چه عضو باحالی فقط واسه مشاعره عضو شدی؟!
همچو موج بركه اي
با خلوت مهتاب در نجوا
در شبستان خيال خويش بيرون از زمين و آسمان بودم
بانگ زنگ كاروان روزگاران
خواب نوشين مرا آشفت
تا گشودم چشم
رفته بود آن كاروان و مانده بود از او
گرد انبوهي پريشان
چون تنوره ي ديو
در صحرا
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
تندیسه ی تنهایی
در خوابی و زیبایی
مهتابی و بر پیکر
دوری و همینجایی
در خانه ی ظلمت پوش
تو روزنه ی نوری
در خانه ی ظلمت پوش
دیباجه آوازی
بر متن شب خاموش
در سنگر یک آغوش
شبی پرسیدمش با بی قراری به غیر از من کسی را دوست داری
ز چشمانش اشک شد جاری میان گر یه هایش گفت آری
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
تو کردی دل ساده را بی قرار
تو دشت خیالم تویی تک سوار
بیا تا بگوییم ز شبهای تار
بیا تا بباریم چو ابر بهـار
بازهم ایینه ها غمنکند
بازهم چشمهای تو نمنکند
بگو از دلی مرده در هجر یار
بگو از درختی در این شوره زار
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
تو با قصه هایت به من خستگی می دهی
تو با غصه هایت به من زندگی می دهی
سفر کرده ام با هزاران امید
سفر کرده ام با دو بال سپید
نه ابری ببارید بر جسم من
نه نوری بتابید بر قلب من
نرو مسافر . اگه ميري زود بر گرد و بزدا از ديده و دلم گرد ......
نمي داني كه نبودت با دل من چه ها كه نكرد .....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)