اما من از این رنگ ها بسیار دیدموز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوستاز آسمان و ابر و آدمها و سگهامهری ندیدم،میوه ای شیرین نچیدموز سرخ و سبز روزگاراندیگر نظر بستم،گذشتم،دل بریدم...اخوان
اما من از این رنگ ها بسیار دیدموز این سیه دنیا و هر چیزی که در اوستاز آسمان و ابر و آدمها و سگهامهری ندیدم،میوه ای شیرین نچیدموز سرخ و سبز روزگاراندیگر نظر بستم،گذشتم،دل بریدم...اخوان
من با کدام دل به تماشا نشسته ام،
آسوده
فریدن مشیری
بینم آز دور،در آن خلوتِ سرد
در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی
ایستادست کسی!
فریدون مشیری
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلا خیزم نیست
غنچه ام،غنچه ی نشکفته به کام
طاقت سیلی پائیزم نیست!
مشیری
هميشه
به انتهاي گريه كه مي رسم
صداي ساده ي فروغ از نهايت شب را مي شنوم
صداي غروب غزال ها را
صداي بوق بوق نبودن تو را در تلفن
آرام تر كه شدم
شعري از دفاتر دريا مي خوانم
و به انعكاس صدايم در آيينه اتاق
خيره ميشوم
در برودت اين همه حيرت
كجا مانده يي آخر ؟
آرامم
شکل تورهای کتان لباسهای خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگیها
آرامم
و به اشکهایم کاری ندارم
گذشت فرصت ِ سبزی
که چشم های تو بود
و من که آینه بودم هزار بار شکستم!
می تپد سینه ام از وحشت مرگ،
می دمد روحم از آن سایه ی دور،
می شکافد دلم از زهرِ سکوت
مانده ام خیره به راه
نه مرا پایِ گریز،
نه مرا تاب نگاه!
مشیری
هان ای عقابِ عشق!
از اوجِ قله ها ی مه آلودِ دور دست
پرواز کن به دشتِ غم انگیز عمرِ من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد...!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
مشیری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)