ببخشيد نديدم
شجاعغضنفر وصي نبي
نهنگ يم قدرت حق, علي
ببخشيد نديدم
شجاعغضنفر وصي نبي
نهنگ يم قدرت حق, علي
يكي را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش ميكنم شايد بخواند در نگاه من كه او را من دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند
به برگ گل نوشتم من تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را به زلف كودكي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب سر راهت به كوي او سلام من رسان و گو :
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يكي ابر سياه آمد كه روي ماه تابان را بپوشاند
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست كه قاصد را بسوزاند
كنون وامانده از هر جا
دگر با خود كنم نجوا
يكي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند
...
ديگر به هواي لحظه اي ديدار
دنبال تو در بدر نميگردم
دنبال تو اي اميد بي حاصل
ديوانه و بي خبر نمي گردم
دوست نزديكتر از من به من است
وين عجب تر كه من از وي دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او
در كنار من و من مهجورم
من میگم چشمات و واکن
تو میگی من و رها کن
من میگم خیلی دیوونم
تو میگی آره می دونم
من میگم دلم شکستست
تو میگی خوب میشه، خستست
من میگم بشین کنارم
تو میگی دوست ندارم
من میگم بهم نظر کن
تو ولی میگی سـفر کن
من میگم واسم دعا کن
تو میگی نظر رضا کن
من میگم قلبمو نشکن
تو میگی من میشکنم من؟
من میگم واست میمیرم
تو میگی نمی پذیرم
من میگم شدم فراموش؟
تو میگی نه رفتم از هوش
من میگم که رفتم از یــاد؟
تو میگی نه،مُرده فرهاد
در جستجوي تو و نگاه تو
ديگر ندود نگاه بي تابم
انديشه آن دو چشم رٍٍويايي
هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
در بيابان ها اگر صد سال سرگردان شوي
بهتر است اندر وطن محتاج نامردان شوي
مجددا ببخشيد
مي بهشت ننوشم ز جام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي تو باشم
ميسوزم از اين دورويي و نيرنگ
يکرنگي کودکانه ميخواهم
اي مرگ از آن لبان خاموشت
يک بوسه جاويدانه مي خواهم
دوستان پیشنهاد میکنم بعد از اینکه شعرتون رو نوشتید اونو کپی کنید و
بعد صفحه رو یه بارRefreshکنید تا این تداخل ها پیش نیاد
...........
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)