تا كه فرزند سفر كرده ز راه آيد باز
پدر منتظر از غصه به جان مي آيد
اي جوان در بر پيران چو رسي طعنه مزن
هنر تير زماني ز كمان مي آيد
تا كه فرزند سفر كرده ز راه آيد باز
پدر منتظر از غصه به جان مي آيد
اي جوان در بر پيران چو رسي طعنه مزن
هنر تير زماني ز كمان مي آيد
دل پاکیزه بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن از نور گریزان شدن است
توي کلبه مون منو تو
پاي دل همديگه پير شيم
فقط وفقط من وتو
آرزومه هر دو باهم
سقف کلبه مونو بسازيم
زير سقف آرزوها به همه مردم بنازيم
کاش ميشد منو بفهمي
درد پنهونم بدوني
حرف عمري خستگيو
از توي چشمام بخوني
يار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشيده شد
راستي خوش عشرتي بود اي خدا يادش به خير
مي رسد روزي كه از من هم نماند غير ياد
آن زمان بر تربتم گويي كه ها يادش به خير
رفتی و قصر خیالم را فروریختی
رفتی و تاروپود عشق را گسستی
رفتی و از رفتنت داغها مانده به این دل
رفتی و از رفتنت گ?لها شدند گ?ل
رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته
تاروپود عشق،عشق گذشته
رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شیرین
رفتی و من ماندم ویاد ان روزهای دیرین
رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان
رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران
رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها
رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران
رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها
رفتی اما،یادت ماند در دلها
آن لب خندان كه شب هاي غم و صبح نشاط
بوسه مي زد همچو گل بر روي ما يادش به خير
با همه بيگانه ماندم تا كه از من دل بريد
صحبت آن دلنواز آشنا يادش به خير
رهاییت باد رهاکن جهان را
نگه دار ز آلودگی پاک جان را
به سر بربشو این گنبد آبگون را
به هم بشکن این طبل خالی میان را
Last edited by Like Honey; 07-09-2007 at 00:26.
آشفته بازاري مكن اي دزد مادر زاد دل
صد حلقه ميپيچي بهم تا يك گره وا ميكني
یکی از این روزها
از خاکستر خود بر می خیزم
تو آمده ای
و جهان کنار تو
علف زاری مه آلود
با تیرک شکسته تلفن نیست
شور است و امید
و رستگاری ابدی
دیگر به مرگ نمی اندیشم
زیبایی تو
مرا نجات داده است.
تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه
بشنو.....
هی لیلی سیاه
اینقدر برام عشوه نیا
تو کوچه...
تو گذر...
تو سر تا سر این شهر
هرجا بری همراتم
سگ وسوتک میدونه
کشته عشوه هاتم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)