و در اتاق تاريك
او همان من است كه رو به ديوارهاي نبايد اينجا مي گريد
مي خواهم از چراغ هايي كه رؤياي ماه را
از خواب كودكان مي دزدند
مي خواهم از شهرهايي كه از هراس خدا هم بزرگترند
و در اتاق تاريك
او همان من است كه رو به ديوارهاي نبايد اينجا مي گريد
مي خواهم از چراغ هايي كه رؤياي ماه را
از خواب كودكان مي دزدند
مي خواهم از شهرهايي كه از هراس خدا هم بزرگترند
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو
بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیرازتودراین خانه تویی تو
یک همت مردانه دراین کاخ ندیدیم
آن را که بود همت مردانه تویی تو
(در وصف مولا علی)
و سیل می گوید :
- (( تمام گودی ها را باید پر کرد .
و کوه و دره نباید باشد .
تمام سطح زمین را هموار باید کرد .
خوشا شکفتن خورشید بر گشادگی دشت ...))
توبه كردم كه دگر مي نخورم در همه ي عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهاي دگر
روي دلاي آدما هرگز حسابي وا نكن
از در نشد از پنجره ، زوري خودت رو جا نكن
آدمكاي شهر ما بازيگرايي قابلن
وقتش بشه يواشكي رو قلب هم پا مي زارن
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا ؟شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه به فکرغربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی، برای چه؟
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و بعد از رفتنت گنجشکی که هر روز
از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ،
من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
مجنون اگر احتمال لیلی نکند ** شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد** روی دل ازو به هر که دنیی نکند
در این سرای بی كسی كسی به در نمیزند
به دشت پر ملال من پرنده پر نمیزند
دل خوش كرده ايم به دلتنگي هايي كه مي دانيم آخرش تنها حسرت دارد و يك عمر يلدا!
دل خوش كرده ايم به همين بودن هاي در مه!
دل خوش كرده ايم به لمس نگاه هم!
غريبانه آب مي شويم و دم نمي زنيم!
حتي به سرنوشت هم بدو بيراه نمي گوييم.
كاش لااقل خودمان را خالي مي كرديم
مي گويند: بتاب!
از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي!
و من؛ مات! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم!
مي گويند: بخوان!
از ابتداي خلقت تا روزهاي نيامده!
و من؛ مبهوت! در آشفتگي خود فرياد مي زنم!
مي گويند: برقص!
از بلنداي ناز تا خواهش نياز!
و من؛ بي تاب! دوش به دوش پروانه ها ديوانه مي شوم!
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)