تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 159 از 212 اولاول ... 59109149155156157158159160161162163169209 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,581 به 1,590 از 2117

نام تاپيک: داستان های كوتاه

  1. #1581
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    عشق...


    پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.

    پیرمرد گفت.... زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!

    پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!

    پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!

  2. این کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #1582
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    يك من نقره بهتر است يا اسارت
    در سال 545 هجرى قمرى تركان چادرنشين غز در نواحى مسير رود سيحون ساكن شدند تا بيعت امير بلخ را پذيرفتند، چندى بعد حاكم بلخ خواست ماليات سنگينى از آنها دريافت نمايد. غزان متعهد شدند كه هر سال بيست و چهار هزار گوسفند براى حوائج مطبخ شاه تسليم نمايند اما ستمگرى و رشوه خوارى ماءموران منجر به قيام عمومى غزان گرديد و حاكم سلجوقى بلخ به مبارزه با آنان برخاست ، آنها با تضرع و زارى تقاضاى بخشودگى نمودند و متعهد شدند كه اگر سلطان از تقصير آنان درگذرد غير از آنچه متعهد شده اند هر خانوار يك من نقره تقديم خواهد نمود. سنجر خواست اين پيشنهاد را قبول كند ولى بعضى از امرا، او را از قبول اين امر باز گرداندند و غزها دست از جان برداشته به مدافعه پرداختند و لشكر سلطان را به سختى شكست دادند و سنجر را با زوجه اش به اسارت گرفتند و پس از آن به غارت شهرها و قتل و كشتار پرداختند. سلطان مدت دو سال و نيم در اسارت غزان بود و پس از مرگ زوجه اش موفق به فرار شد و به مرد آمد اما چون خرابى مرو و اوضاع شهرهائيكه به دست غزان افتاده بود بدانست از كثرت اندوه جان را به جانبخش تسليم نمود.

  4. این کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1583
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    خدایی یا رفاقتی ؟
    شبی راه‌زنان به قافله‌ای شبیخون زدند و اموال ‌آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.

    رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راه‌زنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟ رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…
    از وبلاگ برگی از دفترچه ایام

  6. 4 کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1584
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به چندین متر آنطرف تر در درون بیشه زار کنار زمین شد.
    خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
    قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. با کمال تعجب دبد که آن قورباغه حرف می زند!
    قورباغه ی سخن گو رو به خانم کرد و گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
    خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد.
    قورباغه به او گفت: نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
    خانم کمی تامل کرد و گفت: خب. مشکلی ندارد.
    آرزوی اول خود را گفت: من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
    قورباغه جواب داد: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
    خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
    بعد از آن گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
    قورباغه جواب داد: ولی در اینصورت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
    خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
    آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون هیچ چون و چرایی برآورده کرد.
    خانم در طلب سومین آرزو گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!

  8. این کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #1585
    داره خودمونی میشه farshadzah's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    محل سكونت
    كرج خيلي بزرگ
    پست ها
    35

    پيش فرض

    بهره گیری از مشکلات زندگی
    کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روزاتفاقی میفته تو ی یک چاه بدون آب .
    کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره .
    برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه .
    مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکوند و زیر پاش می ریخت
    و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی میکرد بره روی خاک ها . روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند
    و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون اومد.مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم
    اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

  10. این کاربر از farshadzah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1586
    داره خودمونی میشه *ALONE*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2010
    پست ها
    152

    پيش فرض

    یک لیوان شیر

    پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد. او فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند .
    با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟
    دختر جوان گفت:هیچ. "مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم." پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که "هاروارد کلی "نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد.
    تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.


    سال‌ ها بعد…

    زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شداو بلافاصله بیمار را شناخت مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت جمله ای به چشمش خورد. ”همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است“. امضا دکتر هاروارد کلی

  12. این کاربر از *ALONE* بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #1587
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    درباره كيفيت محصولات و استانداردهاي كيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايد. اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است. چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپنيها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر 10000 قطعه اي كه توليد مي شود قابل قبول است. هنگاميكه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون «مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را هم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد...

  14. 2 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1588
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    زن مشغول پاك كردن سبزيهاي سفارشي سوپر سر كوچه بود. اين ده كيلوي آخر رو واسه خورش خواسته بودن ،بايد بعد از خرد كردن ،سرخشون هم ميكرد....صداي ناگهاني زنگ تلفن رشته افكارشو پاره كرد."نكنه باز از مدرسه پسرش باشه،نكنه دوباره حمله آسم بچه اشو نفس گير كرده باشه ؟" با دلهره گوشي رو برداشت:
    -الو،بفرماييد
    -الو،شهرستان...
    -بله،‌با كي كار داشتين؟
    -با سرپرست خانواده كار داشتيم
    -آقامون سر كارن ،،ساعت يازده شب كارشون تموم ميشه ،اونوقت تماس بگيرين...
    - شب كه ما نيستيم خانوم جون.-خوب حالا خودتون كه هستين...، مي خواستم بهتون مژده بدم كه شما جزء بيست تا خونواده اي هستين كه به قيد قرعه از شهرستانتون ،برنده يك دستگاه كمربند ويبره با ژل لاغري ماشدين...البته من از مركز تماس ميگيرم ولي قيمتهاي ما از اونيكه ماهواره ميده ده درصد كمتره و هزينه پستش هم ناقابله...اگه نشوني دقيقتون رو بدين همين فردا واستون ارسال ميكنيم...
    زن به هيكل استخوني خودش تو آينه قدي روبرويش نگاه كرد و ساكت ماند.
    از دستنوشته هاي " ناهي "

  16. 4 کاربر از nil2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1589
    پروفشنال ssaraa's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    پست ها
    973

    پيش فرض

    یک آرزو ...
    یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد.
    نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
    ناگاه، ابرى سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟
    مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم!
    از جانب خداى متعال ندا آمد که: اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش تو را بر آورده کنم، اما هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنند؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟
    مرد مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟
    اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
    صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟

  18. 2 کاربر از ssaraa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1590
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 0015351971's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    محل سكونت
    خونمون
    پست ها
    322

    پيش فرض

    یک ایمیل ساده !!!!!
    مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ رو به عنوان نمونه کار دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین
    مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم
    رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه

    مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیب‌ش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پول‌ش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت
    5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
    نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟
    مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

  20. 2 کاربر از 0015351971 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •