تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 159 از 233 اولاول ... 59109149155156157158159160161162163169209 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,581 به 1,590 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1581
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض رنج‌های ورتر جوان/ یوهان ولفگانگ فون گوته/ محمود حدادی

    صبح ها وقتی از روياهای سنگين خودم سر بر می دارم،بيهوده به هوای او آغوش باز می کنم،و شب ها،وقتی که خوابی سعادت آميز و معصومانه به وهم ام دچار می کند،بيهوده در بستر خود از پی او می جويم،آن هم با حالی که انگاری در پيش او بر سر سبزه نشسته ام و دستش را در دست دارم و هزار بوسه بر آن می زنم.و وقتی که در منگی خواب دست از پی او می کشم و به خود می آيم،جويی اشک از قلب درهم فشرده ام بيرون می زند،و من بی هيچ تسلايی در پيش آينده ی تاريکی که دارم،گريه سر می دهم

  2. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1582
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض زائر افسون شده/ نيکالای لسکوف/ حميد رضا آتش برآب

    و او هم... وای که چه رقاصه ای بود!من البته ديده بودم رقاصه ها در تماشاخانه چه گونه می رقصند،که اصلا الکی بود،عين همان اسب های افسری که در رژه ها بدون هيچ هنر و ابتکاری صرفا به خاطر شيرين کاری می جنبند و ادا در می آورند،در حالی که از جان و هيجان خبری نيست.اما اين ملکه-گروشا-همين که راه می افتاد مانند فرعونی سوار بر کشتی بی حرکت به نظر می آمد،در حالی که از تن مارگونه اش صدای قرچ قضروف ها و جريان مغز يک استخوان به داخل استخوان ديگرش به گوش می خورد...وقتی هم که می ايستاد تنش را تاب می داد و شانه ای را جلو می انداخت و ابرويش را با نوک پا در يک خط قرار می داد..چه نگاری!همه از تماشای رقصش گويی اصلا هر چه شعور داشتند از دست دادند.از خود بی خود شده بودند و به سوی او هجوم می آوردند.يکی اشک در چشم هايش حلقه زده و ديگری نيش تا بناگوش بازشده اش را به نمايش گذاشته بود،و در اين حال همه داد می زدند:در قيد پولش نيستيم.برقص

  4. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1583
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض چه شیرین است زندگی/ امیل زولا

    تمدن بشر هرگز به حد تکامل نخواهد رسید مگر آن که آخرین سنگ از آخرین کلیسا روی آخرین کشیش فرو افتد!

  6. 6 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1584
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض من گنجشک نیستم/ مصطفی مستور

    همه قوايم را جمع می کنم تا فرياد بزنم" من گنجشک نيستم" اما درست در همان لحظه ای که می خواهم فرياد بکشم آدم های توی کافه، انگار خبر وقوع زلزله ی مهيبی را شنيده باشند، از پشت ميز هاشان بلند می شوند و ديوانه وار به سمت پلکان خروجی می دوند. دقيقه ای بعد به جز من کسی توی کافه نيست. هر لحظه منتظرم زمين بلرزد و سقف کافه بريزد پايين اما نمی ريزد. از پشت ميز بلند می شوم و مثل کسی که ده گلوله به او شليک کرده باشند يا پنجاه تا از اين بطری های سبز را يک جا سر کشيده باشد، گيج و لرزان به سمت پله ها می روم. توی راه رفتن دستم را به ميز و صندلی ها می گيرم تا روی زمين نيفتم. انگار بعد از بيماری طولانی و سختی دارم بيمارستانی را ترک می کنم. از پلکان کافه که به خيابان می آيم نزديک است از بهت ولو شوم روی زمين. با اين که وسط روز است اما همه جا مثل شب بی مهتابی تاريک و ظلمانی است. ماشين ها وسط خيابان ايستاده اند و راننده ها از ماشين هاشان پياده شده اند و زل زده اند به آسمان. فروشنده ها، دوره گردها، سپورها، پليس ها و همه ی آدم های توی پياده رو، در سکوتی غريب، حيرت زده با انگشت چيزی را توی آسمان به هم نشان می دهند. لحظه ای احساس می کنم انگار کسی کليد توقف را فشار داده و فيلم زندگی را برای دقيقه ای متوقف کرده است. ساک دستی ام را روی زمين می گذارم و به آسمان تاريک، به ماه که انگار دايره ای سياه مقابل خورشيد ايستاده است نگاه می کنم. در کسوفی کامل، خورشيد محو شده است و هزاران ستاره در ساعت دو بعد ازظهر، انگار تا سقف ساختمان های بلند شهر، پايين آمده اند. آن قدر به قرص سياه خيره می شوم تا با حرکت ماه پرتوهای نور، مثل روزنه هايی در دل آسمان، از پشت دايره ی سياه بيرون می زنند و ستاره ها را يکی يکی محو می کنند

  8. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1585
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض ويران می آيی/ حسين سناپور

    متولد 53، دوشيزه ی ناکام، محترم ... سنگ اش ساده و خاکستری و کوچک بود. گل ها را همان جا گذاشت و با بطری پلاستيکی رفت بيرون از قطعه، جايی که پيش از وارد شدن به اين قطعه ديده بود آب بر می دارند از يک شير. بطری را پر کرد. آب خنک بود. دهان اش هم تازه شد. بلند شد و از ميان رديف های ساکت و خلوت برگشت. گلايول ها را از روی سنگ برداشت و آب ريخت روی سنگ و با دست شست. حالا اسم ات محترم است. چه فرقی می کند. روزی هم ممکن بود اين اسم را بخواهی. شايد حتا به خاطر غريبی اش. همين غريبی که او را آشکار می کند، می گذارد بالاخره تو هم پيدا شوی. که بنشينم بالا سرت و هرچه کنم نتوانم فراموش کنم که پدرت سياه پوشيده بود و همان جلو در، سرم هوار زد که شما کشتيدش، شما کشتيدش، و بعد زار زد و تکيه زد به ديوار و صدای آدم هايی بلند شد که داشتند از توی راه رو می آمدند دوان دوان و با فرياد که، چه شده چه شده. و من فقط چرخيدم و پشت کردم به در و به پدرت و بعد نمی دانم چه طور و از کجا رفتم يا آمدم. و تو هی خنده ی بازی گوش ات را جلوم تکرار می کنی و تکرار می کنی، تا حالا من نفس ام بالا نيايد و چيزی توی سينه ام بترکد و اين طور زار بزنم روی سنگی که نشان غريبی توست و همه ی دخترهايی که نام تو بر آن هاست.

  10. 4 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1586
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض شب ممکن/ محمد حسن شهسواری

    در تاريخ فلسفه معروف است شوپنهاور دو مرحله فلسفه دارد. نظريات فلسفی مرحله ی اول که مربوط به دوره ی جوانی اش بوده، نسبت به زندگی و سرشت بشر بسيار بدبينانه است. مرحله ی دوم که متعلق به دوران ميان سالی و پيری اش بوده کمابيش خوش بينانه است. تاريخ نگاران فلسفه معتقدند از آن جايی که شوپنهاور مرد زشت رويی بود در دوران جوانی هيچ زنی به او روی خوش نشان نمی داد، اما در دوران ميان سالی که به استاد مشهوری تبديل می شود، زن ها به جای چهره ی نازيبايش به شهرت زيادش توجه می کردند. کم کم فيلسوف ما متوجه می شود زندگی آن قدر هم که فکر می کرد تلخ و ياس آميز نيست. مطمئن بودم اگر سه سال پيش آشوبی را در چنين مهمانی ايی می ديدم، به ضرس قاطع معتقد بود کلا زندگی چيز گهی است. آشوبی داشت يکی از همان تک جمله هايش را درباره ی بی توجهی مسئولان به مادر تمام هنرها يعنی تئاتر به من می گفت که يکی از معدود زن های ميان سال جمع، دستش را گرفت و برای رقص برد جلو اسباب و آلات گروه موسيقی. زن ميان سال مانند بقيه بی پروا لباس پوشيده بود. به نظرم زن ها به جبران پوشيدگی کمابيش اجباری روز ها در خيابان، در مهمانی های شبانه به طرز وحشيانه ای به جبران سازی مشغول می شوند. برای همين در لحظه ی اول شاگردانم را نشناختم. چون هميشه آنان را سر کلاس و پيچيده در مانتوهای تيره و مقنعه ديده بودم. می دانم آن طرف آب هم مهمانی شب برای خانم ها يک طورهايی يعنی امساک در لباس پوشيدن. اما اين همه برهنگی برای فرهنگ ما نوعی ناهنجاری سرطانی محسوب می شود. فرهنگ ايرانی از ديرباز چه برای مردان و چه زنان تمايل شديدی به پوشيدگی داشته. پيکره های سنگی، نقش برجسته ها، مهره ها و نقاشی های ديواری همه نشانگر همين موضوع هستند. گزنون در خاطراتش می نويسد شما هيچ وقت نمی توانيد يک سرباز ايرانی را در حال قضای حاجت ببينيد. که اين علاوه بر وجود فرهنگ ديرباز پاکيزگی ميان ايرانيان، نشانگر تقدس پوشيدگی تن هم هست. هر چند، بگذريم، چه چيزمان مثل گذشته است که اين يکی باشد. البته به جز پشت هم اندازی، حسادت و همه ی صفات رذيلانه ای که شکر ايزد هيچ کم و کسری نسبت به نياکان مان نداريم که هيچ، روز به روز به لطف ذات اين خاک اهورايی افزون تر هم می شود.

