نمیدانم
خدایا نمیدانم
نمیدانم چرا آمده ام
کمکم کن ای دهنده بی منت تا پایان اینهمه دلتنگی
روزهای خوش با هم بودن باشد
روزهایی که از پیله تنهایی در آمده باشم
و به آرامشی دوست داشتنی و پایدارتر برسم
خدایا ؛ پایان این داستان بی انتها چه خواهد بود ؟
نمیدانم
خدایا نمیدانم
نمیدانم چرا آمده ام
کمکم کن ای دهنده بی منت تا پایان اینهمه دلتنگی
روزهای خوش با هم بودن باشد
روزهایی که از پیله تنهایی در آمده باشم
و به آرامشی دوست داشتنی و پایدارتر برسم
خدایا ؛ پایان این داستان بی انتها چه خواهد بود ؟
دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...
شانه هایش را برای گریستن وسینه اش را برای نهادن سرم و
چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم . دلم کسی را
می خواهد که مرا با هرانچه هستم دوست بدارد .
با تمام خوبی ها و بدی هایم . با تمام مهربانی ها و نا مهربانی هایم .
دلم کسی را می خواهد که افتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد .
کسی چون تو ...!
محمد حواس جمعی داریها
نشد امضا بذارم همون روز تو مشاعره نذاریش
و از مهد تا لحد
همه چیز از پیش نوشته شده
و تو مجبوری آن باشی که برایت رقم زده اند
نه اندکی خوبتر
نه ذره ای بدتر
زندگی برداریست یکنواخت و بی جاذبه
که نه به نقطه آغازش
و نه به پایانش میتوان دل بست
آری !
این من و تو نیستیم که زندگی میکنیم و زندگی را میسازیم
این دست بی رحم روزگار است که مارا پیش میبرد
به هر جا که بخواهد ....
به قول معروف اتودتیم(مداد نوکیتیم).همش تقصیر این چشم بد مصبه!!!تو یه لحظه صد جاست!!!!
عکس پایین دختره یا پسر؟
Last edited by mohammad99; 14-09-2007 at 20:41.
در گفتن ذکر حق زبان از همه به
طاعت که به شب کنی نهان از همه به
خواهی ز پل صراط آسان گذری
نان ده به جهانیان که نان از همه به
همانند یک رمان ناتمام میمانم
هر دم پایانی را برای خود در ذهن به تصویر میکشم
نمیدانم
خدایا نمیدانم
نمیدانم چرا آمده ام
کمکم کن ای دهنده بی منت تا پایان اینهمه دلتنگی
روزهای خوش با هم بودن باشد
روزهایی که از پیله تنهایی در آمده باشم
و به آرامشی دوست داشتنی و پایدارتر برسم
خدایا ؛ پایان این داستان بی انتها چه خواهد بود ؟
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
فروغ فرخزاد
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در ما تب تند بوسه ميسوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج ‚ امواج نا شكيبا
در طغيان بهم رسيدن
دختر به نظرم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
خواستی محمد؟دختر به نظرم![]()
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود. روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...
فرانک ضایعمون کردی رفت(داداش ممد ضایع شد!!)
از همین جا شدیدن اعلام میکنم.این پسره.به خدا پسره
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)