مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمة ادراك بال و پر؟
هر كجا هستي، بگو با من.
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمة ادراك بال و پر؟
هر كجا هستي، بگو با من.
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
وه که در عشق چنان میسوزم
که به یک شعله جهان میسوزم
شمع وش پیش رخ شاهد یار
دم به دم شعله زنان میسوزم
سوختم گر چه نمییارم گفت
که من از عشق فلان میسوزم
رحمتی کن که به سر میگردم
شفقتی بر که به جان میسوزم
با تو یاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن میسوزم
سعدیا ناله مکن گر نکنم
کس نداند که نهان میسوزم
مثل پيله پوک پوکم پوک پوک
از درون خويش داغان می شوم
من که از جمع شما ها خسته ام
همدم کوه و بيابان می شوم
آنچه از احوال مجنون گفته اند
صد بيابان برتر از آن می شوم
خوب می دانم که می آيد شبی
از وجود خود پشيمان می شوم
مست آن ترک به کاشانه من بود امروز
وه چه غوغا که نه در خانهی من بود امروز
وای بر غیر اگر یک دو سه روزی ماند
با من این نوع که جانانهی من بود امروز
بی لبت خون دلی بود که دورم میداد
می که در ساغر و پیمانهی من بود امروز
بسکه شب قصهی دیوانگی از من سر زد
بر زبان همه افسانهی من بود امروز
شرح ویرانگی جغد غم از وحشی پرس
زانکه یک لحظه به ویرانهی من بود امروز
زندگی رسم خوشایندیست
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست
زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد
در اول عشق و جنون آهم ز گردون بگذرد
آغاز کردم اینچنین، انجام آن چون بگذرد
لیلی که شد مجنون ازو دور از خرد سد مرحله
کو تا ز عشق روی تو سد ره ز مجنون بگذرد
ای آنکه پرسی حال من وه چون بود حال کسی
کزدیده هر دم بر رخش سد جدول خون بگذرد
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
-----------------
به به ميبينم که تاپيک خوابيده ... نگران نباشيد ايشالا آخر شب با دوستان شاعر مسلک ميام و يه حالي به تاپيک ميدم![]()
دوستِ من:
برخيز، تا بشنوى صداى زوزه
سگِ آشورى را.
سه خوشه سرطان در رقصند،
پسرم.
چند كوه از لاكِ سرخ با خود آوردند
و چند شَمدِ زبر و زمخت كه سرطان در آن خفته بود.
اسب بر گردن چشمى داشت،
و الهه ماه در آسمانى چنان سرد ايستاده بود،
كه پشته شرمگاهش پار پار شد
و كهنه گورستان ها در خاكستر و خون فرو رفتند.
ای بابا. اینقدر خوابیده که تو هم بیای خوبه. لنگ کفشی...![]()
دل من دنيا رو شناختي دل من
مردو نامردا رو شناختي دل من
----------------
واقعا جلال از تو بعيده تو اين تاپيک به اين عارفانه اي از لنگه کفش صحبت کني، اينهمه مياي اينجا يکم هنوز اون خوي قزلباشي رو کنار نزاشتي
![]()
نارنج
از اندوه پلید گلها سخنی میگوید،
طلا و آتشی است که در پاکی ِ سپید ِ خویش
جانشین یکدیگر میشوند.
تاک پرستش شهوات است
که به تابستان منجمد میشود
و کلیسایش تعمید میدهد
تا از آن شراب مقدس بسازد.
شابلوطها آرامش خانوادهاند.
به چیزهای گذشته میمانند.
هیمههای پیرند که ترک برمیدارند
و زائرانی را مانند
که راه گم کرده باشند.
خوش آمدی عزیز. آواتار تو که بیشتر شبیه به قزاقهاست. شاید مشاعره اثر کرد لطیفتر شدی![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)