دوش ای پسر می خوردهای چشمت گواهی میدهد
باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
سعدی
دوش ای پسر می خوردهای چشمت گواهی میدهد
باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
سعدی
از صحبت مردم دل ناشاد گريزد
چون آهوي وحشي که ز صياد گريزد
درياب که ايام گل و صبح جواني
چون برق کند جلوه و چون باد گريزد
در خانهی دل عشق تو مجمـع دارد***و از دادن جان کار تو مقطـــــــــع دارد
در شعر تخلص به تو کردم که وجود***نظمی است که از روی تو مطلع دارد
سیف فرغانی
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
سعدی
از امکان میکند اثبات واجــــــب***از این حیران شد انـــدر ذات واجب
گهی از دور دارد سیر معـــکوس***گهی اندر تسلسل گشته محبوس
چو عقلش کرد در هستی توغل***فرو پیچید پایش در تســـــــــلسل
شبستری
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
سعدی
ازین گفتن، خدایا، شـرم دارم***و زان حضرت به غایت شرمسارم
ز فیض خود دلم پر نور گــردان***زبانم را ز باطل دور گــــــــــــردان
ضمیرم را ز معنی بهره ور کن***خیال فاسد از طبعم بدر کــــــــن
مرا توفیق نیکو بندگــــــی ده***دلم را زنده دار و زندگــــــــــی ده
اوحدی مراغه ای
Last edited by ask_bl; 07-10-2009 at 13:31.
هر آنکس با تو قربش بیشتر بی
دلش از درد هجران ریشتر بی
اگر یکبار چشمانت بوینم
بجانم صد هزاران نیشتر بی
بابا طاهر
یارب، یارب که بهائــــــی را***آن عمر تباه ریـــــــــــــــــائی را
خطی ز صداقت ایشـان ده***توفیــــــــــــق رفاقت ایشان ده
باشد که شود ز وفامنشان***اسم و نه رسم، نه نام و نشان
شیخ بهائی
نـــــه دمســـازي که بــــا وي راز گــــويم
نـــــه يــــاري تــــا غـــــم دل بــــــاز گويم
درين محفل چومن حسرت کشي نيست
بســوز سينــــــه مــــن آتشــــي نيست
رهي
Last edited by tara12; 07-10-2009 at 16:14. دليل: غلط
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)