ناشر این كتاب هم انتشارات <بدرقه جاویدان> خواهد بود.
پرویز براتی
روزنامه اعتماد ملی
اول؛«موسيقي کلاسيک ايران به بن بست رسيده است». اين جمله چند سالي است که مدام در گوشه و کنار شنيده مي شود و پژواک آن هم هر روز ابعاد وسيع تري به خود مي گيرد. اخيراً در برنامه نقد نغمه از زبان يکي از پژوهشگران و استادان صاحب نام و شناخته شده موسيقي نيز بر اين نکته تاکيد شده است و مقاله اي بلند هم در اين زمينه از سوي همين پژوهشگر (دکتر ساسان فاطمي) در فصلنامه ماهور(ويژه نقد) منتشر شده است با اين عنوان که «چگونه به رکود رسيديم و چگونه از آن خارج شويم؟» چکيده اصلي اين مقاله با اين پيش فرض شروع شده است که موسيقي کلاسيک ايران دچار تکرار مکررات شده است و گوش ها ديگر صدا و نغمه تازه اي را نمي شنوند و حرف و سخن تازه اي در اين نوع موسيقي به ميان نمي آيد و سرچشمه الهامات در سايه برخي اعتقادات محتسب مزاجانه و متصلبانه خشکيده و البته راهي هم براي آزاد سازي انرژي ها وجود ندارد.
در اين مقاله بلند آقاي فاطمي از کار يکي از استادان ياد مي کند (به گمانم آقاي عليزاده) که برخلاف سنت رايج در ميان نوازندگان و آهنگسازان موسيقي کلاسيک ايراني، به ابداع مقامي خاص دست يازيده است تا بتواند اندک آب لطفي بر فضاي خشک و محتسب مزاجانه موسيقي کلاسيک بيفشاند. ايشان از کار آقاي عليزاده نامي نبرده اند اما آنهايي که تحولات موسيقي کلاسيک ايراني را پيگيري مي کنند، مي دانند که اين مقام همان مقام داد و بيداد است که آقاي عليزاده علاوه بر نواختن آن در چند کنسرت و در يکي از آلبوم هاي خود، يک بار ديگر هم آن را با آواز آقاي شجريان انتشار داده اند. در اين مقام نوازنده بين گوشه داد در دستگاه ماهور و گوشه بيداد در دستگاه همايون مدام رفت و برگشت دارد. اين ابتکار آقاي عليزاده البته آسان به دست نيامده است و نتيجه غور و بررسي در رديف موسيقي کلاسيک ايراني و روايت هاي گوناگون آن و البته بصيرت و خلاقيت شان در کار آهنگسازي و از همه مهمتر وجود روحيه پرسشگري از سنت ها و چون و چرا کردن در آن است که آقاي عليزاده از جمله پيشروان اين طريق بود و هست.
پرسش اين است که آيا مي توان در کنار رديفي که از موسيقي کلاسيک ايراني داريم رديف ديگري خلق کرد؟ يعني مقامات و گوشه هايي را آفريد که علاوه بر آنکه طعم و رنگ موسيقي کلاسيک ايراني را دارد آن چيزي نباشد که پيش از اين وجود داشته است.
---
دوم؛ سال گذشته محسن نفر نوازنده تار و آهنگساز در کنسرت تکنوازي در تالار خانه هنرمندان نواخت و نيز پيشتر از آن در جشنواره موسيقي فجر سال 84 برنامه اي را اجرا کرد که تقريباً کمتر کسي از شنوندگان مي توانست حدس بزند که اين اجرا در چه دستگاه و مقامي است. البته آقاي نفر در ابتداي کنسرت گفت که اين مقام حاصل تامل وي در رديف موسيقي کلاسيک ايراني و برداشت وي از آن است که نتيجه آن خلق و ابداع مقامي تازه بوده است. کار آقاي نفر به رغم نو بودن بسيار غريب و ناآشنا است. يعني اگر شنونده بخواهد با معيارهاي موسيقي کلاسيک ايراني و با همان پيش فرض ها به شنيدن اين کار بپردازد، طبيعي است که آن را اتود فرض مي کند و نه داراي ساختاري از پيش تعيين شده، به همين جهت است که نتيجه گيري درباره راهي که آقاي نفر پيشنهاد مي دهد بايد پخته تر شود وگرنه به سمت هنري آوانگارد حرکت مي کند که يکي از مهمترين ابزار هاي آن که ارتباط با مخاطب است را از کف خواهد داد و براي هضم آن مدام بايد به توضيحات غير موسيقايي متوسل شد، در حالي که موسيقي تنها هنري است که بي نياز از هر وسيله اي بايد خود را توضيح دهد.
---
سوم؛ آقاي محمدرضا لطفي در تازه ترين آلبومي که انتشار داده اند (چهار گاه) تجربه اي از جنس دو فرد ياد شده را به کار برده اند (اين آلبوم البته در سال 1990 اجرا شده است). البته همين کار آقاي لطفي در تنها برنامه اي که آقاي شجريان با جناب داريوش پيرنياکان به تلويزيون آمد هم اجرا شد. از قرار اين همنوازي و همخواني بعدها در طرف دوم آلبومي با آهنگسازي آقاي درويشي از ساخته هاي جناب مشکاتيان انتشار يافته است. آقاي شجريان در اين اجرا دقيقاً همين فرمول به کار گرفته شده در بداهه نوازي چهار گاه آقاي لطفي را به کار برده اند. يعني از چهارگاه به ماهور رفته است و دوباره به چهارگاه باز گشته است.
در اين آلبوم آقاي لطفي معتقد است برخلاف سنت مرکب نوازي و مرکب خواني که از گوشه هايي شناخته شده و کلاسيک به دستگاهي ديگر مي روند، از چهار گاه به دلکش ماهور رفته و سپس در ماهور از مويه به چهارگاه فرود آمده است.
يکي از دوستان تعريف مي کرد که بداهه نوازي و بداهه خواني آقاي شجريان و پيرنياکان در آن نشست صداوسيما بدون پيش زمينه ذهني و حتي هماهنگي قبلي بوده است. يعني آقاي پيرنياکان هيچ اطلاعي نداشته است که آقاي شجريان قرار است که از جايي غير متعارف از ماهور به دستگاه چهارگاه بروند (که اين کار البته تنها با يک تحرير صورت گرفت) اما از پس کار به خوبي برآمد و جواب آواز درخشاني به اين تغيير داد.
آقاي لطفي در بروشور اين آلبوم ضمن غلط خواندن عنوان هايي چون «مرکب خواني» و «مرکب نوازي» (که خود مي تواند همانند ديدگاه هاي ايشان درباره کمانچه نوازي در بروشور آلبوم خموشانه، باب بحث و مناقشه و البته گفت وگويي تازه را ميان اهل موسيقي سبب شود) اين پرسش را طرح کرده است که «آيا مي شود ساختار رديف هاي کنوني را کرسي بندي جديد کرد و چرا بعضي از حرکت گوشه ها در حاشيه و ضربي هاي رديف، مانند رفتن از شور به اصفهان در قطعه گريلي در رديف آوازي شور، وجود ندارد. آيا مي شود اصفهان را در جايي از آواز شور گنجانيد يا نه؟»
---
چهارم؛ با اين سه مقدمه طولاني و با توجه به پرسشي که آقاي لطفي درباره کرسي بندي جديد در موسيقي رديفي و بداهه نوازي و بداهه خواني مطرح کردند، نگارنده با اين پيش فرض به سراغ کنسرت وي رفت که حداقل بويي تازه از اين ادعاها را در اين کنسرت مشاهده کند و به مشام بکشد (اگرچه نفس اين گفته ها خود قابل چالش هاي جدي است و بايد در جاي خود به آنها پرداخت) اما بداهه نوازي آقاي لطفي و مرکب نوازي گاه گاهش براساس همان سنت هاي مالوفي صورت گرفت که ديگران هم توان اجراي آن را دارند (يعني رفتن از گوشه هاي شناخته شده يک آواز يا دستگاه به گوشه هاي دستگاه هاي ديگر) و تازه اين بداهه نوازي هم به قدري با سنت هاي بداهه نوازي و بداهه خواني فاصله داشت که صداي برخي بزرگان را هم بلند کرد. اينکه هنرمندي همانند پرويز مشکاتيان از وسط کنسرت بلند شده و پي کار خويش برود، و بعد هم نه در خلوت، که در جلوت و در رسانه اي عمومي نقدي تند بر کار آقاي لطفي وارد کند، خود نشانه اي بزرگ است و نشان مي دهد که در فضاي تعارف آميزي که موسيقي ايران با آن روبه رو است، عمق اعتراضات در خلوت تا چه اندازه عميق بوده است. شخص نگارنده کمتر بزرگي را شاهد بوده که اجراي آقاي لطفي را ديده و از آن راضي باشد.
