نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشک ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن,تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی...
...هر وقت خدا با دل من کار ندارد
این پنجره های بسته دیدار ندارد
تقصیر خودش نیست ، خدا یک عمر است
همسایه دیوار به دیوار ندارد...
چون عیذ غدیر اشرف اعیاد است
ذکر صلوات بهترین اوراد است
شادند اگر جمله محبان چه عجب
زیرا که دل آل محمد شاد است
آنکه چشمان تو را این همه زیبا میکرد
کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد
یا نمیداد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد
غم مخور اي دل که آخر مهدي دين مي رسد
يوسف گمگشته با صد عز وتمکين مي رسد
اي دل افسرده از هجران مهدي غم مخور
عاقبت از بهر قلب خسته تسکين مي رسد
عمري در انتظار نشستم نيامدي
خاموش و بيقرار نشستم نيامدي
شب هاي سرد و تار دلم بي صدا گذشت
آخر به شام تار شكستم نيامدي
عهدي نبستهايم كه در هم توان شكست
سختي كه هيچ سست نگردد،وفاي ماست!
جان ميدهيم و ناز طبيبان نميكشيم
زيرا كه درد او به حقيقت دواي ماست
در ديده به جاي خواب آب است مرا
زيرا كه به ديدنت شتاب است مرا
گويند بخواب تا كه به خوابش بيني
اي بيخبران چه جاي خواب است مرا
بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند،
قاب عكس توست اما شیشه ى عمر من است.
بوسه بر مویت زنم ترسم كه تارش بشكند،
تار موى توست اما ریشه عمر من است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)