  12. 2 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1587
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض خداحافظ گری کوپر / رومن گاری / سروش حبیبی

    یکی از مسخره ترین فرمول های روانشناسی جدید اینست که می گویند:
    "علت میخواری معتادان این است که نمی توانند خود را با واقعیات وفق دهند."
    و کسی نیست به اینها بگوید: "کسی که بتواند خود را با واقعیت ها وفق دهد یک بی درد الدنگ بیش نیست."

  14. 6 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1588
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض جملاتی از کتاب زمان لرزه نوشته ونه گوت

    کورت ونه گات:زنده بودن يعنی يک ظرف پر از کثافت

    کورت ونه گات:مردها عوضی و زنان بيمار روانی اند


    کورت ونه گات:فرويد گفته است که هرگز نفهميده خواسته زنان چيست.من ميدانم آنها مخاطبانی
    خيلی خيلی زيادی می خواهند تا برايشان حرف بزنند

    کورت ونه گات:در زندگی به جای اسب بايد عزت نفست را مهار کنی چون عزت نفست بايد از روی موانع و حسارها و آب بپرد

  16. 3 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1589
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض شب مادر نوشته کورت ونه گات ترجمه بهرامی

    ونه گات: ما همان چيزی هستيم که به آن تظاهر می کنيم،پس مواظب باشيم ببينيم به چه چيزی تظاهر می کنيم

  18. 5 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1590
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض جملاتی از کتاب سه گانه نیویورک نوشته پل استر

    پل استر:داستان های بی پايان چاره ای ندارند مگر اينکه تا ابد ادامه يابند و گرفتار شدن در يکی از آنها يعنی اينکه بيش از آنکه نقشت را در آن به تمامی بازی کنی می ميری

    اسپينفوزا:و وقتی در رویا می بيند که نمی خواهد بنويسد،قدرت رويای نوشتن رو ندارد،و وقتی در رويا می بيند که می خواهد بنويسد،قدرت رويای نوشتن رو ندارد

    سولون:مرگ نه تنها داور حقيقی شادی است بلکه تنها معياری است که می توان زندگی را با آن سنجيد

    باختين فيلسوف و منتقد روسی در طی تسخير روسيه توسط آلمان ها در جنگ جهانی دوم تنها نسخه يکی از دست نوشته هايش را که کتابی درباره ی ادبيات داستانی آلمانی بود و سال ها نوشتن آن طول کشيده بود آتش زد او از تک تک صفحات دست نوشته هايش برای درست کردن سيگار استفاده کرد هر روز چند سيگار می کشيد يا بهتر بگوييم چند صفحه از کتاب را دود کرد تا اينکه همه کتاب دود شد و به هوا رفت

    تا سال 1537 و حکم پاپ پل سوم،رنگين پوستان انسان هايی واقعی که دارای روح باشند به حساب نمی آمدند

  20. 5 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •