یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکویی طاق بود
سلام
در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي
شهريار
سلام و خداحافظ
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
پایان تشکر
تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی.
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
با دل خونین، لب خندان بیاور (همچو جام)
نی گرت زخمی رسد، آیی تو چنگ اندر خروش!!
بر بساط نکته دانان، خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گوی ای مرد بخرد، یا خموش!!
شبی صدایم کرده بودی برگ!
یادت هست ؟
چرا سر بر گردانم؟
مگر من برگ بودم؟!
این باد
مرا به حیاط تو انداخت
مرا با خود برد باز
مگر من برگ بودم؟!
این همه که دوستم داشتی
چرا نگفته بودی
چرا صدایم کرده بودی برگ؟
چرا جوابت را داده بودم؟
مگر من برگ بودم؟!
سلام:
با من بودین؟: دی
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
ماه من غصه نخور‚گریه پناه آدماس
تر و تازه موندن گل‚مال اشک شبنماس
ماه من غصه نخور‚زندگی خوب داره و زشت
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت
ماه من غصه نخور‚پنجرمون بازه هنوز
باغچمون غرق گلای عاشق نازه هنوز
سلام
حالا با من بودین ؟
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
در سياهي پيش مي آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزديكتر ميشد
ورطه تاريك لذت بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)