یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد.
و باز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند.
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد.
و باز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند.
دلم در حسرت يک دست،
دلم در حسرت يک دوست،
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،
کدامين يار ما را مي برد،
تا انتهاي باغ باراني؟
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟
ای اجرام آسمانی
با من از تجربههایتان سخن بگویید
دوباره دورهی درمانش آغاز میشود
ای اجرام آسمانی
گیج است
نام کوچکم را فراموش کرده
بالا میآورد در آغوشم
میلرزد
به من متلاشی نشدن را
شناور بودن در مدار خود را
تحمل سنگینی را
ای اجرام آسمانی
با جدیت بیاموزید
من دو زانو و دست به سینه این جا نشستهام
شعر قشنگی بود magmagf
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
سلام آقا جلال
آویز گردنت، خورشید
مهتاب، النگوی تو
خلخال ساقِ پایت، چند ستاره
کهکشان راه شیری ، پیراهن شبت
نه
تو از این خیابانها خرید نمیکنی!
بگو
اهل کجایی دختر؟
سلام غزل
رفتي وبي تودلم پردرده
پاييز قلبم ساكت و سرده
دل كه ميگفتي محرم با من
كاش كه ميديدي بي تو چه طرده
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
اهل هيچستانم!!!!خوبه
آنتی بیوتیکهایم را چیده روی کاغذ
روبروی هر کدام ساعتی
شبها گریه میکنم
نمیداند
تمام آنها را یک جا
به وقت آمدنش
بالا میاندازم
به سلامتیاش
مریضم
چرک کردهام
گریه میکنم
دیرخواهد فهمید
کمبودش را
در گلوبولهای رنگ پریدهام
هی، بدک نیست!
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیده ایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
از خاطر نمیروم
میمانم
بر تنهای تک تک شما
حسادتی را بیدار نمیکنم
سبک و ملایم و بیبند و بارم
زنها به شما دل میبازند
آرام میگیرند در کنارتان
هرجا بروید
آدمیان خیره سرمیچرخانند
و چه ساده
بو میبرند که
پای عشقی در میان است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)