يادت نرفته است عزيزم، كه اگر درد سري هست
از خندهء آن روز، از آن كوچه، از آن يك بله داريم
يادت نرفته است عزيزم، كه اگر درد سري هست
از خندهء آن روز، از آن كوچه، از آن يك بله داريم
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
دیگر بس است
تا چند صحبت از نا امیدی ؟
تا چند ترس از سیاهی ؟
تا چند بیدار نشستن از ترس کابوس هاس شبانه ؟
تا چند نگران مرگ پروانه ها بودن ؟
پاروها را رها باید کرد
و بی هراس طوفان خشمگین ؛ هم آواز موج ها باید شد
دیگر نمیهراسم
از هیچ چیز نمیهراسم
چرا که میدانم آنجا که دست انسانی از نوازش زخمی عاجز است
لطافت دستی آسمانی ، تو را به اوج آرامش میرساند
بیاد باور کرد
خود را
و خدا را
و این است همه آنچه باید بر او تکیه کرد ...
خدایا ؛ کمکم کن
*-*-*-*-*روزاتون افتابی
تخته پاره های کشتی شکسته ای،
در میان لای و گل نشسته بود.
شعله های بی امان آفتاب،
راه هر نگاه را،
تا کرانه بسته بود.
ما میان زورقی به روی آب.
ناگهان پرنده ای،
از میان تخته پاره ها به آسمان پرید
خط جیغ جانخراش خویش را
در فضا کشید:
-" ناخدا کجاست"؟
شاید این پرنده،
روح ناامید یک غریق بود،
در کشاکشی میان مرگ و زندگی،
در کمند پیچ و تاب ها.
شاید این صدا همیشه جاری است
در تلاطم عظیم آب ها!
سال ها و سال هاست،
بازتاب « ناخدا کجاست؟»
در میان تخته پاره های هستی من است.
مثل این که روح من
با همان پرنده همنواست،
زانکه این غریق نیز
همچنان به جستجوی ناخداست.
تورا دیدمو گفتم در کنارم باش
تا شادی هایم را با تو حس کنم
تا زندگی را با تو حس کنم
تا عشق را با تو احساس کنم
و آنگاه تو گفتی:پس مرا چگونه می خواهی احساس کنی
یادته گفتی بهم :
تا شقایق هست زندگی باید کرد
نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مُرد
دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد
یادته گفتی بهم
اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا
که مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته
نرم تر از پر قو
خسته از دوری راه خسته و چشم براه
یادته گفتی بهم
عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی
چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا بشه
آره تنها باشه
یار غم ها باشه
یادته می گفتی
گاه گاهی قفسی می سازم ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهائیمان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه
صاحب یک نفسه
نیست که تازگی بده ، این دل تنهائی من
پس کجاست اون قفس شقایقت ، منو با خودت ببر با قایقت
راستی می گفتی
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر استComments
سیب
***
یادش بخیر روزایی که وقتی یه پست میدادی انقدر رفیقات اینجا بودن که تا 5 دقیقه منتظر ادیت پستای همزمان بودی!!!
![]()
تا ذوق درونم خبری می دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم
می خواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مُهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
مرا دیوانه می پندارند!
زیرا روزهایم را به اسکناس هایشان نفروخته ام!
ومن آنها را دیوانه می پندارم!
زیرا فکر می کنند می توانند
روزهایم را با اسکناس هایشان بخرند...
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
هم اکنون 12 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 12 مهمان)