عجيب ترين کاري که آقاي لطفي انجام دادند همانا آوردن کتاب شعر در صحنه و انتخاب در لحظه شعر بوده است. اين کار خود ناقض اصل بداهه نوازي و بداهه خواني است، در واقع اگر آقاي لطفي مدعي اند که روي صحنه و براساس حال لحظه اي و حال صحنه اي همه چيز اتفاق مي افتد، شعر هم بايد در همان لحظه به ذهنشان خطور کند و اشعاري را زمزمه کنند، و نه آنکه از عاملي بيروني (مثل کتاب) بهره بگيرند که شعري را انتخاب کنند. به تعبير دقيق تر اگر آهنگ و ملودي هايي که به ذهن آقاي لطفي مي رسد، براساس يک الهام است (نه گذاشتن کتاب رديف در جلوي خود) و ايشان در لحظه دست به ساز مي برند و گوشه اي خاص از يک دستگاه يا آواز را مي نوازند، (چنانکه در بروشور خود هيچ نکته اي درباره دستگاهي که در هر يک از سه شب اجرا مي کنند نياوردند) اين الهام چرا در شعر رخ نمي دهد و شعري خاص به ذهنشان نمي رسد؟ و براي اين کار از کتاب مدد مي گيرند؟ در واقع اين سياليت و رواني که در نوازندگي آقاي لطفي وجود دارد، چرا در خوانندگي وي به چشم نمي آيد و ايشان بايد شعر هايي را انتخاب کنند که با هزار نوع ترفند و زير و زبر کردن و شکستن وزن شعر و غلط خواندن املايي برخي کلمات، آن را به ريش موسيقي و نواخته خود بچسبانند؟ پس آن همه مراقبه و سخن گفتن از همنشيني با نوازنده تمبک چند روز پيش از اجراي کنسرت و تعطيل کردن کار روزمره و فقط تمرين و مراقبه در کجاي اين کنسرت بايد خود را نشان دهد؟ کاري که آقاي لطفي انجام داده اند از يک نوازنده عادي هم بر مي آمد. اين نکته را از اين جهت مي گويم که هم اينک و با گسترش آموزش موسيقي و دسترسي به انواع و اقسام رديف ها صدها نوازنده و رديف دان در گوشه گوشه اين سرزمين داريم که مي توانند به صحنه آمده و به خوبي بداهه نوازي کنند.
---
پنجم؛ اجراي استاد محمد رضا لطفي نشان داد که وي هرچقدر در مقام سخن و حرف و نوشته تواناست، در مقام اجرا چندان اعتنايي به اين سخنان ندارد. شايد برخي دوستان مدعي شوند که ايشان از فضاي داخل کشور به دور بوده اند اما اين سخن از نظر نگارنده وجهي ندارد، چراکه آقاي لطفي به اعتبار جايگاهي که داشته و دارند و دو وجهي بودن کارشان، همه گاه محل رجوع اهل موسيقي بوده و خواهند بود و از تازه ترين ابتکارات و اتفاقات و اجراها خبر دارند و اين اجراي وي آگاهانه بوده است. در يک کلام ايشان که به دنبال مخاطب اند و راه آن را هم پيدا کرده و مي دانند که يک مخاطب موسيقي ايراني که ذائقه اش هم همانند دوره هاي گذشته چندان آب ديده نيست و ديگ درهم جوشي از همه انواع موسيقي در ذهن و ضميرش لانه کرده و قدرت تشخيص اش را دچار اعوجاجات فراوان ساخته، تنوع طلب و کم حوصله شده است، چه انتظاري از کنسرتش دارد. جاي مخاطب نخبه و خاص در اين کنسرت ها در حد يک چرخ پنجم است، چرا که اين مخاطب عام و کنجکاو است که هزينه کنسرت ها را تامين مي کند و بايد هواي همو را داشت، که آقاي لطفي دارد. اما يک نکته باقي مي ماند و آن اينکه مخاطبان خاص حداقل تکليف خود را با آقاي لطفي معين کرده و اين نخستين بار است که آقاي لطفي خود و کنسرتش عاملي شده است تا فضاي نقد موسيقي اندکي به جلو گام بردارد و تعارفات به کناري نهاده شود.
به گمان من اکنون در ميان چهره هاي جريان ساز موسيقي سنتي که همچنان ادعايي دارند و مدام در پي ابداع و توليد نکات تازه براي موسيقي ايراني هستند، آقاي لطفي را بايد حذف شده تصور کرد(حداقل در بداهه نوازي و البته نه آموزش يا گروه نوازي) و مي ماند حسين عليزاده و پرويز مشکاتيان. اين دو بزرگوار و به خصوص جناب عليزاده، چه در تکنوازي و چه در گروه نوازي، سنت هاي کلاسيک و شأنيت يک استاد موسيقي ايراني را همچنان حفظ کرده اند و اميد که ايشان بر اين نهج بمانند و به اين گفته حکيم و متاله غربي عمل کنند که اگر مي خواهيد اهل نجات باشيد نه خود را فريب دهيد و نه ديگران را و در کار خود صادق و جدي باشيد.
منبع : اعتماد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)