دیروز با تو بودند، اکنون کجایند
آنها که می گفتی، همیشه با وفایند
آن چهره های ساده و سبز و صمیمی
در زخم ریز لحظه ها نا آشایند
اصلا نمی دانم چرا دل بسته بودی
بر سایه هایی کز تبار ادعایند
امروز فهمیدی فقط شیطان رنگند
آن مردمانی را که می گفتی خدایند
حالا بلم را از کنار آب بردار
چون عده ای در انتظار ناخدایند