داور سوت کشيد
کارت قرمز را بالا برد
ديوانه ای که گيج و وحشت زده می دويد
از زمين بيرون بردند
اشتباهی رخ داده بود؟
می خواستم برايت گل بزنم!
پس با من نبودید!
داور سوت کشيد
کارت قرمز را بالا برد
ديوانه ای که گيج و وحشت زده می دويد
از زمين بيرون بردند
اشتباهی رخ داده بود؟
می خواستم برايت گل بزنم!
پس با من نبودید!
من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو.
به دو چيز اعتقاد دارم يكي خدا و ديگري تو.
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو.
من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو و ديگري با تو
حالا شاید از این به بعد باشم
حواستون را جمع کنید
چه شعر قشنگی از کی هست ؟
ويرانم
در جستجويی ناکام
وجودی زنده
که نبودش
ويرانم کند !
باشه. بهش میگم حواسشو جمع کنه
از ...
در سياهي دستهاي من
مي شكفت از حس دستانش
شكل سرگرداني من بود
بوي غم مي داد چشمانش
چه قدر حروف متنوع واستون امروز درست کردم ها
شورشی بر خاک
زمين کلافه
پليس خسته،
گاز اشک آور سودی ندارد:
مردگان فرياد می زنند
مارا از تعفن زندگان نجات دهيد.
ش متنوعه؟ حالا اگه "ژ" بود یه چیزی![]()
دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
Last edited by S.A.R.A; 14-09-2007 at 13:32.
دنیا پر از آینه است
نگو حواست نیست
نگو خودت را نگاه میکنی،
یا موهای سفیدت مثلاً را میشماری!
نه اشکی، نه لبخندی
نه پیر میشوم، نه جوانتر
میبینی؟
آنجا ایستادهام
و تو...
گریه نکن!
این تنها آینه است
شانههای من حالا خیلی دورند
خیلی تنهاتر
قوی شدهاند
بیرحم اما نه
شاید چون
دنیا پر از آینه است
تکرار می کنیم ترانه های غربت و دل تنگی را،
چنان که مادران دل تسلیم سرنوشت
لالایی های آمیخته به غم تنهایی خود را
در سرگیجه ی گهواره های خستگی می تنند.
در این جهان رفت و آمدهای آشوب،
کودکی است بیدار که آوارگی را
چون خوابی پر هول و تکان از کابوس هر شب
چشم بسته می پاید.
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نارفیق
اینها چقدر فاصله دارن تا...
من را به ابتضال نبودن نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریا کار زنده اند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)