داد زدم تا داد رسم باشی
خیر داد رسی نیست حنجره خود را اذیت نکن
داد زدم تا داد رسم باشی
خیر داد رسی نیست حنجره خود را اذیت نکن
آرزويم اين است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد ....
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنکه تو را مي خواهد
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست دارد به همان اندازه که دلت مي خواهد
در اولم یکی از قابلان لطف چو دید
به تحفه خواست مرا شرمسار گرداند
ولی در آخر کارم چو یافت ناقابل
به آن رسید که آنها که داده بستاند!!
محمد این کیه تو امضات؟ اشنا میزنه![]()
Last edited by sise; 13-09-2007 at 22:12.
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
سـوگنــد بر چشمـت که از تـو تــا دم مــرگ
دل بــر نمـیگیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بیجـرم و تقصیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا شـهـپــر انـدیـشـــه دنـیـــــا گــردم امـــا
در بـنــد تـقــدیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
آشــفـــتـــه تــر ز آشـفــتـــگـــــان روزگـــارم
از غــم بـه زنـجـیـرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
جلال مقصدش فیروزکوهه دی:
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد
دردمندان فراموش کرده را میدار یاد
بیتکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو
مردم و هرگز نکردی از من بیمار یاد
گردد از قحط طراوت چون گلت بیآب و رنگ
خواهی آوردن بسی زین دیدهی خونبار یاد
اونوقت پیاده میخواد تا اونجا بره؟![]()
دلم برایش تنگ میشود
دلم برای تنها همدم شبهای تاریکم تنگ میشود
تنهایی را خیلی دوست میدارم
هرچند گاهی از او میترسم
اما میدانم که تنها در لحظات تنهایی ست
که همه چیز ، به خود واقعی بر میگردند
تنهایی خیلی مهربان است
وقتی تنهایی بیش از همیشه میتوانی خودت باشی
رویاهای شیرینی را به تصویر بکشی
و از خوشی آرزوی مرگ کنی !
اره دیگه.میگن سختی مرد رو میسازه
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
بهش نمیاد مرد باشه![]()
تا چند ؟
دیگر بس است
تا چند صحبت از نا امیدی ؟
تا چند ترس از سیاهی ؟
تا چند بیدار نشستن از ترس کابوس هاس شبانه ؟
تا چند نگران مرگ پروانه ها بودن ؟
پاروها را رها باید کرد
و بی هراس طوفان خشمگین ؛ هم آواز موج ها باید شد
دیگر نمیهراسم
از هیچ چیز نمیهراسم
چرا که میدانم آنجا که دست انسانی از نوازش زخمی عاجز است
لطافت دستی آسمانی ، تو را به اوج آرامش میرساند
بیاد باور کرد
خود را
و خدا را
و این است همه آنچه باید بر او تکیه کرد ...
خدایا ؛ کمکم کن
نترسید از او
یک دیپلودوکوس است
سارا کشیده برایم
برگ درخت میخورد فقط
داده برای خودم
میشود با او پارک رفت
خیابان رفت
یا هر جا
خیلی گنده است
همه به شما احترام میگذارند
باورتان نمیشود
حتا سلام میکنند
در ببنديد و بگوييد كه من
جز از او همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
فاش گوييد كه عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست بگوييد آن زن
دير گاهيست در اين منزل نيست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)