جديدا ديگه داستان هاي تكراري نميزارن ! چه عجب ! :دي
جديدا ديگه داستان هاي تكراري نميزارن ! چه عجب ! :دي
ببخشيد وقتي Copy/Paste ميكنيد لطفا فونتش رو هم درست كنيد !!
خوبه باز یکی رو داریم راهنمایی کنن![]()
ايش ...بازم بابا جلوي همه آبرومو برد...
چرا عزيز دلم چي شده؟
مگه من نگفته بودم واسم اون تويوتا نقره ايه رو بگيره ؟اين ديگه چي بود ؟يعني بعد از شونصد سالي كه از عمرش گذشته هنوز فرق نقره اي متاليكو با اين رنگاي درپيتي نمي فهمه؟ديگه دارم دق ميكنم از دستش ...ماماني تورو جون هركي دوست داري يه چيزي بهش بگو...
وصداي گريه بازهم بلند و بلندتر ..
لي لي جون گريه نكن دماغت دوباره باد ميكنه، خطر داره ها ... مگه يادت رفته كه دكتر بعد از عمل سومت چقدر سفارش كرد؟
اصلا"فداي سرت عزيزم آخه آدم عاقل واسه ي يه همچين چيزي گريه ميكنه ؟اينا كه تو زندگي مهم نيست...حالا اشكاتو پاك كن برو بشين تا معجون چند ميوه اتو بدم بخوري...امروز دادم واست توش عصاره زنجبيلم بريزن كه مقوي تر بشه...
باشه ماماني ولي فقط بخاطر تو...
از دستنوشته هاي " ناهي "
با تشكر از تمام كسانيكه تو اين تاپيك پست زدن و علاقمند به داستانهاي كوتاه هستند،بخاطر اينكه مشكل تكراري گذاشتن داستانها حل بشه يك پيشنهاد داشتم .
دوستاني كه زحمت ميكشيد ،قبل از گذاشتن پست لطف كنيد با گذاشتن واژه هاي كليدي داستاني كه مي خواين بذاريد در قسمت "جستجو در اين تاپيك" كه در بالاي هر صفحه هست، از تكراري نبودن داستاني كه ميذاريد مطمئن بشيد ،چون تعدادي از دوستان باوجود ابنكه كلي هم زحمت ميكشند ولي ناخواسته داستانشون تكراري هست. با انتخاب گزينه " نمايش رسم " در همون بالاي صفحه و انتخاب گزينه " تغيير به حالت رشته اي " هم ميتونيد چند كلمه اول پستهاي زده شده رو ببينيد.
البته اين پيشنهاد اختياري است و دوستانه...![]()
Last edited by nil2008; 19-01-2010 at 08:07.
نه خب كسي كه اهل داستان باشه داستان هاي ديگه رو هم خونده ! مگر اينكه براي افزايش پست بره از وسط تاپيك يه داستان بگيره اينجا Copy/Paste كنه كه مچش رو ميگيرم :دي
دوست عزيز ...بنظر من ممكنه بعضيا، از وبلاگاي ديگه ،داستاني رو ببينن كه بنظرشون زيبا و خوندنيه بعد هم كپي پيستش كنن اينجا .اينكار اشكالي نداره به شرطيكه اول جستجو كنن بعد بذارن داستانو..البته ا كثر داستانهاي اين تاپيك نوشته خود شخص نيست...منم بخاطر علاقه به داستانهاي كوتاه ، اين تاپيكو تا حالا دو سه بار از اول تا آخر خوندم و ميدونم چه داستانهايي تكراريه اما بعضي داستانهاي تكراري هم چون خيلي از وقت پستش گذشته نويسنده اش نميدونسته مال همين تاپيك بوده و اونو گذاشته و ازش تشكر هم شده.به هر حال بهتره تذكرات بطور خصوصي واسه نويسنده فرستاده بشه تا كاربري دلگير و زده نشه ازين تاپيك و روز به روز بهتر پيشرفت داشته باشيم همه مون.با تشكر...
اينم واسه خودش داستاني شد ها!!!
Last edited by nil2008; 19-01-2010 at 08:19.
به نظر من با اين بحث ها بعضي ها فقط دارن اسپم ميدنو بس
بهتره اگه داستاني تكراري باشه تو پروفايل كاربري كه داستان رو كپي كرده و تكراري هست به خودش بگين تا اين كه بعضي ها اين جارو اسپم سرا كنن![]()
راز زنده ماندن
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند.
وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند بعنوان آخرین خواسته و وصیت چیزی را از آنها بخواهیم تا برای هریک از ما انجام بدهند.
هریک از دوستانم تقاضاهای خود را گفتند و آنان خواسته های دو دوستم را انجام دادند وسپس آنها را کشتند.
وقتی نوبت به من رسید بسیار وحشت زده و ترسیده بودم....
که ناگهان فکری به خاطرم رسید و به آنها گفتم:
آخرین خواسته من در زندگی این است که لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!
نتیجه اخلاقی : زشت ترین زن دنیا وجود خارجی نداره بخصوص با تکنولوژیهای پزشکی امروزی که بعضا لولو تحویل گرفته و هلو ...
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بودهام و این شهر مردمی نیک دارد.
در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی بود که برای اعتراف مراجعه کرد.
نتیجه اخلاقی: وقت شناس باشید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)