خداحافظ مرد بزرگ...

سایت هواداران پرسپولیس: برای داستان مهدی مهدوی کیا بدتر از این نمیشد پایانی نوشت. تلختر از این نمیشد. بعد از یک عمر بازی پر افتخار، حالا او باید با اخمهای درهم رفته و سری پایین از فوتبال خداحافظی میکرد. قدم زدن او دور زمین، در پایان بازی با سپاهان، سوهان به روح میکشید. قرار بود دور افتخار بزند. لابد فکر میکرد، صد هزار تماشاگر پرسپولیس میایستند و سرود خوانان برایاش دست میزنند. لابد خودش را آماده کرده بود روی دوش همبازیهایش زمین را برای آخرین بار دور بزند. چی فکر میکرد و چی شد!
این بدترین پایان بود برای مهدوی کیا اما زندگی فوتبالی او پایان بد کم نداشته. در تیم ملی هم تقریبا به همین تلخی به پایان داستان رسید. روز آخرش در کره جنوبی بود. در استادیومی پر از تماشاگر. بازوبند کاپیتانی بسته بود و آمده بود تا با یارانش دل مردم را شاد کنند. در آن روزهای پر از التهاب خرداد 88، چهار دقیقه پیش از صعود به جام جهانی، دروازه ایران باز شد و قصه تیم ملی برایش به سر رسید.
از آلمان که آمد دوست داشت چند سال آخر فوتبالش پیراهن پرسپولیس را بپوشد. اما نشد. به ناچار سر از استیلآذین درآورد. تیم نفرین شده که با آن همه ستاره به لیگ یک سقوط کرد. سال بعد به رشت رفت. کیفیت بازیهایش عالی بود اما باز هم سرنوشت سر ناسزگاری با او داشت. در حساسترین بازی، اشتباهی مرگبار کرد و تیم رشتی به پرسپولیس باخت. حالا باید ثابت میکرد که این فقط یک اشتباه بوده.
و دست آخر، در آن سوی مرز 35 سالگی، دوباره درهای پرسپولیس به رویاش باز شد. پرسپولیسی طلسم شده. مثل همان تیم ملی قلعهنویی و تیم ملی قطبی که او کاپیتانشان بود. مثل استیلآذین. داستان وقتی بدتر شد که دنیزلی و مانوئل ژوزه رفتند و یحیی گل محمدی سرمربی شد. دوست قدیمی به یکباره چنان به ریشهاش تیشه زد، که هیچ دشمنی نزده بود. از تیم کنارش گذاشت و اشکش را درآورد...
انتهای داستان را همه میدانند. قرارهای عجیب و غریب برای بازی خداحافظی... شل کن سفت کنهای گل محمدی و مدیران باشگاه... مخالفت فدراسیون با 5 دقیقه بازی نمادین... خبر مراسم خداحافظی یک شب قبل از فینال... و این گونه شد که یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران، یک جنتلمن بیبدیل، غریبانه برای همیشه از فوتبال خداحافظی کرد، در شبی که حتی همبازیهایش هم فراموشش کردند.