تو به من میگویی
« دستی که زخم میزند ناپیداست
زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است
شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست
دستی دیگر
دوستی دیگر
و زخمی دیگر ... »
سلام
تو به من میگویی
« دستی که زخم میزند ناپیداست
زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است
شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست
دستی دیگر
دوستی دیگر
و زخمی دیگر ... »
سلام
رهایم کن
تو میترسی
تو از نتهای بازیگوش
تو از فاصلهی گیج سطرها
تو از فاصلهی خالی
تو از هیچ
از پریدن بیهوا
تو میترسی
تو از شعر میترسی
تو نثری
یک نثر
با نقطهها و ویرگولهای محکوم و بهموقع
ویرایش شده
رهایم کن
برو زیر چاپ
با تیراژ بالا
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
سلام
رو بروی نامتناهی عبورها
لب به لب میشوم
چشم در چشمت میگذارم
تمام مراتب خود
با
تمام مراتب وجود
من امشب هم مرکزترینم
سلام:
امروز چرا روز غمگینی بود اونوقت؟
میدونم که راه تو از من جداست
میدونم که چشم تو خونه خرابم میکنه
ذره ذره قطره قطره میدونم میکشه آبم میکنه
تو بهار و نورسی
تو رو میخواد هرکسی
ولی من رو به زوالم
جون نداره پر و بالم
تو سراپا خواهشی
تشنه نوازشی
شادی و شیرین و ناز
بی قرار و پر نیاز
ولی من مرده غم
گوشه گیر و سر به زیر
دل من خسته عشق
از محبت سیر سیر
=-=-=-=-=-=
کسی چه میداند جلال
فتاد همهمه در ميان ماهيان : چه غم شده است ؟
عجيب است ولي آب رود كم شده است
درخت پير لب رود را نگاه كنيد
به سوي خاك از اندوه آب خم شده است
و گيج و گنگ به چشمان خويش مي ديدند
وجودشان همه بازيچه ي عدم شده است
ز آفتاب و ز ابر و ز باد پرسيدند :
چه كرده ايم كه اين چنين بر ما ستم شده است ؟
كسي نگفت ‘ نه ابر و نه آفتاب و نه باد
به ماهيان كه چرا آب رود كم شده است ؟
اگه چندتا همکار مسخره داشتی
و اگه منتظر چیزی بودی و اتفاق نمی افتاد حتما غمگین می شد خوب
تو چشمک میزنی
من لبخند میزنم
مینشینیم
خیلی خستهایم
بند ماسکت را باز میکنی
کمی گرهاش سفت است
ولی باز میشود
من هم برش میدارم
میگذارم روی میز
کنار مال تو
این جا خیلی دور است
یک قهوهخانه
آن سوی صداها
من شیر مرغ سفارش میدهم
تو
جان آدمیزاد
همکار مسخره که تا دلت بخواد دارم! این همه تفاق افتاد بزار یکیش هم نیفته!
در میان بستر گلهای سرخ
همچو شبنم در کنارم می نشست
با زبان دلنشین عشق خویش
تار غمها را زهم در می گسست
با محبت در کنارم می نشست
حالا کتاب واسه وقت گذرونی می خوای یا یاد گرفتن جادو و جمبل با دوخت و دوز ؟
تو میروی
قایقت آرام آرام از جزیره ام دور میشود
نقطه میشوی
موجی نیست
آبها آراماند
زیر آب کشتیهای غرق شده
و غمهای سنگین
و سکوت صدفها
دوباره دنبال هیزم میگردم
برا تفریح خوبه![]()
تاپیک جدید من چطوره؟
من به همكلامی با كاغذ
و همین عكس سیاه سفید قاب خاتم راضیام
تو رضایت نمیدهی؟
باور كن گریستن تقدیر تمام شاعران است!
چه شعر غمگینی
تاپیک خیلی عالیه
فقط چون تو علمی پست تشکر ممنوع هست تشکر نکردم وگرنه موضوعش خیلی باحاله
ممنون
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)