E" bello ci? che piace.
ترجمه: «قشنگ آنست که بهدل نشیند.»
E" bello ci? che piace.
ترجمه: «قشنگ آنست که بهدل نشیند.»
Gallina vecchia fa buon brodo.
ترجمه: «سوپ مرغ پیر خوشمزهتر است.»
Se non è vero, è ben trovato.
ترجمه: «اگر حقیقی نباشد، مصنوع خوبی است.»
Una mano lava l"altra.
ترجمه: «یک دست، دگر دست را شوید.»
مترادف فارسی:«دست، دست را میشوید.»
مترادف فارسی: «دست، دست را میشوید، دست هم برمیگردد صورت را میشوید.»
الان 5:15 صبح هست و من به اين اميد ميخوام بخوابم كه فردا ظهر كه آن ميشم ببينم دوستان برگشتن و منت گذاشتن
اين منظره زيبا تقديم كسايي كه به حرف داداش ناصرشون گوش كردن
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
آب کارون شوشتر هم اقلا یک و نیم متر از عمق کم شده همه ساحل هاش نسبت به آب یه شیب یک متر و نیم یا بیشتر پیدا کرده ولی آبش خنک هست و برای شنا هنوز جون داره و گل آلود نیست ولی امسال خیلی آشغال هایی مثل بطری آب و پوست پفک و چیپس روی آب می بینم که قبلا سابقه نداشته نمی دونم کی این کار رو شروع کرده و بقیه دیوونه ها هم ادامه دادن!!!
نرم افزاري براي نوشتن كلمات بدون غلط املايي.....نميدونم كرك ميخواد يا نه ولي اگه ميخواست ميزارم
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
من كه از رو نميرم بايد همتون برگرديد!!!
هرچيز جالبي ديديد اينجا بزاريد تا بقيه هم ببينن
مثل دانه های قهوه باش
زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش
و جنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد.
سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه.بعد از بیست دقیقه که
آب کاملا جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج ها را در ظرفی ریخت و جلوی دخترش
گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟
او پاسخ داد: هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویج ها را لمس کند و بگوید که
چگونه اند؟ او این کار را کرد و گفت: نرمند. بعد از او خواست تخم مرغها را بشکند، بعد از این
که پوسته آن را جدا کرد، تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه رابچشد.
دختر از مادرش پرسید مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ داد: هر سه مورد در شرایط سخت و یکسان بوده اند، آب جوشان، اما هرکدام
عکس العمل متفاوتی نشان داده اند. هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر می آمد اما وقتی
در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود وپوسته
بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد،وقتی در آب جوش قرار گرفت مایه درونی آن سفت
و محکم شد. دانه های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرار گرفتن درآب جوشان، آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید: تو کدامیک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش می آید تو
چگونه عمل می کنی؟ تو هویج، تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟
به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم می آیم، اما در سختی ها خم
می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند
اما با حرارت محکم می شود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دلپذیری
را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هر چه شرایط بدتر می شوند تو بهتر می شوی و
شرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.
وقت كرديد حتما اينو بخونيد
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
تقویمش پرشده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود.پریشان شد و آشفته و
عصبانی.نزدخدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد . داد زد و بد و بیراه گفت،
خدا سکوت کرد ،آسمان و زمین را بهم ریخت خدا سکوت کرد،جیغ زد و جارو
جنجال به راه انداخت ، خدا سکوت کرد. به پرو پای فرشته و انسان پیچید ، خدا
سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت و بازهم سکوت کرد ، دلش گرفت
و گریست و به سجاده افتاد ، اینبارخدا سکوتش را شکست و با صدایی دلنشین گفت:
عزیزم بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی!
تمام روز را به بدو بیراه و جارو جنجال از دست دادی،تنها یک روز دیگر باقیست.
بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز.... با یک روز چه کاری میتوان کرد...؟
خدا گفت: آکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته
است و آنکه امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمیاید. وآنگاه سهم یک
روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:حالا برو زندگی کن.
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید. اما میترسید
حرکت کند، میترسید راه برود، زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد ...
بعد با خودش گفت:
وقتی فرصتی ندارم، نگهداشتن این زندگی چه فایده ای دارد،بگذار این یک مشت
زندگی را مصرف کنم.آنوقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید،
زندگی را نوشید و بویید و چنانبه وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، میتواند بال
بزند میتواند پا روی خورشید بگذارد ومیتواند..
او در یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را بدست
نیاورد، اما...اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمنها خوابید،
کفش دوزکی را تماشا کرد،سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی ـ
شناخت اشان سلام کرد وبرای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او همان یک روز آشتی کردو خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید،
عاشق شدوعبور کرد وتمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم
خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.
بهشت قرار از اين زيباتر باشه؟؟
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)