نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
تا شام درآید، ز غمت، زار بگریم
باشد که به گوش تو رسد نالهی زارم
کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی
ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
تا شام درآید، ز غمت، زار بگریم
باشد که به گوش تو رسد نالهی زارم
کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی
ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم
من جوان بودم ميان كودكان گرمخوي
روزگار الفت و عهد وفا يادش به خير
شب كه از ره مي رسيدم خانه شور انگيز بود
اي خدا آن گير و دار بچه ها يادش به خير
رفتي و تنها ماند پيشم لشكر اندوه
جز اشك و خون دل نمانده در سپاه من
وا مي شود هر شب در و بيدار ميآيد
مي آيد و مي خوابد او در خوابگاه من
مي گويم از تنهاييم با آجر و ديوار
اين خانهي خالي شده تنها گواه من
نيمشب ياد تو در هودج مهتاب خيال
چون عروسيست كه بر تخت روان مي آيد
ز نگاه تو دلي نيست كه عاشق نشود
نازم آن چشم كه تيرش به نشان مي آيد
در لحظه هايم سايه اي مي افتد و ناگاه
سر مي كشد صد خاطره بر گاه گاه من
نجوا كنان
حكيم مي انديشد
بر دفتري چنان
جنگيده ام بسي
نه به شمشير
با قلم
هر واژه اي براده جان بود
جان سوده ام به كار
گفتم هر آنچه بود با خرد روز سازگار
بدرود تلخ من
با تهمتن به چاه
پايان يكه خواهي و پيروز پروري
بدرود با هزاره افسانه وار بود
پايان ناگزير
سرآغاز
بر دفتر گشوده اين روزگار بود
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم
همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم
به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم
یکی دل داشتم پر خون،شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،در این دوران نمی دانم
مضاعف می شوی در یادم
و گم می شود
تفاوت تصویر و اصل
دیگر چه فرق می کند
کدام نامهربان تر است
تو
که یگانه شده ای با یادت
یا من
که مهربان به یادت نمی آورم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
مي پرد خواب ز چشم همه كس تا دل شب
هر كجا قصه ي زلفت به ميان مي آيد
به دعا ميطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه كه گلبانگ اذان مي آيد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)